اَبو تَمّام، حبیب بن اوسِ طائی (188-231ق/804-846م)، شاعر بزرگ عرب. در زندگی و شعر ابوتمام کمتر موضوعی میتوان یافت که موجب گفت و گو و مشاجره میان محققان نشده باشد. خاندان مسیحی او، نام تغییر یافتۀ پدر او، تبارنامۀ طائی او که نزد برخی مورد تردید است، سفرهای بیشمار او از قاهره تا خراسان، تجددگرایی او در شعر، ابداع صنایع، تمایل به الفاظ غریب و کهن و در عین حال موفقیت در ساختن اشعاری دلانگیز، شهرت فراگیر، کسب ثروتهای کلان و حسادت دیگر شاعران... همه موجب شد که نظراتی سخت ضد و نقیض دربارۀ این شاعر ابراز گردد، سپس تعصباتی که به طرفداری یا بر ضد او پدیدار شد، خود بسیاری را به تدوین کتاب و رساله دربارۀ او واداشت. شاید یکی از عواملی که به آتش این منازعات دامن میزد، برآمدن شاعری همچون بحتری بود که هنر شاعری را نزد خود او آموخته بود: بحتری بسیاری را بر آن میداشت که با ابوتمام مقایسهاش کنند. بر اثر این مقایسه، اشعار این دو تن از جنبههای لغت، صنعت، مضمون و فصاحت با دقتی شگفت مورد بررسی دانشمندان شعرشناس قرار گرفت. مأخذشناسی: شرح حال یا نقد آثار ابوتمام را در تمام منابع کهن میتوان یافت و نیز انبوهی کتاب میشناسیم که دربارۀ او و یا اختصاصاً دربارۀ شعرش تدوین شده است. خوشبختانه امروز شماری از این کتابها بر جای ماندهاند. از معاصران او چیزی در دست نداریم. کتاب ابن ابی طاهر طیفور (د 280ق) با عنوان سرقات البحتری من ابیتمام (نک : یاقوت، ادبا، 3/91)، دیگر موجود نیست. نخستین منبعی که بیشتر با یک واسطه، چند خبر از احوال او نقل کرده، ابن معتز (د 297ق) است که شعر او را اصولاً میستاید (ص 282-284). ابوحیان توحیدی (2/698) رسالهای از این معتز در دست داشته که وی در آن به «مساوی و محاسن» شعر ابوتمام اشاره کرده بوده است، اما امروز از آن رساله اثری در دست نیست. ابن جراح، تنها دوبار به نام او در الورقه اشاره میکند (ص 101، 114). طبری (د 310ق) فقط تاریخ مرگش را میدهد (9/124). مسعودی (د 346ق) به عکس در اثنای شرح احوال واثق، به تفصیلی که با کتاب تاریخ او تناسب ندارد، از ابوتمام یاد میکند و نظرات خردمندانهای در حق او ابراز میدارد (7/151 به بعد). ابوالفرج اصفهانی گزارشی به او اختصاص داده که به قیاس شاعران دست دوم و دست سوم مذکو در الاغانی، بسیار اندک مینماید (16/383-399)، آن مقدار را هم گویی به خصوص از اخبار صولی گرفته است. او خود البته به این منبع اشاره کرده، اما انچه از منابع دیگر نقل کرده، نیز با روایات صولی مشابه است. مرزبانی (د 306ق) نیز همۀ روایات را از صولی گرفته، مگر آنجا که اظهارنظر کرده است (الموشح، 274-296). ابن ندیم (د 385ق) کتابهای او را ذکر کرده (ص 190) و جرجانی در الوساطه (جم( شاید در بیش از 100 مورد به نقل از او پرداخته است. منابع سدۀ 5ق، با ابوحیان توحیدی آغاز میشود که به ذکر دو سه روایت از او بسنده کرده است، اما منابع در این قرن متعددند: ابن رشیق، خطیب بغدادی. سمعانی، ابن عساکر، ابن خیر اشبیلی، ابوالبرکات، ابن انباری و... هیچ کدام سخن تازهای ندارند. تنها نکتۀ تازه، ظهور نام او در رجال نجاشی (د 450ق) است (1/335). از این زمان است که ابوتمام در صف «رجال شیعه» مینشیند. در سدۀ 6ق ابن شهر آشوب سخن نجاشی را تأیید کرده، قصیدهای حاکی از تشیع او از وی نقل میکند (1/312-313). در سدۀ 7ق، یاقوت با آنکه بارها از او نام برده و حتی از او دفاع کرده (در شرح حال آمدی و ذکر الموازنۀ او، نک : ادبا، 8/84-85)، باز نخواسته است مقالهای به او اختصاص دهد. در همان قرن،/ ابن خلکان شرح حال وی را آورده است (2/11-26). این زندگینامه از چند منبع مهم تدارک دیده شده است که الموازنۀ آمدی و اخبار صولی از آن جمله است. نکتۀ جالب توجه در این کتاب آن است که برخی از روایات منقول از الموازنه و اخبار ابیتمام، در اصل آن دو کتاب، موجود نیست. از این زمان به بعد، در انبوه گزارشهایی که دربارۀ زندگی او آوردهاند، چیزی جز تکرار روایات کهن نمیتوان یافت، حتی در نظرات انتقادی نویسندگان هم سخن تازهای نیامده است. در کنار این مقالات، از همان آغاز، کتابهایی نیز مستقلاً به ابوتمام یا شعر او اختصاص یافته که بیشتر به نام «اخبار ابیتمام» شهرت داشته است. از مجموعۀ این کتابها تنها دو اثر بر جای مانده که یکی از آنها خوشبختانه کهنترین آنها نیز هست. این اثر کهن از آنِ صولی (د 335ق) است که تقریباً 100 سال پس از ابوتمام روایت شده است و اخبار ابیتمام نام دارد. این کتاب، علاوه بر رسالهای که او دربارۀ تألیف اخبار ابیتمام به مزاحم بن فاتک نوشته، شامل این مضامین است: 1. در باب برتری ابوتمام؛ 2. اخبار ابوتمام با بزرگان (که بخش اعظم کتاب را تشکیل میدهد)؛ 3. معایب شعر ابوتمام؛ 4. آنچه ابوتمام روایت کرده؛ 5. وصف ظاهری ابوتمام؛ 6. اخبار پراکندۀ ابوتمام؛ 7. وفات و مدت زندگی او و اشعاری که در رثای او سوده شده است. اثر دیگر القول الفائق... و ذکری حبیب از ضیاءالدین محمدبن اثیر (د 637ق) است که نسخهای از آن در دانشگاه استانبول نگهداری میشود (GAS, II/553). کتابهای دیگر عبارتند از: اخبار ابیتمام و المختار من شعره از ابوالحسن علی شمشاطی (د ح 377ق)؛ اخبار ابیتمام از محمد مرزبانی (د 384ق)؛ کتاب فی اخبار ابیتمام و محاسن شعره از ابوعثمان سعید خالدی (د ح 400ق). در سدۀ 11ق/17م، دو کتاب دیگر بر مجموعه بالا افزوده شد، یکی هبهۀالاسام یوسف بدیعی (د 1073ق) است که بسیار مورد استفادۀ محققان بوده و هست، دیگری اخبار ابیتمام، از محمد علی بن ابیطالب (د 1084ق) است (دربارۀ این کتابها، نک: عزام، 17 به بعد؛ GAS, II/552-554). اما آنچه سخت شگفت می نماید، شمار آثاری است که دربارۀ شعر ابوتمام و یا نقد آن نوشته شده است. از زمان خود شاعر تا اوایل سدۀ 5ق، 12 کتاب سراغ داریم که نشان دهندۀ کشمکش شدید میان طرفداران و دشمنان اوست: ابن ابی طاهر طیفور (ﻫ م) که با او آشنایی داشته، دو کتاب نوشته، یکی سرقات ابیتمام (نک : آمدی، الموازنه، 103) که احتمالاً جزئی از کتاب سرقات الشعرای او بوده است و دیگری کتاب سرقات البحتری من ابیتمام (نک : یاقوت، همان، 3/91). مرزبانی (همان، 277) و ابوحیان (2/698-699) اشاره میکنند که ابن معتز نیز رسالهای در باب مساوی و محاسن شعر ابوتمام داشته است. چنانکه اشاره شد، ابن معتز با یک واسطه اخبار او را نقل کرده است. نویسندگان دیگر نیز یا به دفاع از او پرداختهاند، یا به انتقاد از او: بشر بن یحیی سرقات بحتری از ابوتمام را باز یافته GAS, II/562)، ابن عمار (ح 319ق) دربارۀ خطاهای شعر ابوتمام کتابی نوشته و آمدی که خود به این کتاب اشاره کرده (همان، 125-126)، ردی بر آن نوشته است (نک : ابن ندیم، 172). آمدی، علاوه بر این کتاب، دو اثر دیگر به ابوتمام اختصاص داده بوده است: معانی شعر ابی تمام و الابیات المفرده. این آثار نشان از توجه خاص او به شعر ابوتمام دارد، اما ملاحظه میکنیم که در کتاب دیگرش الموازنه از میان شعر ابوتمام و بحتری که اینک مورد استفادۀ ماست، بحتری را ترجیح میداده و بیشتر معایب شعر ابوتمام را نقل میکرده است. باز در دهههای آخر سدۀ 4ق دو کتاب دیگر بر ضد ابوتمام تألیف شد: تفضیل ابینؤاس علی ابیتمام اثر شمشاطی و مجلس اثر ابوعلی محمدبن حسن حاتمی (د 388ق) که بحتری را بر او ترجیح داد. چند سال بعد مرزوقی (د 388ق) که بحتری را بر او ترجیح داد. چند سال بعد مرزوقی (د 421ق) به دفاع از ابوتمام برخاست و کتاب الانتصار من ظَلَمه ابیتمام را تدوین کرد. از سدۀ 4ق به بعد نزاع بر سر ابوتمام تقریباً به کلی متوقف شد. حدود 6 قرن بعد بود که بدیعی و محمدعلی بن ابیطالب به جمعآوری مجدد اخبار او پرداختند. در این فاصله آنچه پدیدار میشد، همانا شروحی بود که بر اشعار او مینوشتند: مرزوقی در آغاز سدۀ 5ق، خطیب تبریزی در آغاز سدۀ 6ق، ابوالبرکات ابن مستوفی در سدۀ 7ق و محمد الاسود در البدر التمام فی شرح دیوان ابیتمام (GAS, II/556-557)، به شرح اشعارش پرداختند (دربارۀ این آثار، علاوه بر منابع کهن، خاصه ابن ندیم، نک : عزام، 17 به بعد؛ GAS, II/552-554). چون به عصر حاضر می رسیم، ناگهان انبوهی کتاب و مقاله دربارۀ ابوتمام پدید میآید، اما این آثار هیچیک بر اطلاعاتی که از قبل دربارۀ زندگی ابوتمام داشتیم، چیزی نمیافزاید. مسیر برخی از سفرهای متعدد و بسیاری از حوادث زندگی و نیز تاریخ بسیاری از مدایح او همچنان مبهم مانده است و به قول ریتر (EI2) هنوز لام است که اشعار او از این نظر نیز بررسی شود. اما از نظر تحلیل هنری و فنی آثار ابوتمام، محققان معاصر کوشش بسیار کردهاند و گاه به نتایج جالب توجهی نیز دست یافتهاند، هرچند که خواننده از تکرار مکررات در آنها گاه دلزده میشود. در برخی از این آثار، گویی آن کشاکش کهن بر سر ابوتمام به نحوی زنده شده است. خوب است از باب مثال به دو کتاب اشاره کنیم: عمر فروخ در 1935م کتاب ابوتمام خود را که از استحکام چندانی برخوردار نیست، تألیف کرد. وی ظاهراً تحت تأثیر سخنرانی طه حسین دربارۀ ابوتمام قرار داشت (طائی، 5) و ناچار در تحلیل شخصیت وی به همان راهی رفت که طه حسین رفته بود، بدینسان که ابوتمام بیگمان از خاندانی مسیحی بود، پدرش تدوس نام داشت و پیوند او به قبیلۀ طی، پیوند ولاء بود، او خود از فرهنگ رومی ـ یونانی اثر پذیرفته و... این شیوۀ گفتار، محقق عراقی، خضر الطائی را سخت شورانده است، چنانکه کتاب ابوتمام الطائی خود را سراسر به رد نظرات فروخ و گاه طه حسین اختصاص داده است و به نظر او، ابوتمام نژاد عربی پاکی داشته، پدرش برخلاف نظر دیگران خمار نبوده، قبایل طی و ایاد مسیحی نبودهاند (ص 9-26)، ابوتمام خود سخت پایبند فرایض دین بوده و... (همو، 46). اما آراء تعصبآمیز خضرالطائی خود موجب شده است که کتابش از ارزش علمی بیبهره باشد. در کنار این کتابها، مقالات بسیاری نیز تألیف شده است. محققان معروف عرب، چون انیس مقدسی، پطرس بستانی، شیخو، خفاجی، شوقی ضیف، احسان عباس و... یا شرح حالی از او دادهاند، یا به نقد آثارش پرداخته اند. نیز بدیهی است که هریک از کتابهای تاریخ ادبیات عرب از شرح حال ابوتمام تهی نیست. دربارۀ ابوتمام به زبانهای اروپایی کار عمدهای صورت نگرفته است، حتی مقالات دربارۀ او بسیار اندک است: مقالۀ عبدالحق در «فرهنگ اسلامی » شیوۀ خوبی دارد، اما وی اخبار ابیتمام صولی را ندیده است؛ مقالۀ ریتر (نک : EI2) عالمانه و استوار است. در اثنای مقاله، به برخی مقالات اروپایی یا شرقی دیگر اشاره خواهد شد. شرح احوال: چون گاه در نسبت طائی او تردید میکردند، صولی (اخبار ابیتمام، 59)، ابوالفرج (16/383)، سمعانی (9/23) و دیگران بر نژاد خالص او تأکید میکنند (نک : به خصوص ابن خلکان، 2/11)، اما این امر به خودی خود نمیتواند نصرانیت خاندان او را منتفی سازد، زیرا بعید نیست که از یکی دو سدۀ پیش از اسلام، جماعاتی از طائیان که به شمال جزیرهالعرب کوچیده بودند، مانند بیشتر اعراب آن نواحی به آیین مسیحیت درآمده باشند. موضوع مسیحیت خاندان ابوتمام از یکی از روایات صولی (همان، 246) بر میآید که گوید: نام او حبیب بن تدوس بود. پدرش نصرانی بود و چون اسلام آورد، نامش به اَوْس تغییر یافت و سپس تبارنامهای هم در طی برای او تدارک دیده شد (قس: ابن خلکان، همانجا). تدوس را (که به شکلهای گوناگون آمده) مارکلیوث، معرب تئودوس دانسته است (EI1)، اما نجار (2/72) اشاره میکند که تدوس تحریف نشده و به همین شکل میان سریانیان مسیحی رواج داشته است. این نام و این روایت گویا طه حسین را برآن داشته که باز به شیوۀ معمول خود، از طریق آن راهی به تمدن یونانی برد و به نحوی، شاعر را یونانی الاصل بداند (حسین، 2/339). امروز، بیشتر محققان ــ گاه با اندکی تردید ــ نصرانیت او را پذیرفتهاند (ازجمله عبدالحق، 16؛ ضیف، 268؛ فروخ، 23)، اما گروهی نیز به کلی از غیرطائی بودن، یا نصرانی بودن او برآشفتهاند. از آن جمله است خضر الطائی که به همین سبب سخت به عمر فروخ تاخته است. با اینهمه خوب است اشاره کنیم که او در قصایدی که در آنها طائیان را ستوده، هیچ ذکری از مسیحیت آنان نکرده است (عبدالحق، همانجا).ابوتمام در دهکدۀ جاسم، در نزدیکی دمشق، زاده شد. مسعودی، جاسم را از اعمال دمشق، میان اردن و دمشق، میان اردن و دمشق، در جایی به نام جولان دانسته (7/147)، ابوالفرج آن را قریهای از مَنبج ذکر کرده (همانجا) و یاقوت مینویسد این قریه در 8 فرسخی دمشق، بر سر راه طبریه واقع است (بلدان، 2/8). در تاریخ تولد او اختلاف است. از 172 تا 192ق که در منابع مذکور است (نک : ابن خلکان، 2/17)، 20 سال فاصله است و این امر کار محقق را برای تعیین دوران کودکی و آغاز جوانی شاعر که در کار محقق را برای تعیین دوران کودکی و آغاز جوانی شاعر که در مصر گذشته، سخت دشوار میسازد. خود او گفته است که در 190ق زاده شده (صولی، همان، 272)؛ فرزندش تمّام روایت کرده که تولد پدرش در 188ق بوده است (همان، 273؛ قس: ابن انباری 108؛ ابن عساکر، 4/18؛ خطیب بغدادی، 8/252؛ ابن خلکان، همانجا). از آثار خود او هم سند استواری به دست نمیآید تا بتوانیم براساس آن، تاریخ ولادتش را تعیین کنیم. یک بار در شعری اشاره میکند که مدت 5 سال در مصر بوده است ]اخمسه احوال مضت لمغیبه[ (نک : چ محمد سعید، 241، چ خیاط، 421، این شعر در همۀ چاپهای دیوان نیست). در شعر دیگری که در مدح حسن بن سهل، در عراق گفته، اشاره کرده که در آن تاریخ 26 ساله بوده است (چ عزام، 1/115٩. پس باتوجه به تاریخهایی که در مورد تولد او گفته شده، این شعر را باید یا در 198ق، یا در 214ق سروده باشد (سال 192ق آنقدر بعید است که با حوادث تاریخی تعارض آشکار مییابد). تردید نیست که ابوتمام در 214ق به راستی در عراق بوده است. همان سال بود که محمدبن حمید طوسی به دست بابک خرم دین کشته شد و ابوتمام یکی از زیباترین قصاید خود را در رثای او سرود. ممکن است بتوانیم ثابت کنیم که ابوتمام در 198ق هم در عراق بوده و در آغاز کار حسن بن سهل به وی پیوسته و مدحش گفته است. بهبیتی، با کوشش بسیار به این امر پرداخته و به چندین نکتۀ تاریخی اشاره کرده که ممکن است بر حضور ابوتمام در عراق، در 198ق دلالت داشته باشد (ص 51-60)، اما او خود نیز بر عدم قاطعیت این دلایل آگاه است. با اینهمه ترجیح میدهد که تاریخ ولادت او را 172ق قرار دهد. درست نمیدانیم پدر نصرانی او به چه کار مشغول بوده: عطار بوده (ابن خلکان، 2/11)، یا در دمشق خمار (ابن عساکر، 4/19)، یا پیشۀ دیگری داشته؟ پیداست که پیشۀ خماری یا حتی عطاری برای پدر یکی از بزرگترین شاعران عرب، برخی از هواداران او یا متعصبان عرب را خوش نمیآید و در صحت اینگونه روایات تردید می کنند (مثلاً نک : طائی، 19-20؛ بهبیتی، 62 به بعد). دربارۀ کودکی او نیز دو سه روایت موجود است: آیا در کودکی شاگرد بافنده بوده است (ابن خلکان، 2/17) یا شاگرد ابریشم فروش (ابن عساکر، همانجا). در هر حال، چنانکه پیداست، او و خانوادهاش چندان در رفاه نبودهاند و کودک ناچار بوده تا برای امرار معاش به کاری بپردازد. حال اگر قول معروف را بپذیریم و بگوییم که خاندان او مسیحی بودهاند، ناچار این سؤال پیش میآید که او خود کی اسلام آورد؟ هنگامی که به مصر رفت، بیشتر در مساجد روزگار می گذاشت و بدینسان، در اینکه آن هنگام دیگر مسلمان شده بود، تردید نمیتوان کرد. از اینرو باید تشرف او را به دین اسلام، در دمشق و در نوجوانی دانست. از دیگر احوال او در دمشقخبری نداریم و اینکه گفتهاند «مانند همۀ کودکان فقیر به مکتبخانه رفت و قرآن آموخت» (بهبیتی، همانجا)، از خیالپردازی به دور نیست. با اینهمه شاید بتوان روایت عباس بن خالد برمکی را در الموشح مرزبانی (ص 292) به احوال او در دمشق افزود: هنگامی که ابوتمام رشدی یافته بود، نزد من در دمشق آمد تا محمدبن جهم را مدح گوید. چون مدیحۀ خود را خواند، ابن جهم چند درهم بدو بخشید و سپس گفت: «اگر این جهان بماند، شاعر خوبی خواهد شد...»، اما رخ دادن این ماجرا در زمان ولایت محمد بر دمشق که به شهادت ابن عساکر (15/192) و صفدی (امراء دمشق، 96) در 225ق بوده، دشوار مینماید. زیرا در این سال ابوتمام در اوج شهرت و ثروت بود و به چند درهم امیری گمنام قانع نمیشد. بنابراین یا روایت جعلی است، یا حدود 20 سال پیش از آن، محمدبن جهن مقام کوچکتری داشته و ابوتمام نزد او رفته بوده است. پس از آن، منابع ما به حضور او در مصر اشاره کردهاند، اما فروخ (ص 25) میپندارد که او از دمشق به حمص رفت و به مدح خاندان ابن ابی عبدالکریم طائی که خود شاعر بود و نیز به هجای عتبه بن ابیعاصم پرداخت (مرزبانی، معجم، 106؛ نک : امین، 4/496) و به شاعر معروف و شیعی مذهبی که به دیکالجن (د 235ق) شهرت داشت، پیوست و احتمالاً نزد او هنر شعرپردازی را آموخت و از او تأثیر بسیار پذیرفت (قس: فاخوری، 357). بعید نیست که گرایش او به تشیع نیز از همینجا سرچشمه گرفته باشد. علاوه بر این، فروخ که قاطعانه او را غیرطائی میشمارد (همانجا)، گمان برده است که او در همین شهر و به سبب نزدیکی با خاندان طائی بنی عبدالکریم، از طریق ولاء، نسبت طائی یافت (قبلاً به پاسخهای تند خضرالطائی اشاره کردهایم). مارگلیوث نیز بر آن است که رفتن او نزد بنی عبدالکریم پیش از سفر به مصر بوده است (EI1)، اما این امر با روایت ابن خلکان (2/21) مغایر است که از قول علی بن محمدبن عبدالکریم می گوید: «هنگامی که ابوتمام از مصر بازگشت و نزد ما آمد، این قصیده را سرود». بهبیتی (ص 99-100) نیز کوشیده است تا عدم امکان این امر را ثابت کند، به خصوص که شاعر در یکی از هجاهای عتبه از تأثیر شام و حجاز و مشرق در اشعار خود سخن میگوید (چ یونس، 289-بیت 11)، یعنی وی پیش از آن به همۀ این مناطق سفر کرده و شهرت فراوانی کسب کرده است. جز آنکه این عقیده نیز با این اشکال مواجه است که چگونه ابوتمام ثروتمند مغرور ــ که دیگر جز با بزرگان در نمیآمیخت و از مهاجات با شاعران دون پایه سربر میتافت ــ حاضر شده است امیری گمنام و شاعری گمنامتر را مدح و هجا گوید. ابوتمام از دمشق یا حمص به مصر رفت. بهبیتی (ص 61) تاریخ سفر او را، حدود سال 195ق و فروخ 208 یا 209ق پنداشته است (ص 26). بیشتر بر این اتفاق دارند که او در مسجد جامع (= مسجد عمروبن عاص در فسطاط، نک : همو، 27) به سقایی مشغول شد (نک : مثلاً ابن خلکان، 2/17؛ ابن عساکر، همانجا). صولی (همان، 121) از قول خود او نقل میکند که نخستین شعر خود را در مصر و در مدح عیاش بن لَهیمه سروده است و عیاش 000‘5 درهم به او صله داده است. عیاش را چه زمان مدح گفته است، زیرا اگر در زمان عهدهداری شرطۀ مصر باشد، باید سن ابوتمام را در آن هنگام، 13 سال فرض کرد (مشروط بر آنکه تولد او را در 172ق نادرست پنداریم). گذشته از این روایتی که از قول ابوتمام نقل شده، باز شگفت مینماید، چگونه ممکن است جوانی، نخستینبار شعری به این استواری بسراید و 000‘5 درهم صله بگیرد؟ پس از چندی ابوتمام از عیاش پس از چندی ابوتمام از عیاش که گویا پاداشی به او نمیداد، دلگیر شد و به عتاب (چ خیاط، 395-396) و سپس به هجو او (همان، 488) پرداخت. گویی کینۀ عیاش چنان در دل شاعر استوار شده بود که حتی پس از مرگ عیاش هم وی را رها نکرد و باز به الفاظی تند هجایش گفت (همان، 495-496).در مصر وی شاعر دیگری به نام یوسف سراج را نیز هجو کرده است (همان، 489؛ جرجانی، الوساطه، 20)، اما هیچ خبری از این شاعر نداریم تا بتوانیم به کمک آن، زمان حضور ابوتمام را در آن دیار روشن نداریم تا بتوانیم به کمک آن، زمان حضور ابوتمام را در آن دیار روشن سازیم. گویا در همین دیار بود که با عبداللـه بن طاهر آشنا شد. عبداللـه در 211ق ولایت مصر یافت و تا رجب 212 که موفق به فرو نشاندن آشوبها شد، در آنجا بود و پس از آنکه امیرانی را از جانب خود بر مصر گمارد، آنجا را ترک گفت. کندی که این اخبار را نقل کرده (ص 180-184)، نخست به پیروزی عبداللـه بر عبیداللـه بن السری اشاره میکند و سپس قطعهای از ابوتمام میآورد که در اثنای آن به این حوادث میکند و سپس قطعهای از ابوتمام میآورد که در اثنای آن به این حوادث اشاره کرده است (همو، 181؛ این قصیده در همۀ دیوانها نیست). این ماجرا، در محرم 211 رخ داد. در جمادیالاول همان سال عبیداللـه به کلی تسلیم شد و روبه بغداد نهاد. این نکته را نیز ابوتمام در دو بیت ذکر کرده است (همو، 183)، اما چنین به نظر میآید که این دو بیت، جزو همان قصیدۀ نخست باشد و بنابراین باید پنداشت که وی ماجراهای نخست را نیز 5. 6 ماه بعد به شعر درآورده است. باز در همین کتاب، به شعری اشاره شده که ابوتمام در رثای عُمَیر بن ولید، از رجال خراسان سروده است. ابن عمیر، در ربیعالآخر 214 در مصر به قتل رسید (همو، 186)، در همین ایام عیسی بن یزید جلودی از نبردی گریخته، به فسطاط بازگشت و گرد آن را خندق زد. ابوتمام به همین سبب او را هجا گفته است (همو، 187-188). اینک از یک سو میدانیم که ابوتمام 5 سال در مصر بوده؛ عیاش را که گویا ممدوح او مطلب بن عبداللـه خزاعی بوده که آخرینبار، در 198ق والی مصر رفته، یکبار در کودکی و بار دیگر در ایام جوانی؛ هرچند که منابع ما به سفر دوم او اشاره نکردهاند (این نظر، ظاهراً از بهبیتی، 62-67، 102-103، سرچشمه گرفته است). وی پس از 5 سال اقامت در مصر و احتمالاً دیدار از برخی شهرها، خاصه اسکندریه از آن دیار سخت دلگیر شد، در شعرش از احوال مصر نالید و بر خانواده، خاصه مادر که چشم به راه او بود، دل سوزانید (چ خیاط، 472-473) و با آنکه برخلاف انتظار، هنوز موفقیتی کسب نکرده بود، برآن شد که به سرزمین خویش باز گردد (قس: عبدالحق، 17؛ فروخ، 29). در هر حال، ابوتمام به شام رفت و در آنجا به مدح بزرگان پرداخت. از آن میان، ابوالمغیث موسی بن ابراهیم رافقی، مشهور است. چنانکه گذشت تعیین تاریخ ورود او به شام دشوار است. گاه آن را حدود سال 215ق نهادهاند (عبدالحق، همانجا؛ فروخ، 30) و گاه در نخستین سالهای سدۀ 3ق. بهبیتی که بر این امر اصرار دارد، ناچار شده است که برخی از مدایح او را دربارۀ ابوالمغیث قبل از ولایت او بر دمشق (بعد از 218ق) نهد و برخی را و نیز هجاهای او را، حدود 15 سال بعد (ص 90-95). ابوتمام در پایان یکی از قصایدی که به وی تقدیم کرده، شعر خویش را میستاید و به ممدوح میگوید که به زودی خواهد دید چگونه اشعار او در بغداد جلوه خواهد کرد (چ عزام، 2/131)، گویی سر آن داشته که هرچه زودتر به خدمت ممدوحان ارجمندتر برسد. هیچ وسیلهای نیست که بتوانیم مسیر او را دنبال کنیم. فروخ (همانجا) میپندارد که او د شام بود تا مأمون به آنجا رفت. بهبیتی (ص 95) او را روانۀ رقه میکند. در هر حال وی گویا تا آن زمان هنوز به بغداد نرفته بوده و آرزوی رسیدن به آن دیار را در سر میپرورانده است، زیرا در یکی از قصایدی که در مدح محمدبن حسان ضبی سروده، میگوید اهلش در شامند، یارانش در فسطاط و آرزویش در بغداد است و او خود در رقه (چ عزام، 3/308-311). پس از این، بهبیتی نمیداند چه گذشته است و ابوتمام تا 211ق در کجا بوده است. از اینرو، دورهای مبهم فرض کرده که در خلال آن، شاعر در جست و جوی نام و مال، میان عراق و خراسان و شام در تردد بوده و احتمالاً کتابهای خود را نیز در همین ایام تألیف کرده است، بنی عبدالکریم را در همین زمان مدح گفته و... باز به گمان او، وی دوباره در 210ق به مصر بازگشته است (ص 98-102). وی در این باب، به روایاتی که ما دربارۀ عبداللـه بن طاهر نقل کردیم، استناد کرده است. اینکه تقریباً به قطع میتوان گفت که ابوتمام در 214ق به عراق وارد شده است. آیا سفر او همراه محمدبن حسان ضبی از شام به بغداد، نخستین سفر وی به عراق بود؟ در این سفر که قسمتی از آن با کشتی انجام شد، ابن حسان نقل میکند که شاعر چگونه منجم همراه وی را آزار می داد و به استهزا میگرفت (نک : ابن معتز، 283). در بغداد، مردم شعر او را میشنیدند و از توانایی او در شگفت میشدند، اما کمتر خود او را میشناختند. روزی به عُماره بن عقیل گفتند که در بغداد شاعری پیدا شده که شعرش را برخی بهترین شعر و برخی دیگر بدترین میانگارند. عماره چون شعر او را شنید، گفت «او برترین شاعر است» (صولی، همان، 59-61؛ ابوالفرج، 16/385). این عماره، یک بار دیگر در خدمت عبیداللـه، نوادۀ طاهر، نیز شعر ابوتمام را میستاید (همو، 16/387). نظر عماره از آن جهت اهمیت دارد که او خود از فصحای عرب و شاعری زبردست بود (برای شرح حال او، نک : همو، 24/245-259). دربارۀ ظهور او در عراق، داستان دیگری هم از قول علی بن جهم، شاعر بزرگ عباسی روایت کردهاند. وی گوید که روزهای آدینه، در «قبه الشعراء» (در مسجد جامع شهر) با گروهی شاعر، از جمله دعبل، ابوالشیص و ابن ابی فتن انجمن میکردند. در مجلس، جوانی در جامۀ اعرابیان نشسته بود که در پایان خواست او نیز شعرهایی را که در مدح مأمون و معتصم و محمدبن حسان سروده بود، بخواند؛ شعر او چنان شگفتی برانگیخت که بیدرنگ در جمع شاعران پذیرفته شد (خطیب بغدادی، 8/249-250؛ ابن عساکر، 4/19-20)، اما این روایت از چند جهت دارای اشکال است: نخست آنکه اگر او بعد از 218ق (آغاز خلافت معتصم) خلیفه را مدح گفته، دیگر میبایست مردی تقریباً 30 ساله باشد نه جوانی که تازه از راه رسیده است؛ از سوی دیگر همانگونه که بهبیتی اشاره میکند (ص 57)، ابوالضیص که در شمار حضار مجلس بود، در 196ق درگذشته و در آن هنگام ابوتمام احتمالاً بیش از 8 سال نداشته و گذشته از آن وی چگونه میتوانسته شعری را که پس از 218ق سروده، قبل از 196ق برای مردم بخواند؟ به هر حال وی در 214ق در بغداد بود و یکی از زیباترین قصاید خود را همانجا سرود. در آن حال محمدبن حُمَید طوسی با بابک خرم دین که در 201ق در آذربایجان قیام کرده بود، میجنگید، اما سپاهش شکست خورد و پایداری دلاورانۀ خود او نیز نه تنها سودی نداشت که به قتلش انجامید (ابن اثیر، 6/412-413). قصیدهای که ابوتمام در رثای او سروده، سخت مشهور است و شاید بتوان به جهاتی آن را زیباترین شعر او به شمار آورد. این شعر آنچنان دلانگیز است که ابودلف عجلی (ﻫ م) به شاعر میگفت ای کاش این مرثیه برای او سروده شده بود (صولی، همان 124-125؛ ابوالفرج، 16/390؛ ابن خلکان، 2/14). آنگاه شاعر به یکی از سرداران سپاه محمد بن حمید به نام ابوسعید ثغری که مانند او و ابوتمام، طائی بود پیوست. وی از رجال مرو بود و بنابر روایاتی که صولی (همان، 227-229) آورده، با شاعر دوستی نزدیک و دیرپایی داشت و بیش از هر ممدوح دیگری با وی بخشندگی میکرد. ابوسعید تا 223ق در ماجرای بابک درگیر بود. نمیدانیم که آیا شاعر در آذربایجان هم خدمت او بوده، یا بیشتر در عراق او را ملاقات میکرده است. بهبیتی که در مورد سفر ابوتمام به آذربایجان تردیدی ندارد، پنداشته است که او از همانجا نزد خالدبن یزید در ارمنستان شتافته است (ص 108)، اما یکی از روایات صولی (همان، 163-164) ممکن است این نظر را منتفی سازد، زیرا خالد در مجلسی از او می خواهد شعری را که دربارۀ افشین و معتصم سروده، بخواند، سپس در ازای آن صلۀ کلانی به وی میبخشد، هرچند ممکن است این ماجرا، سالها بعد در جای دیگری رخ داده باشد. در کتاب صولی، به دو مجلس دیگر با امیر ارمنستان اشاره شده است. در روایت نخست، از رسیدن شاعر نزد امیر و مدح او و گرفتن صله و هزینۀ بازگشت سخن میرود، اما چند روز بعد، خالد وی را در بیابان همراه با غلامی طنبور نواز و کوزهای شراب در زیر درختی باز مییابد (همان، 158). به رغم این روایت، چه درست و چه نادرست، پیداست که شاعر چندی نزد خالد مانده، او را ستوده و از بخششهای وی بهرهمند شده است. در 215ق مأمون عازم روم شد و با «منویل» (امانوئل) جنگید. نام این مرد در شعری که ابوتمام در مدح ابوسعید ثغری سروده (چ عزام، 2/171)، آمده است. سال بعد که مأمون باز به روم لشکر کشید، میبینیم ابوتمام در قصیدهای که به خالد بن یزید تقدیم داشته، اشاراتی به تئوفیل، بلاد روم، دین نصارا و... (همان، 1/184 به بعد) کرده که بعید نیست مربوط به همان جنگ باشد (بهبیتی، 109). در 217ق مأمون به مصر رفت و پس از آرام کردن شورشها، به دمشق بازگشت و از آنجا دوباره به جنگ شتافت. در این هنگام ابوتمام قصیدهای را که به قول بهبیتی (ص 110) نخستین قصیدۀ او در مدح یکی از خلفاست، سرود (نک : چ عزام، 2/43-58). این قصیده سخت متکلف و آکنده از صنایع گونگون لفظی است. یکی از ابیات آن به سبب گنگی سخت مورد انتقاد جرجانی قرار گرفته و وی به طعنه آن را نیازمند تفاسیر ارسطویی و بقراطی دانسته است (الوساطه، همانجا). دربارۀ بیتی دیگر، آمدی گوید: استعارهای است سخت نازیبا و معنایی است پست (الموازنه، 205). در همین قصیده است که ابوتمام خود را «دوستدار آل محمد» میخواند (بیت 42) و سپس میافزاید که گویند روح سید حمیری، شاعر شیعی مذهب در وی حلول کرده است (بیت 44). قصایدی که وی از آن پس در مدح مأمون گفت، شاید از 3 قصیده در نگذرد. شمار آنها را نمی توان به قطع تعیین کرد، زیرا در نسخ مختلف دیوان، برخی را در مدح معتصم ذکر کردهاند، از جملۀ آنهاست قصیدهای که در بالا ذکر کردیم. در دیوان ا مرثیهای برای مأمون نیامده است. این امر شاید از آنجا برخاسته باشد که مأمون چندان به او توجه نکرده بود. یکی دیگر از ممدوحان ابوتمام و شیفتگان شعر او، اسحاق بن ابراهیم مصعبی (د 235ق) بود (صولی، همان، 221) که از جانب مأمون ولایت شهر بغداد را برعهده داشت. در مجلس هموست که ابوتمام با اسحاق بن ابراهیم موصلی، موسیقیدان بزرگ آشنا د. اسحاق مصعبی یک بار به فرمان معتصم، به جنگ سرخجامگان در ناحیۀ جبال رفت. در یکی از مدایح ابوتمام، به دلاوریهای اسحاق در جبل و سفر شاعر به سوی او، اشاره رفته است (چ عزام، 3/261-268). از اینرو شاید بتوان گفت که وی از شام به عراق و از آنجا به جبال رفته است (قس: بهبیتی، 116-118). شاید در همین سالها بود که وی رو به سوی خراسان نهاد تا امیر نیرومند و بخشندۀ آن، عبداللـه بن طاهر را مدح گوید. درست از مسیر او تا نیشابور آگاه نیستیم، اما مسلم است که وی چندی در قومس مانده است، زیرا در دومین قصیدهای که برای عبداللـه سروده (عزام، 2/132)، آورده است که در قومس یاران از او پرسیدند ایا آهنگ مطلع الشمس (= ترجمۀ لفظ و لفظ خراسان) داری؟ (صولی، همان، 212). پیش از این اشاره کردیم که در سالهای 210-211ق عبداللـه در مصر بود و ابوتمام در اشعاری، پیروزیهای او را در نبرد بر ضد شورشیان ستوده بود. اینک شگفت نمینماید که شاعر ــ که هنوز در عراق حامیان نیرومندی نیافته و به ثروت قابل ذکری نرسیده ــ قصد دیار پرنعمت خراسان کند و به حاکم شعر دوست آن بپیوندد. عبداللـه از 213ق حاکم خراسان شد و به قول ابن خلکان (3/84)، در 215ق به نیشابور درآمد. احتمالاً، همانطور که بهبیتی گمان برده (ص 119)، ابوتمام در 219ق به خراسان رفت. در خراسان شعرا به گرمی تمام از او استقبال کردند. صولی (همان، 115) در این باب، از قول عبیداللـه پسر عبداللـه بن طاهر روایت میکند که چون ابوتمام به خراسان رسید، شعرا گرد او جمع شدند تا شعر «این عراقی» را بشنوند، اما او خواهش آنان را اجابت نکرد و ایشان را گفت که در مجلس امیر، شعر او را خواهند شنید (نیز قس: ابوالفرج، 16/389). سپس چون به خدمت امیر درآمد، قصیدۀ بائیۀ شیوایی در مدح او خواند (نک : چ عزام، 1/223-239). در اثنای قصیده، شعرای نیشابور سخت به نشاط آمدند و بانگ برآوردند که کسی جز امیر شایستۀ این شعر نیست، حتی برخی صلۀ خویش را به او بخشیدند. عبداللـه نیز 000‘1 دینار پیش پای او ریخت، اما ابوتمام آن دینارها را برای غلامان باقی گذاشت و امیر را خشمگین ساخت (صولی، همان، 117؛ ابوالفرج، 16/395). با اینهمه، صولی (همان، 211) مینویسد که وی چندی بر در بارگاه عبدالـه انتظار کشید و اجازۀ دیدار نیافت. سپس شعری سروده، نزد عبدالـه فرستاد که در آن برخی از کلمات قرآن کریم اقتباس شده بود (مَسَّنا... الضُّرُّ... بِضاعَهٍ مُزْجاهٍ...؛ اشعار را صولی نقل کرده و در دیوان او موجود نیست). عبداللـه را این شیوه خوش نیامد و ر او خشمگین شد. اینک ملاحظه میشود که صولی و نیز ابوالفرج خشم عبداللـه را یک بار پس از دیدار با او قرار دادهاند و یک بار پیش از آن. صولی (همان، 213) سبب دیگری هم نقل می کند که نمیدانیم در چه زمان باید نهاد. از این قرار که گوید ابوتمام در اَبَرشهر (نام قدیم نیشابور) عاشق زنی آوازهخوان فارسی شد و هربار عبداللـه سراغ وی را میگرفت، میگفتند نزد آن خواننده است. این روایات چنان است که البته خواننده را قانع نمیکند، به خصوص که در بیشتر آنها تردید است. مثلاً داستان تضمین الفاظ قرآن کریم را دیگران به ابودلف هم نسبت دادهاند (نک : خطیب بغدادی، 12/421)، یا گویند که ابوالعَمَیْثَل و ابوسعید ضریر که پیشاپیش اشعار شاعران درگاه عبداللـه را میخواندند، قصیدۀ بائیۀ او را نپسندیدند و در آن عیبها یافتند و عاقبت هم به پایمردی ابوالعمیثل جایزهای به او عرضه شد (آمدی، همان، 21-23؛ امین، 4/467-468؛ کعبی، 265 به بعد)، اما مرزبانی (الموشح، 293) میافزاید که ابوسعید ضمن انتقاد از این شعر، وی را گفت چرا چیزی که دیگران بفهمند، نمیگویی؟ و او پاسخ داد: چرا چیزی را که دیگران میگویند، نمیفهمی (نیز قس: بدیعی، 134؛ کعبی، امین، همانجاها)؛ باز صولی شعری را که شاعر به عبداللـه نوشته است، نقل می کند (همان، 221-222)، اما میافزاید که بنا به روایات دیگر، این شعر را برای ابودلف یا ابن ابی دؤاد یا اسحاق مصعبی نوشته است. ملاحظه میشود که روایات چهسان متعدد، بینظام و گاه متناقضند. از اینرو بهبیتی برای خشم عبداللـه سبب دیگری یافته که از هوشمندی تهی نیست: ابوتمام، ضمن گشت و گذار در اراف و اکناف خراسان به یکی از بزرگان عرب به نام حفص بن عمر ازدی رسید و او را به قصیدتی مدح گفت. در این قصیدۀ دالیه (نک : چ عزام، 2/118-125) وی به اختلافات میان فارس و عرب اشاره کرده، اعراب پاکنژاد اصیل را ارج نهاده و فارسیانی را که با همۀ بیخردی زمانی پاکنژاد اصیل را ارج نهاده و فارسیانی را که با همۀ بیخردی زمانی صاحب عزت شدهاند، خوار گردانیده است. از سوی دیگر میدانیم که طاهریان ا نژاد ایرانی بودهاند. از اینرو بعید نیست که قصیدۀ عرب گرایانه و ایرانی ستیز او که در ستایش مردی ازدی سروده شده، موجب دل آزردگی عبداللـه بن طاهر شده باشد (بهبیتی، 122-123). کعبی (ص 280-281) علت خشم عبدالـه را در خود قصیدۀ بائیه می بیند. قصیده از نظر مدح ضعیف است، نام عبداللـه تنها یک بار در آن آمده و اصلاً اشارهای به خاندان طاهر نشده، بلکه از آنان با عنوان آل مصعب، یعنی در واقع عموزادگان ایشان نام برده شده است. علاوه بر آن، اندکی پیشتر، ابوتمام قصیدهای طولانی و ستایشآمیز به اسحاق مصعبی که یکی از فرماندهان او بود، تقدیم کرده و در آن هیچ نامی از فرمانروای خراسان نبرده بود. گذشته از همۀ اینها کعبی به پایان خوش دیدار شاعر از خراسان اعتقادی ندارد و میپندارد که روایات مربوط به آن را طرفداران شاعر ساختهاند. به هر حال در منابع میخوانیم که، آن کس که میان او و عبداللـه بن طاهر آشتی انداخت، شاعر بزرگ دربار طاهری، ابوالعمیثل بود. به قول صولی (همان، 212-213) شاعر خاص درگاه طاهری که میدید ابوتمام همچنان به انتظار دیدار امیر نشسته، به خدمت او شتافت و گفت که شاعر از عراق به راه افتاده، جسم و جان خویش را خسته کرده و اینک امید به امیر بسته، گذشته از آن، این اشعار زیبا را نیز در مدحش سروده است... آنگاه امیر او را فرا خواند، روزی را با او به سر برد و 000‘1 دینار همراه یک انگشتری به او صله داد (قس: ابوالفرج، 16/395-396). ما از ذکر روایات گوناگون دیگر در این باب خودداری می کنیم. با اینهمه خوب است اضافه کنیم که طبق روایتی دیگر (نک : ابوتمام، چ محمد سعید، 123، مقدمۀ قصیدۀ لامیه) ابوالعمیثل دو بیت شعر که عبداللـه بن طاهر در مدح افشین سروده بود، به دست شاعر داد تا در آن وزن و معنی شعری بسراید (قس: امین، 4/470). در آن هنگام (220ق/835م) افشین با بابک در جنگ بود. پیداست که ابوتمام از اقامت خود در خراسان بهرهای نبرد و شاید هم هرگز نتوانست دل عبداللـه را به دست آورد، زیرا هنگامی که عبداللـه در یک روز، دو پسر خود را از دست داد، ابوتمام نزد او شتافت و قصیدهای در رثای آن دو و تسلیت امیر سرود (چ خیاط، 379-381). عبداللـه که از او سخت دلآزرده بود، نخست گفت: نیکو گفتی و لکن اندوهم بیفزودی و آرامم نساختی، اما سپس او را تشویق کرد و صلهای بخشید (صولی، همان، 217-220، به نقل از مبرد؛ ابوالفرج، 16/398-399). وی گویا اشعار فراوانی دربارۀ بدیهای خراسان داشته است که صولی (همان، 226) قول میدهد همه را در مجموعۀ اشعارش بیاورد، اما تنها قصیدهای که در این باب آورده (همان، 222-223)، شعری است که در آن از سرمای خراسان نالیده و تابستان را ستوده است. یکی از ممدوحان او حسن بن رجا، والی فارس است (دربارۀ حسن، نک : صفدی. الوافی، 12/9-11) که صولی یک فصل به اخبار او با شاعر اختصاص داده (همان، 167 به بعد) و اشاره میکند که مدت 2 ماه در منزل او اقامت گزیده است (همان، 170). شاید این اشارت دلیل بر آن باشد که شاعر در فارس به خدمت این ممدوح رسیده است. نیز بعید نیست که هنگام بازگشت از خراسان به آنجا رفته باشد. حسن سخت شیفتۀ شعر او بود و صلههای کلان به او بخشید. در مجلس او و در حضور ابوتمام بود که شیخی خود را به نام ابوتمام معرفی کرد و حتی قصیدهای هم در مدح امیر خواند و صلهای دریافت داشت و عاقبت چون دانست که کسی فریب او را نخورده، موجب خندۀ اهل مجلس گردید (صولی، همان، 170-171؛ قس: ابوالفرج، 16/392). اما در مسیر بازگشت از خراسان، تنها به توقف او در همدان اشاره شده است، هرچند محمدبن قدامه یک بار او را در قزوین نیز دیده که غرق در کتاب بوده است (ابن معتز، 283-284). از این روایت چنین بر میآید که وی در قزوین، اقامتی نسبتاً طولانی داشته و در منزل دانشمندی که صاحب کتابخانهای معتبر بوده، می زیسته است. این روایت را هنگام بررسی مذهب او دوباره خواهیم دید. شاید از قزوین به همدان رفته باشد. در همدان، ابوالوفاء بن سلمه از او به گرمی تمام استقبال کرد. چون برف سنگین ابوتمام را از ادامۀ راه باز میداشت، ابوالوفاء کتابخانۀ خود را در اختیار او گذاشت و شاعر به کمک منابع آن کتابخانه، حماسه را گرد آورد (خطیب تبریزی، مقدمۀ دیوان الحماسه، 1/4؛ یافعی، 2/100). خطیب تبریزی اضافه می کند که وی چندین کتاب دیگر نیز تألیف کرد، اما اقامت او آنقدر دوام نیافت که بتواند علاوه بر حماسه، آثار دیگری هم تدوین کند (قس: کلین فرانک، III/142؛ نقشه، 79-80؛ کعبی، EI2, 278، ذیل حماسه؛ نیز دنبالۀ مقاله). یکی دیگر از ممدوحان او ابوسعید ثغری است که معتصم، در آغاز خلافت، او را به اردبیل روانه کرد تا در مقابل بابک به ساختن استحکاماتی دست زند. وی توانست یکی از دستیاران بابک به نام معاویه را نیز شکست دهد. در 220ق، افشین خود به آذربایجان رفت و آمادۀ جنگ با بابک شد (طبری، 9/11-12). شاعر ابوسعید را در روستای خُش مدح گفت، ولی جنگ و پیروزی بزرگی در روستای ارشق خُش مدح گفت، ولی جنگ و پیروزی بزرگی در روستای ارشق رخ داد. ابوتمام قصیدهای در مدح خلیفه و افشین سرود و در اثنای آن به نبرد با بابک اشاره کرد (چ عزام، 3/79 به بعد)، اما سخنی از مرگ بابک نیاورد. به نظر بهبیتی (ص 126-127)، این قصیده ناچار در 220ق سروده شده و شاعر پس از آن نزد ابوسعید نزد ابوسعید ثغری به آذربایجان رفته و در قصیده ای (چ عزام، 2/22 به بعد) از ارشق و لاوریهای ابوسعید در جنگ با بابک سخن رانده است. با اینهمه نمیتوان به قطع گفت که آیا وی در آذربایجان این شعر را سروده یا در جای دیگر، مثلاً بغداد. همۀ قصایدی که ابوتمام در این احوال، دربارۀ نبرد بابک سروده، از اطلاعات تاریخی آکنده است. قیام بابک خرم دین که حدود 20 سال طول کشید، دستگاه خلافت را سخت نگران میداشت، به این جهت پیروزی افشین و فرماندهان سپاهش بر بابک (در 223ق)، شادی بسیار برانگیخت و ابوتمام تقریباً همۀ فرماندهان بزرگ این جنگ را به دلاوری و نیکاندیشی ستوده و خاطر آنان را خشنود کرده است. کسی که جنگ بر ضد بابک را عملاً رهبری کرد و به پیروزی کشانید، افشین بود. در 223ق، وی بابک را اسیر کرد و به سامره برد. به قول طبری (9/55) معتصم، افشین را تاج بر سر نهاد و جامههای زربفت پوشانید و جایزههای گران بخشید، در آن مجلس ابوتمام نیز حضور یافت و قصیدۀ نونیهای در مدح او سرود (چ عزام، 3/316-332). این قصیده که از قصاید مشهور است، با نام بذّ (قرارگاه بابک) و جناسی زیبا آغاز میشود، سپس نام افشین میآید (3 بیت) و آنگاه نام نیاکان او (به شکل معرب شدۀ جَرس و جاناخرَّه، بیت 8)، آنگاه ارشق، بابک، شهر اَبْرَشْتَویم و خلاصه اسارت بابک ذکر میشود. شاعر در بیت 35، افشین ایرانی نژاد را با افریدون و بابک را با ضحاک قیاس می کند که نشان از آگاهی وی به اساطیر ایران دارد. یکی دیگر از بزرگترین امیران این جنگ که بر سپاه داوطلبان حکم میراند، ابودلف عجلی بود. وی که در شمار ممدوحان شاعر و بخشندگان بزرگ عرب است. ابوتمام را سخت بزرگ میداشت و صلههای گران به وی میبخشید، اما مشهورترین روایت دربارۀ وی آن است که از شاعر خواست مرثیهای را که در مرگ محمدبن حُمید سروده بود، بخواند. چون آن را شنید ــ چنانکه پیش از این اشاره شد ــ گفت: ای کاش این مرثیه در مرگ من گفته شده بود (صولی، همان، 2/214). بعید نیست که سخن ابن درید درست باشد، زیرا قصیده، برخلاف اشعار این دورۀ ابوتمام، هیچ اشارهای به جنگهای بابک ندارد. چنانکه اشاره شد، بزرگترین مردی که ابوتمام او را مدح کرده، همانا اسحاق بن ابراهیم مصعبی، از خاندان طاهری بود که نزدیک به 30 سال (207-235ق) صاحب شرطۀ بغداد و سامره بود. نظر به اعتبار و مقام خاصی که داشت، پیروزیهای سپاه خلیفه بر بابک بیشتر به نام او ثبت است. وی با همۀ سختگیری و خشک رفتاری، مردی ادب دوست و ممدوح شاعران ــ خاصه بحتری ــ بود. برخی معتقدند که ابوتمام هرچه از طاهریان خراسان بد دید، در عوض نزد شاخۀ دیگر این خاندان در بغداد، با اقبال روبهرو شد (نک : کعبی، 315-323). در 225ق که معتصم افشین را به خیانت متهم کرد و کشت و در کنار مازیار به دار آویخت و سپس سوزانید، ابوتمام مزد معتصم شتافت و قصیدهای در کفر و ناسپاسی و بیخردی افشین سرود (چ عزام، 2/198 به بعد). با آنکه گفتهاند (مثلاً: سمعانی، 9/24) معتصم آوازۀ او را شنیده و او را به حضور خوانده بود، باز چگونگی پیوستن ابوتمام به معتصم چندان روشن نیست: در 223ق نئوفیل به زبطره نزدیک سُمَیساط حمله برد. وی سپاهی گویا شامل 000‘100 نفر داشت که گروهی از پیروان بابک نیز به آن پیوسته بودند (ابن اثیر، 6/479؛ بهبیتی، 139). این حمله چنان خشم مسلمانان را برانگیخت که معتصم تصمیم گرفت تا خود شخصاً عازم جنگ با تئوفیل شود. در لشکر او بزرگترین فرماندهان که کاردانی خود را در نبرد با بابک نشان داده بودند، شرکت جستند. از آن جمله بودند محمدن اسحاق مصعبی، افشین و ابوسعید ثغری. سرانجام سپاه اسلام در عموریه پیروزی درخشانی یافت و ابوتمام مدایحی تقدیم ابوسعید ثغری کرد که در آنها از بسیاری از بزرگان و شهرها و دژهای رومی نام برده و به پیروزی مسلمانان و غنایمی که به دست آوردهاند، اشاره کرده است (چ عزام، 2/166-182، 430-446). اما شاهکار اشعار ابوتمام قصیدهای است که در پایان همین جنگ در مدح معتصم سرود. به گفتۀ صولی (همان، 143-144) وی این قصیده را در سر من رأی (سامره) بر خلیفه خواند. ابن خلکان (2/23) مینویسد که وی 3 روز پی در پی شعر را بر خلیفه فرو خواند تا آنکه خلیفه، وی را پرسید تا کی «عجوزۀ» خویش را عرضه کنی و شاعر جواب داد: تا آن زمان که کابینش را بستانم و آنگاه معتصم 000‘170 درهم به شاعر بخشید. این روایت البته ساختگی است، خاصه که پنداری معتصم چندان شعرهای ابوتمام را نمیفهمیده (نک : صولی، همان، 267) و خاطرۀ روشنی از او در ذهن نداشته است، زیرا هنگامی که شاعر پس از فتح عموریه در سامره معتصم را مدح گفت، گویی خلیفه وی را به یاد نمیآورد. ابن ابی دؤاد او را به خاطر خلیفه آورد. آنگاه خلیفه پرسید: «این همان مرد ناخوش آواز نیست که در مصیصه برای ما شعر خواند». ابن ابی دؤاد، از بیم آنکه مبادا خلیفه وی را نپذیرد، شرح داد که این بار راویۀ خوشآوازی همراه اوست. خلیفه پس از شنیدن مدیحۀ او، مقداری درهم و «صکی» (حوالهای) به نام صاحب شرطۀ بغداد، اسحاق مصعبی، به وی بخشید (همان، 143-144)، اما بهبیتی ترجیح میدهد زمان دو قصیده را (عموریه و قصیدهای که در شام خواند) جابهجا کند (نک : بحثهای او، ص 137-143). قصیدۀ عموریه با بیتی بسیار معروف آغاز میشود که به گمان ما شاه بیت قصیده نیز هست. این شعر 71 بیتی به صنایع لفظی، خاصه «مطابقه» که پیوسته مورد توجه شاعر بوده و نیز برخی الفاظ دشوار و استعارات گاه بسیار بعید آکنده است و روی هم رفته شعری دشوار است و کمتر بیتی در آن یافت میشود که خواننده بتواند بدون استفاده از فرهنگها و یاری تفاسیر مختلف معنای آن را کاملاً دریابد. ساختمان و مضامین قصیده با قصاید کهن تفاوت فاحش دارد: نه از مقدمۀ تغزلی (نسیب) در آن خبری است و نه از اوصاف معروف و معانی مشهور مدح. بدیهی است که مقام و مناسبت شعر نیز در دور ساختن ابوتمام که خود از نوخاستگان و نوگرایان است، از مضامین کهن، بیتأثیر نبوده است. در مقدمۀ قصیده (10 بیت)، ابوتمام اخترشناسان رومی را به ریشخند میگیرد، سپس ستایش فتح بزرگ در پی میآید و آنگاه، شکست انقره، وحشت مردم عموریه، آتشسوزی شهر، اسارت زنان رومی و مباح شدن آنان بر مسلمانان، فخرفروشی، ستایش معتصم (عربیت)، نابودی رومیان، باز مدح معتصم، تئوفیل (به صورت توفَلِس) و طلب صلح، فرار او، مرگ سپاهیان او در آتشسوزی شهر، باز معتصم، باز اسارت زنان رومی و باز ستایش معتصم. پیداست که این قصیده بارها در کتابهای تاریخ ادب مورد بررسی قرار گرفته است. از آن جمله است بررسی انعام جندی (1/363-378) که کاری است ساده، اما مفید، بدوی در «مجلۀ ادبیات عرب » (VII/43-55) به تفصیل، صنایع لفظی شعر را بررسی کرده و سوزان اشتتکویچ نیز در همان مجله (X/49-64) آن را مورد بحث قرار داده و مقداری از آن را به انگلیسی درآورده است. به زبان فارسی، نویسندگان نامۀ دانشوران (1/333-338) قسمتی از قصیده و داستانهای مربوط به آن را آورده و سپس بخشی از آن را به فارسی ترجمه کردهاند. این قصیده در شعر فارسی کهن نیز بیتأثیر نبوده است. تردید نیست که عنصری، در قصیدۀ معروف خود (چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار)، موضوع راستگوتر بودن شمشیر از اخترشناسی را از آغاز قصیدۀ ابوتمام الهام گرفته است (نک : عنصری، 78-81). در هر حال پس از فتح عموریه، ابوتمام در عراق میزیست و میکوشید روابط نیکویی با دو شخصیت بزرگ بارگاه خلافت، ابن زیّات وزیر و ابن ابی دؤاد قاضی برقرار کند. شاید وی ابن زیات را از قبل میشناخته، زیرا در 2 بیت (چ عزام، 3/128) به سابقۀ آشنایی اشاره میکند. ابن زیات شاعر را بسیار ارج می نهاد و حتی خود را لایق مدایح او نمیدانست (ابن خلکان، همانجا) و 2 قطعه مرثیهای که در سوگ او سروده، بر دوستی و عنایت خاص او نسبت به شاعر دلالت دارد (صولی، همان، 277-278). اما دوستی با قاضی سختگیر خلیفه، ابن ابی دؤاد اسان نبود. درست نمیدانیم به چه علت قاضی از شاعر رنجید. صولی (همان، 147-148) از قول محمود وراق نقل می کند که شاعر در سامره همنشین محمود و دیگر شاعران شد، قبیلۀ خویش را ستود و مضر را که ابن ابی دؤاد، نیاکان خود را از آنان میپنداشت، خوار گردانید و بدینسان موجب خشم قاضی شد، اما این دلیل البته کافی به نظر نمیآید. هرچه بود، قاضی اظهار داشت که دیگر دوست ندارد او را ببیند و بفرمود مانع ورود او شوند (همان، 148). شاعر دست به دامن خالدبن یزید شد و سرانجام به شفاعت او میان قاضی و شاعر آشتی افتاد (قس: ابن خلکان، 2/24). ابوتمام در قصیدهای به شفاعت خالد اشاره کرده است (چ عزام، 1/388 به بعد). خشم قاضی ظاهراً طولانی بود و شاید پس از آن هم چندان به چشم خوش در شاعر نمینگریست. هربار که او سخنی یا شعری زیبا میگفت، قاضی میپرسید آن معنی را از کجا آورده است (صولی، همان، 141، 146). با اینهمه دیدیم همو بود که وی را به حضور خلیفه معتصم برد و نیز یک بار صلهای کلان (000‘1 دینار) به او بخشید، چنانکه مورد اعتراض خلیفه واثق قرار گرفت (همان، 144؛ قس: ابوالفرج، 16/391). چنانکه گذشت خالدبن یزید نیز از ممدوحان شاعر بوده است. معتصم، خالد را در 223ق، بر ارمنستان گمارد، اما ورود خالد به آنجا موجب آشوب شد، چنناکه خلیفه ناچار او را باز گردانید، تا سرانجام واثق دوباره او را در 230ق به آن دیار روانه کرد، اما او همان سال درگذشت (یعقوبی، 2/475، 481). شاعر هم او را مدح گفته و هم در مرگش مرثیه ساخته است. حال بعید نیست که در همین سالها به ارمنستان هم رفته باشد. در 226ق، معتصم افشین را به دار کشید و سپس سوزانید. شاعر این ماجرا را در یکی از مدایح خلیفه گنجانید و در سامره به او تقدیم داشت (چ عزام، 2/198 به بعد). سال بعد نیز که معتصم درگذشت، در رثای خلیفه و مدح جانشین او قصیده سرود (همان، 3/203)، اما سخن ابن رشیق (1/59) که میگوید: شاعر نزد معتصم شفاعت کرد تا واثق را جانشین خود کند، بعید به نظر میرسد، به خصوص که می بینیم واثق چندان روی خوش به او نشان نمیداد. شاعر چنانکه دیدیم در آن هنگام با محمدبن زیات وزیر دوستی داشت و بسیار مدحش میگفت، اما او هرگز شاعر را به خدمت واثق نبرد، بلکه تنها توانست مدیحۀ او را به خلیفه عرضه کند و صلۀ ناچیزی هم از او بستاند (صولی، همان، 207-209). ابوتمام خود روایت کرده (صولی، همان، 89-93) که در آغاز خلافت واثق به سامره رفت و آنجا مردی اعرابی دید که شعر او را میخواند. سپس گفت و گویی میان آن دو رد و بدل میشود. مسعودی پس از نقل همین روایت، با اظهار شگفتی میگوید: «اگر این روایت راست باشد ــ که گمان نمیکنم ــ مرد اعرابی پاسخ نیکو داده و اگر آن را ابوتمام خود ساخته که باید گفت قطعۀ زیبایی نیست، چه منزلت ابوتمام از این بالاتر است» (7/147-151). در هر حال ابوتمام این اعرابی را به ابن ابی دؤاد معرفی میکند و او نزد خلیفهاش میبرد. طی این سالها، بیگمان ابوتمام، در یک جا آرام نبود و پیوسته در جست و جوی ممدوحی بخشنده به این سوی و آن سوی سفر میکرد. از شعری استنباط میشود که خبر مرگ عزیزی به او رسیده است و او از ابوسعید ثغری اجازۀ سفر میگیرد (چ عزام، 2/183؛ بهبیتی، 152). در جزیره، مالک بن وق را میستاید (چ عزام، 3/184-194) و از بیت شمارۀ 7 این قصیده که به «بتپرستی» افشین اشاره دارد، معلوم میشود که ابوتمام آن را پس از قتل افشین سروده است. نیز در قصیدهای که در مدح ابوالمغیث موسی بن ابراهیم رافقی سروده، از آشوبهای دمشق سخن میگوید (همان، 2/262-273) بر او شوریدند، اما در پایان قصیده میخوانیم که «من این شعر را برای تو فرستادم». اینک نمیدانیم شعر را از عراق فرستاده است، یا به قول بهبیتی (ص 158) از جاسم. پیش از این دیدیم که ابوتمام بنا به طرح بهبیتی، بین دو سفر مصر، یک بار به شام رفته و این ابوالمغیث را مدح و هجا گفته بوده است. از اینرو اعتذاریههای او را باید در این دورۀ اخیر نهاد، اما پوزش طلبی شاعر نیز در دل ممدوحان کارگر نیفتاد و او به سبب همان هجاها از دادن صله به وی خودداری کرد (نک : ابوتمام، چ عزام، 2/109-117؛ بهبیتی، 159-161). شاید در همین سالهای آخر عمر بود که با حسن بن وهب کاتب و محمد بن زیات آشنا شد و آنگاه دوستی استواری میان آن دو و شاعر برقرار گردید. صولی، یک فصل را به اخبار او با آن 2 دولتمرد اختصاص داده، هرچند که از مجموعۀ روایات او اطلاعات اندکی حاصل میشود. دوستی ابن وهب برای ابوتمام بسیار مفید افتاد، زیرا او بود که در 230 یا 231ق شاعر را بربرید موصل گمارد. در روایات مربوط به حسن بن وهب به داستانی اشاره رفته است که در آن شاعر و ابن وهب به غلام یکدیگر دل بسته بودهاند. چندین قطعه شعر در این ماجرا ردوبدل میشود، تا سرانجام ابن زیات آگاه میگردد و ضمن مشارکت در مجالس دوستانه شان، با مطایبه آن دو را سرزنش می کند (صولی، همان، 194-199؛ ابوالفرج، 16/397-398). باز ضمن همین روایات است که می بینیم شاعر با صالح، غلام خوشروی و خوشآوایی که اشعار وی را انشاد میکرد، نزد ابن وهب میرود و در پاسخ جاریهای که وی را به غلامبارگی متهم میکند، از خود به دفاع بر میخیزد (صولی، همان، 210). عاقبت، شاعر که گویی از شعر و مدیحهسرایی خسته شده بود، به لطف دوستش، متولی برید در موصل میشود و تا پایان عمر بر آن شغل میماند (همان، 272؛ قس: ابن خلکان، 2/15-16). آنجا نیز ابن وهب او را فراموش نمیکند و خلعتی گرانبها برای وی میفرستد. شاعر آن خلعت را در شعری ستوده است (چ عزام، 2/223-233). امر ولایت او بربرید موصل بسیار مورد تردید قرار گرفته و احتمالاً این تردید از ابن خلکان (همانجا) آغاز شده است. کاربرید، شغلی سخت دشوار و حساس بود و مأمور برید میبایست پیوسته اخباری را که به نحوی با امنیت خلافت مربوط بود، به مرکز ارسال میداشت. اینگونه شغل با خصوصیات شاعری چون ابوتمام همساز نیست و در قصاید او، حتی قصیدهای که از موصل برای ابن وهب فرستاده، هیچ اشارتی به این امر نشده است (نک : کلین فرانک، II/19). بهبیتی (ص 166-170) این نظر را تأیید میکند، زیرا ترجیح میدهد که تاریخ مرگ ابوتمام در 231ق باشد. نیز اشاره می کند که واثق در 229ق کاتبان درگاه را به زندان انداخت و از هر کدام ــ از جمله حسن ابن وهب ــ مقدار قابل توجهی مال ستاند. از اینرو، ابن وهب دیگر نمی توانسته است، بعد از 229ق وی را بر برید موصل گمارده باشد. گذشته از آن، شاعر در 230ق چنانکه اشاره شد، احتمالاً در ارمینیه بوده و در رثای خالد بن یزید که در آنجا درگذشته بود، شعر سروده است. اما برداشت بهبیتی موجب میشود که ما دیگر روایات صولی را نیز در این باب جعلی انگاریم. موضوع زندانی شدن ابن وهب را ابن اثیر نقل کرده است (7/10)، اما از مجموعۀ روایات او چنین بر میآید که غرض واثق بیشتر آن بوده که از کاتبان بزرگ ــ که گویی ثروتهای کلانی فراهم کرده بودند ــ مالی بستاند و احتمالاً پس از آن، همه بر سر کارهای خود بازگشتهاند. خاصه که می بینیم بعد از آن هم (ح 235ق) حسن بن وهب در بغداد است و شاعر بزرگ دعبل نبه حاجتی نزد او میرود» (صولی، همان، 202)، ابن وهب در مرگ شاعر نیز مرثیهای سروده است (نک : دنبالۀ مقاله). ما در سراسر این گفتار، تا حدی از نحوۀ برداشت بهبیتی پیروی کردهایم. زیرا در میان همۀ نویسندگانی که به ابوتمام پرداخته اند، او تنها کسی است که با کوشش بسیار، به درون اشعار پیچیده و مبهم ابوتمام سرکشیده و خواسته است حوادث تاریخی را با گفتههای خود او تطبیق دهد و سرانجام شرح حوادث زندگی شاعر را به کمک خود او بازنگارد، اما کمتر موردی است که استدلالهای او به راستی شکننده نباشد. اگر شعر بر یک حادثۀ تاریخی در حضور ممدوح اشاره کرده، دلیل بر آن نیست که شعر نیز در همان سال سروده شده باشد؛ یا اگر چنانکه دیدیم، خلیفه کاتبی را زندانی کرده، دلیل قاطعی بر آن نیست که وی دوباره بر سر کار خود بازنگشته باشد. به همین جهات است که ما گاه ترجیح دادهایم تاریخ برخی اشعار را اندکی جابه جا کنیم (مثلاً قصیدۀ عموریه). مرگ شاعر: تاریخ مرگ ابوتمام نیز مانند تاریخ تولدش مورد اختلاف است. کهنترین منبع ما که همانا صولی است، دو روایت در این باب دارد. یک بار از قول پسر ابوتمام آورده که یک سال عهدهدار برید موصل بود و سرانجام در جمادیالاول 231 درگذشت. باز همو از قول مُخَلِّد بن بُکّار موصلی که شاعر را هجو میگفته، محرم 232 را ذکر کرده است (همان، 272-273). این روایات را تقریباً همۀ منابع دیگر تکرار کردهاند (نک : مثلاً خطیب بغدادی، 8/252؛ ابن خلکان، 2/17؛ ابن انباری، 108)، اما نمیدانیم چرا منابع عمدۀ دیگر همچون مسعودی (7/151) و طبری (9/124) سال 228ق را ترجیح دادهاند و قول این دو به کتابهای متأخرتر نیز راه یافته است (نک : خطیب بغدادی، ابن خلکان، همانجاها؛ ابن اثیر، 7/9). ابن خلکان، با تردید 229ق را نیز افزوده است. این دو تاریخ اخیر بیگمان نادرست است، زیرا چنانکه دیدیم، وی خالدبن یزید والی ارمنستان را که در 230ق درگذشته، رثا گفته است. ابوتمام را در موصل به خاک سپردند و بحتری روایت کرده است که خاندان ابن حمید طوسی، گنبدی بر فراز گورش بساختند (ابن خلکان، همانجا). ابن خلکان که قبر را بیرون باب المیدان، بر لب خندق دیده بوده است، میافزاید که مردم میگفتند: این گور ابوتمام شاعر است (همانجا). رابطه با شاعران معاصر: رقیب واقعی ابوتمام در تاریخ ادبیات، شاگردش بحتری است، اما در زمان حیات، هیچکس به اندازۀ دعبل (د 264ق) کینۀ او را به دل نداشت و بعید نیست که میان آن دو، هجایی هم رد و بدل شده باشد (نک : صولی، همان، 267-268). دعبل معتقد بود که ابوتمام معانی او را سرقت میکرده است (ابوالفرج، 16/286) و در این عقیده نیز سخت اصرار میورزید، حال آنکه پیوسته کسی پیدا میشد و جواب دندانشکنی به او میداد. صولی برای مرزبانی (نک : مرزبانی، الموشح، 270؛ نیز ابوالفرج، همانجا) حکایت کرده که در مجلسی با دعبل سخن از ابوتمام رفت و او ابوتمام را به سرقت معانی خود متهم کرد. کسی از وی خواست تا نمونهای عرضه کند. چون دعبل دو بیت خواند و با شعر ابوتمام قیاس کرد، مرد گفت: چه نیک سروده، تو به این نیکی نمیتوانستی گفت. دعبل حتی پس از مرگ شاعر هم دست از او نمیکشید. در 235ق از دمشق به عراق رفت و در مجلسی باز ابوتمام را به سرقت متهم ساخت. آنگاه از میان دفاتر خود، شعری از یکی از نوادگان رهبر خواند که به یکی از اشعار ابوتمام شبیه بود (ابوالفرج، 16/396-397؛ نک : مرزبانی، همان، 294-295، که معتقد است آن قصیده همان مرثیۀ معروف محمدبن حمید طوسی بوده). اما حسن بن وهب میگوید که این شعر را میشناخته، ابوتمام نیز آن را میخوانده و میان دو قصیده جز وزن و قافیه شباهت دیگری نیست (صولی، همان، 199-201). در عوض، علی بن جهم با ابوتمام دوستی صادقانهای داشت و او را سخت میستود. یک بار چنان از وی دفاع کرد که کسی پرسید مگر ابوتمام برادر اوست و او در شعری پاسخ داد که برادر او در ادب است (صولی، همان، 61-62؛ ابوالفرج، 16/386؛ خطیب بغدادی، 8/251)؛ همچنین میدانیم که شعری نیز در رثای ابوتمام سروده است (صولی، همان، 276؛ نیز نک : مردم بک، 9، 23، 32، 37). ابوتمام هم او را دوست میداشت و حتی یک بار خوبرویی او را وصف کرده است (چ خیاط، 394). نمیدانیم ابوتمام در چه زمانی با بحتری جوان آشنا شد، اما میدانیم که در حمص با یکدیگر ملاقات کردهاند. صولی (همان، 66) پس از اشاره به این دیدار، میگوید که ابوتمام نامهای به عدهای از مردم معرهالنعمان نوشت تا بحتری را مالی بخشند. در روایت دیگری (همان، 105-106) که از قول بحتری نقل شده، چنین آمده که وی (بحتری) ابوسعید ثغری را مدیحهای خواند. مردی در مجلس بود، به قصد مزاح ادعا کرد که شعر از آن اوستو ابیاتی از قصیده را تکرار کرد. بحتری که نمیدانست این مرد ابوتمام است، سخت برافروخته شد، اما عاقبت ابوسعید، شاعر را به او شناساند. بحتری میافزاید: «پس از آن به او پیوستم و شگفتیم از حدّت حافظۀ او فزونی یافت». ظاهراً ابوتمام صادقانه به تعلیم او همت گماشت و از جمله به او «فن استطراد» آموخت (صولی، اخبار البحتری، 59) و یک بار پس از شنیدن شعری از بحتری او را جانشین خود خواند (همان، 69). در عوض بحتری نیز سخت او را محترم میداشت. به ابوالحسن نوبختی می گفت: ابوتمام از حیث عقل و ادب کاملترین مرد است و شعر کمترین هنر اوست (همو، اخبار ابیتمام، 171-172). پیوسته میگفت که در شعر از او پایینتر و شاگرد و ریزهخوار خوان اوست (همان، 67-68، 120-121). یک بار در مقام مقایسه گفته است: «شعر خوب او از شعر خوب من بهتر است، اما شعر بد من از بد او بهتر» (همو، اخبار البحتری، 57). در عوض، مخلدبن بکار موصلی با او کینهای چون کنیۀ دعبل داشت و پیوسته او را هجا میگفت، حتی زمانی که ابوتمام درگذشت، هجایی در قالب رثا برای او سرود (همو، اخبار ابیتمام، 240-241)، اما ابوتمام، از آنجا که او و شاعران مانند او را همطراز خود نمیدید، از پاسخ خودداری میکرد (همان، 241). هجایی که مخلد در آن به لکنت زبان ابوتمام اشاره کرده، ظاهراً از همه مشهورتر است (نک : مثلاً ابن رشیق، 1/110-111). گروهی شاعر گمنام دیگر هم او را هجا گفتهاند: ابن ابی حکیم هرزهگوی (ابن معتز، 361)، ولید (؟) (صولی، همان، 242)، محمدبن عبدالملک بن صالح (همان، 248). اما او با ابن معذّل (ﻫ م)، شاعر هرزهگوی بصره برخوردی نداشت، زیرا زمانی که خواست به بصره و اهواز رود تا امیر آنجا را مدح گوید، موجب نگرانی ابن معذل گردید، چنانکه شعری در این باب برای شاعر ارسال داشت. او نیز از سفر به آن دیار منصرف شد (صولی، همان، 241-242؛ ابن خلکان، 2/13). اسحاق بن ابراهیم موصلی، موسیقیدان بزرگ زمان نیز به ابوتمام و شعر او نظر خوش نداشت. روزی ابوتمام از امیر اسحاق مصعبی خواست که موسیقیدان بزرگ را بفرمایید که به شعر او گوش فرا دهد.پیداست که شاعر امید آن داشت که شاعر امید آن داشت که اسحاق شعر او را بپسندد و آهنگی براساس آن بسازد. اما اسحاق با لحنی خشک گفت که ابوتمام بیش از حد بر خویشتن متکی است و میل دارد معانی تازه پدید آورد (صولی، همان، 221). در حالی که اسحاق بیشتر به گذشتگان تمایل داشت (همانجا؛ قس: مرزبانی، همان، 295-296). ابوتمام به برخی شاعران گمنام نیز عنایت میورزید و مثلاً معلّی بن علاء را به همنشینی میپذیرفت و در کار شعر تشویقش میکرد (ابن جراح، 101، 114) و یا اجازه میداد اُخَیْطِل اشعارش را برای او بخواند (ابن معتز، 411). مرگ ابوتمام بسیاری از معاصران او را اندوهگین ساخت. حتی خلیفه واثق، به روایت صولی (همان، 272) از خبر مرگ او غمناک شد و ابن زیات وزیر دو قطعه در رثای او سرود. قطعۀ نخست که یک دو بیتی است، معنای دلنشین صادقانهای دارد. از حسن بن وهب نیز که خود شاعر توانایی بود، دو قطعه در رثای شاعر برجای مانده که یکی از آنها، باز یک دو بیتی است (هرچند که برخی از این قطعات را به دیگران نسبت دادهاند، نک : بهبیتی، 171). شاعران بزرگ زمان هم خاموش نماندند: بحتری یک قطعه در رثای او و دعبل سرود، علی بن جهم و عبداللـه پسر ابوالشیص هریک قطعهای پرداختند، اما 3 بیتی که از بلاذری نقل شده، بیشتر هجای ابن حمید طوسی است تا رثای شاعر. صولی، آخرین باب کتاب خود را به این مراثی اختصاص داده است (همان، 274-279؛ نیز قس: مسعودی، 7/167-168؛ خطیب بغدادی، 8/252-253؛ بدیعی، 49-50). رفتار، شخصیت و مذهب شاعر: ابوتمام که مردی بلند قامت، سیهچرده، شاعر و خوش سخن بود، خشونتی در صدا یا لکنتی در زبان داشت که گاه مورد استهزا قرار میگرفت (نک: صولی، همان، 144، 241؛ هجای مخلدبن بکار و اشارۀ معتصم به «آن شاعر اجش الصوت»)، ولی میکوشید لهجۀ اعراب بدوی را که شاید از کودکی داشت، همچنان حفظ کند (نک : همان، 259؛ ابن خلکان، 2/17؛ ابن عساکر، 4/18). وی در جوانی جامۀ بدویان را به تن میکرد (خطیب بغدادی، 8/249) و دیرزمانی در تنگدستی زیست. اما در نیمۀ دوم عمر ظاهراً همۀ وسایل آسایش برای او فراهم بود. ابن وهب جامههای ابریشمین پرنقش و نگار برایش میفرستاد (صولی، همان، 187) و گویند در خانه نیز حمامی خاص خود داشت (ابن معتز، 298) و یا بعدها در شهر خود خیمه و خرگاه برافراشت (ابن نباته، 326). روایات متعددی در دست است که بر وفاداری و بخشندگی و بلندطبعی او اشاره دارند، اما اتکای به نفس که در او با نوعی غرور آمیخته بود، گاه دیگران را آزرده خاطر میکرد. اسحاق موصلی ـت چنانکه اشاره شد ــ پس از شنیدن اشعار او، به جای هرگونه تمجید میگوید: «ای جوان، چرا اینهمه به خود متکیی هستی» (مرزبانی، همان، 294). آوای ناخوش ابوتمام وی را بر آن داشت که برای خود غلامی خوشنوا برگزیند، تا در صورت نیاز اشعار او را در مقابل ممدوح بخواند، اما از این امر نباید استنباطهای اغراقآمیز کرد، زیرا برگزیدن جوانی خوشآواز شیوۀ بسیاری از شاعران عصر عباسی (از جمله بشار) و احتمالاً دنبالۀ سنت «راویه»های شاعران بزرگ کهن بوده است که علاوه بر حفظ اشعار، وظیفۀ باز خواندن آنها را نیز برعهده داشتهاند. در هر حال، ممدوحان بزرگ ترجیح میدادند ستایشهای شاعران را به آهنگی دلنشین بشنوند. پیش از این دیدیم که ابن ابی دؤاد چون از این امر آگاه بود، به خلیفه معتصم اطمینان داد که ابوتمام شعرخوانی خوش صدا همراه خویش آورده است. شاید همین امر بوده که بعدها دستاویزی به دست دشمنان شاعر داده تا او را در روایاتی به غلامبارگی متهم کنند. با اینهمه حسن بن رجا یک بار در رقه او را که با غلامان و خدمه مغازله می کرد، از این کار برحذر داشت (ابن معتز، 282-283)؛ نیز پیش از این به داستان عشق او به غلام خزریِ حسن بن وهب و عشق ابن وهب به غلام رومی او و ماجراهایی که با ابن زیات داشتند، اشاره کردهایم. البته بعید است که این غلام رومی. همان صالح باشد که دوبیتی هم، شعر سروده است (صولی، همان، 269). تمایل به بادهنوشی، گریز از موازین دینی و اخلاقی و بیبندوباری چنان در عصر باسی رایج بود که دیگر به دشواری میتوان شاعری بیآلایش و انتقادناپذیر یافت. از اینرو نویسندگانی که شرح احوال شاعران آن روزگار را آوردهاند، کمتر اظهار شگفتی و دلآزردگی کردهاند، اما همینکه نوبت به ابوتمام می رسد، از آنجا که وی در مرکز منازعات ادبی شدید قرار داشته، امر اندکی تفاوت مییابد و نویسندگان (خاصه معاصرانی که با نوعی تعصب عربی به ابوتمام نگریسته اند) در این باب به قلم فرسایی میپردازند. امروز، اگر برخی او را در دین تا حدی بیبندوبار دانسته اند (مثلاً نک : سلطان، 16-17)، برخی دیگر به تعهد و بلکه تعصب شدید او اعتقاد دارند (مثلاً نک : طائی، 46). در هر حال میدانیم که او از باده روگردان نبوده است، چنانکه روزی از حسن بن وهب باده میطلبد و او 100 خمره شراب با 100 دینار نزدش میفرستد (صولی، همان، 183-184). با اینهمه نظر مسعودی (7/151) که او را «گاه یکباره هرزهگوی و هرزهداری و خراب» خوانده، شاید اغراقآمیز باشد. از آن گذشته، او را به کفر هم متهم کردهاند و در این کار به قول ابن ابی طاهر طیفور استناد جستهاند که گوید نزد او شعر ابونواس و مسلم بن ولید را دیده و او میگفته که از 30 سال پیش، آن دو کتاب را چون لات و عزی پرستیده است (صولی، همان، 172-173). همین روایت را ابن معتز (ص 283-284) از قول محمد بن قدامه نقل کرده و ماجرا را در شهر قزوین نهاده است. در همین زمینه به یک روایت در بیتوجهی او به فرائض دینی اشاره کرده است. مسعودی که این امر را زائیدۀ مجونگرایی و نه بیدینی، میداند، طی روایت مفصلی از قول حسن بن رجا شرح میدهد که ابوتمام در فارس نزد او رفت. حسن مأمورانی گمارد تا بداند آیا شایعات در حق او راست است یا نه. چون دید وی ترک صلات گفته، درصدد قتلش برآمد، اما از بیم آنکه مبادا کارش به ناشایست تعبیر شود، از آن کار چشم پوشید و به عتاب او بسنده کرد. در دنبال این داستان، مبرد با شگفتی میپرسد: چگونه ممکن است کسی که «گزارندۀ وام خدا را بهترین مردم» میداند، بیایمان باشد؟ مسعودی نیز خود به تناقض میان آن اشعار و این روایت اشاره میکند (7/151-152)، اما شگفتی مبرد و مسعودی همگان را قانع نکرد، از اینرو ملاحظه میکنیم که ابوالعلاء (ص 483-484) همچنان به بیبندوباری او در کار دین معتقد است. با اینهمه او را این فضیلت هست که در ستایش اهل بیت شعر سروده است (چ خیاط، 161-166، این قصیده در چ عزام نیست) و ما دربارۀ آن سخن خواهیم گفت. احتمالاً به سبب همین قصیده است که نخستینبار نجاشی (د 450ق) نام او را در رجال خویش نهاد (1/335) و در حق او گفت: «امامی بود و مدایح بسیاری دربارۀ اهل بیت دارد». روایت نجاشی لاجرم به رجال ابن داوود (ص 98) و علامۀ حلی (ص 61) راهی افت و از آنجا به کتابهای متأخرتر کشید. اما این کتابهای مأخر به آن روایت بسنده نکردند، بلکه از ابوتمام مسلمانی شیعی مذهب، مؤمن و پارسا، گرانقدر و باوقار ساختند. حر عاملی که در وسائل (20/160) به اشارتی بسنده کرده، در امل الآمل (1/50-55) به شرح احوال او پرداخته و همۀ اقوالی را که بر تشیع او دلالت دارد، نقل کرده است: نخست قول نجاشی و علامۀ حلی را آورده و سپس به قصیدۀ او در مدح اهل بیت(ع) اشاره کرده است. مراد او از این قصیده، همان میمیمهای است که ابن شهر آشوب در المناقب (1/312-313) آورده است. ظاهراً مراد نجاشی (1/336) هم همان قصیده بوده است. این قصیده در هیچیک از نسخ دیوان نیست. از اینرو امینی (2/337) احتمال تحریف در چاپها و یا نسخ خطی دیوان را داده است. حر عاملی پس از آن، روایت جاحظ را از الحیوان نقل میکند که گفته: «ابوتمام از رؤسای رافضیان بود». معلوم نشد که این روایت که از رجال نجاشی (همانجا) سرچشمه گرفته، از کجا آمده است، زیرا ما آن را در الحیوان نیافتیم. نجاشی نیز که خود مدحیۀ ائمه(ع) (شاید همان میمینۀ مذکور در المناقب ابن شهر آشوب) را ندیده، اضافه میکند که «احمدبن حسین (ابن غضائری) نسخهای کهن که شاید در زمان شاعر نوشته شده بوده، دیده است که در آن مدحیۀ اهل بیت آمده بوده است» (قس: ابن داوود، 31). همۀ این روایات در ریاض العلماء افندی (1/123-135) که شاعر را «مجاهر به تشیع» وف کرده، تکرار شده است. امینی در الغدیر (2/333-343)، علاوه بر این روایات، دو فهرست ارزنده از شروح دیوان و حماسه نیز آورده است. سرانجام چون نوبت به امین میرسد، بخش عظیمی از اعیان خود را به شرح احوال ابوتمام اختصاص میدهد (4/389-539) و بدین ترتیب بزرگترین تألیف دربارۀ شاعر را تدوین میکند. وی تقریباً همۀ روایات و اخبار مربوط به او را جمعآوری کرده و به شیوۀ قدما در کتاب خود آورده است. علاوه بر این، صنایع لفظی او را به تفصیل بررسی و برای هر مورد نمونههایی نقل کرده است. اما چون به مدایح اهل بیت(ع) میرسد، چیزی جز همان میمیمۀ ابن شهر آشوب و قصیدهای که در مدح علویان برای مأمون سروده شده، نیافته است (4/520-521). در هر حال، از آنجا که روایات متقنی دربارۀ مذهب او در دست نیست و نیز چون تنها یک قصیده در مدح اهل بیت در دیوان وی آمده، ناچار گفت و گو در این مورد فراوان شده است. بهبیتی که به تشیع او اعتقادی ندارد، نخست اوضاع اجتماعی زمان، گرایش مأمون به تشیع، زاری بسیار او بر وفات امام رضا(ع) در 203ق و قدرت یافتن علویان و ایرانیان را مورد بحث قرار می دهد و معتقد است که در همان احوال، یا به عبارت دقیقتر، در 205ق، ابوتمام که تنها 17 سال داشت، برای خشنودی مأمون و جلب نظر او، آن قصیدۀ رائیه را برای او سرود (ص 55-56)، اما چنانکه میدانیم، از این مدح سودی نصیب شاعر نشد. موضوع 17 سالگی او نیز از بیتی استنباط میشود که در آن گفته است: هنور 17 ساله نشده، پیر شده ام (چ خیاط، 162)، اما این نظر را فروخ نمیپذیرد. وی احتمال میدهد که او در حمص با دیک الجن شاعر که شیعی مذهب بود اشنا شد و تحت تأثیر او قرار گرفت و به تشیع گرایید (ص 25) و سپس در این آیین سخت مخلص و استوار شد (همو، 41). قصیدۀ رائیه هم در مصر سروده شده و بیت مذکور در آن نیز به گمان او، به سن شاعر در زمانسرودن شعر اشاره ندارد (همو، 27). سخنان فروخ و نیز عدم استناد او به منابع اصیل به تندی تمام مورد انتقاد طائی قرار گرفته است (ص 37 به بعد). یکی از دلایل او در رد تشیع شاعر آن است که وی با علی بن جهم که به شیعه ستیزی شهرت دارد، بسیار دوست بود (همو، 38). شعر ابوتمام و کشاکش دربارۀ آن: کشاکشی که دربارۀ ابوتمام و رقیبش بحتری میان دانشمندان عرب در گرفته، دامنهای چنان گسترده دارد که به راستی موجب شگفتی است. این نزاع که از زمان حیات شاعر آغاز شده، نه تنها نکوهیده نیست که شاید یکی از تابناکترین صفحات ادبیات عرب نیز به شار میآید. از چند مورد حسادت و تنگنظری که بگذریم، پیوسته مایۀ اصلی مشاجره را، ادب و صنعت و ذوق و در نتیجه خود شعر تشکیل میداده است و به دنبال قیاسهای دقیق بیشمار، خواه در معنی، خواه در لفظ بود که شیوۀ نقد ادبی رشدی چشمگیر یافت و بارآور شد. دشمنی با ابوتمام از زمان حیات او آغاز شد. پیش از این دیدیم که چگونه دعبل در هر فرصت با او در میافتاد و گاه به ناحق، اتهام سرقت به او میزد. وی که یک سوم شعر ابوتمام را سرقت میانگاشت، حتی از آوردن نام او در جُنگ شعرش خودداری می کرد (صولی، همان، 244؛ مرزبانی، همان، 274-275)، زیرا او را نه شاعر که خطیب میدانست (همانجاها). شعر او را برخی به راستی در نمییافتند. پیش از این دیدیم که خلیفه معتصم، 3 بار از او خواست که بیتی را تکرار کند؛ کسی از او پرسیده بود که «آیا معتصم چیزی از شعرت میفهمد؟» (صولی، همان، 267). گویا مردی چون ابوحاتم سجستانی هم در شعر او فرو مانده بود، چه نتوانست معنی ابیات او را برای سؤالکننده روشن سازد (همان، 244؛ مرزبانی، همان، 274). شاید به همین سبب شاعر ناچار میشد گاه ابیاتی را خود شرح کند (صولی، همان، 266-267). گروهی دیگر گویا به سبب گرایش به شعر کهن و تعصب در آن، از شعر ابوتمام روی بر میتافتند. اعراض اسحاق موصلی که پیش از این ذکر شد، شاید از همین باب بوده است و نیز عبارتی به ابن اعرابی نسبت می دهند که دربارۀ شعر ابوتمام را همراه ارجوزههای کهن نزد او خواند و به دستور او در دفتر ثبت کرد، اما همینکه دانست از کیست، بفرمود پاره پاره کند (صولی، همان، 175-176؛ مسعودی، 7/162-164). بارها در مجالس ادب نام او موجب گفت و گو میشد، در منزل ابن معتز (صولی، همان، 202)، در مجلس قاضی ابواسحاق (چنان از شعر او انتقاد شد که مبرد جرأت نکرد شعر او را بنویسد، نک : مسعودی، 7/153-154)، در بصره (حصری، 3/619-621) و دیگر جایها جدال بر سر شعر ابوتمام اندک اندک به جایی رسید که گویی بزرگان ادب ناچار کوشیدند. حد میانهای بیابند. این اقدام حدود یک قرن پس از مرگ شاعر رواج یافت. راست است که در این زمان هم صولی، پس از اشاره به اختلاف رأی مردم در حق او (همان، 3 به بعد) کتاب خود را عملاً به دفاع از او اختصاص داده، اما در عوض مسعودی (7/153) با بیطرفی تمام میگوید: «مردم از دو دیدگاه مخالف در کار ابوتمام افراط میکنند...». سپس همین نظر را ابوالفرج اصفهانی (16/383-384) با لحنی دلسوزانه و اندرزآمیز بسط داده است. وی در اثنای کلام گوید: «برخی شعر نازیبای او را برگرفته، به مردم عرضه میکنند تا جاهلان بپندارند که آنان این دانش و تمییز را از راه ادب و علم کسب کردهاند. این شیوهای است که بسیاری از مردم روزگار ما وسیلۀ کسب قرار دادهاند؛ آنان با بدگویی و عیبجویی از مردم، بزرگی و ریاست مییابند. بدی کسی که اندکی بدی کرده و بسیار نیکی، موجب نفی نیکیهای او نیست. حتی اگر بسیار بدی کند، باز هنگام نیکی، کس نگوید که بد کردی... در هر کار میانهروی بهتر است؛ حق آن است که از حق پیروی کنیم... اگر راویان در احتجاج به سود یا زیان او و شیفتگان شعرش در شرح سرودههای نیکویش این چنین زیاده نرفته بودند و اگر دشمنانش در ذکر یا اشاره به شعرهای نازیبا و پست و زشت او اینهمه افراط نکرده بودند، هر آینه بخشی از این اخبار را میآوردم». ابوالفرج چندان از این کشاکش آزرده خاطر است که به این شاعر بزرگ، جز 17 صفحه (16/383-399) اختصاص نداده است. با اینهمه باید گفت که در این قرن، بازآمدی در الموازنه جانب بحتری را گرفته و بیشتر به انتقاد از ابوتمام پرداخته است و بحثهای مرزبانی در الموشح دربارۀ ابوتمام هم از این گرایش به دور نیست. بررسی گفتارها و کتابهایی که در باب نزاع بر سر ابوتمام تألیف شده، آنچنان طویل است که خود میتواند موضوع رسالهای بزرگ شود، چه هیچ یک از کتابهایی که امروز در این زمینه تألیف شده، جامع نیست (نک : امین، 4/298-403؛ محمدصالح، 100-161؛ فروخ، 100-101؛ سلطان، 115-126). شعر ابوتمام: اگر عبیداللـه بن سلیمان، ممدوح شاعر، سرودههای وی را سبک میپنداشت و از آن گریزان بود (مرزبانی. همان، 275)، اگر مأمون به او اعتن نکرد، اگر معتصم از درک شعر او عاجز آمد، اگر ابوحاتم سجستانی در توضیح معانی او درماند و خلاصه اگر صدها نقد تند بر ضد او نوشته شد، البته چندان بیهوده نبود و به هیچ روی صحیح نیست که همۀ نقدها را به تعصب و حسادت نسبت دهیم، یا نظر بزرگان را نادیده بگیریم. دانش ادبی و احساس شاعرانۀ مردانی چون قدامه، مرزبانی، آمدی، ابن رشیق و دیگران استوارتر از آن است که بتوان در کار پژوهش آن را فرو نهاد. علت انتقادهای بزرگان را شاید بتوان در موارد زیر خلاصه کرد: ابوتمام صنعتگرا و شاید شیفتۀ صنعت بود. گویی خواسته است مانند شاعرانی که به امری خاص نامآور شدهاند، او نیز به صنعت شهره گردد. از اینرو، شاید نخست تحت تأثیر مسلم بن ولید (آمدی، الموازنه، 11)، به استفاده از بدیع روی آورد و سپس «در این کار افراط کرد و از حد تعادل درگذشت» (ابن معتز، 235). ابن مهرویه که مانند برخی از سنتگرایان، با نوآوریهای شاعران نوخاسته نظر خوشی نداشت، به مسلم و ابوتمام و استفاده از بدیع اشاره کرده، این نوآوری را «تباه کردن شعر» خوانده است (آمدی، همان، 19)، سپس میافزاید که «ابوتمام میخواست چنان کند که هیچ یک از ابیاتش خالی از این صنعت نباشد»، از اینرو، به راهی ناهموار گام نهاد و لاجرم شعرش تباه شد (همان، 20). نظر جرجانی (اسرارالبلاغه، 9-10) از این نرمتر نیست، زیرا میگوید: ابوتمام سراپا تسلیم تکلف شده بود. چون بر مکانی میگذشت که میخواست نام آن را در شعر خود آورد، یا داستانی میشنید که میخواست ذکر کند، اگر با آن نامها و کلمات، تجنیس و یا صنعت بدیعی دیگر نمیساخت، میپنداشت که مرتکب گناهی نابخشودنی شده، یا واجبی محتوم را فرو نهاده است. پیداست که اینهمه اصرار در آوردن استعاره و صنایع گوناگون بدیعی کار را بر او دشوار میسازد. ناقدان گذشته، عموماً چندان مخالفتی با صنعتگرایی شاعران نوخاسته نداشتند، اما افراط ابوتمام را در این کار نمیپسندیدند. به همین جهت است که ابن رشیق مینویسد، اگر صنعت در یک و دو بیت از قصیدهای بیاید، البته دلنشین است، اما افراط در آن، دلیل بر کمذوقی و تصنعگرایی است (1/130). وی سپس به ابوتمام و بحتری اشاره میکند که همه یا بیشتر قصایدشان آکنده از صنعت است. آمدی (همان. 11) که بحتری را اهل طبع و ذوق میداند، باز در حق ابوتمام گوید: اگر صنعت میخواهی و معانی پیچیدهای که جز با رنج و اندیشۀ فراوان درک نمیشود، البته در این باب ابوتمام از بحتری شاعرتر است. نظیر این انتقادها در آثار کهنه و نو بیشمار است، زیرا بیش از 000‘1 سال است که اهل ادب در این باب سخن گفتهاند (برای نمونۀ اشعاری که در اثر تکلف شاعر، گنگ شدهاند، علاوه بر کتب قدما، نک : مقدسی، 195-200). سخن جرجانی در باب دلبستگی اغراقآمیز شاعر به زیورهای لفظی، به راستی در اکثر اشعار او صادق است. مطابقه، جناس، استعارههای بعید دور از ذهن و لاجرم استفاده از الفاظ نادر بدوی، شاعر را از دسترس عامۀ مردم و حتی برخی از شعرشناسان به دور میسازد. کوشش در پیوند دادن میان مجاز و واقع گاه سخت به دور از ذوق سلیم است، خاصه که ابوتمام غالباً میکوشد از دانش فلسفی، دینی و تاریخی خویش بهره گیرد و چون این معانی غریب در استعارات شگفت مینشیند و به تجنیس و طباق میآمیزد، شعری پدید میآورد که تنها با شروح مفصل لغوی و معنای پیچیدۀ نامأنوس را به زبانی مفهوم به خوانندۀ خویش عرضه کند، بلکه به عکس، گویی دوست دارد، یافتههای شاعرانه، معانی منطقی ـ فلسفی و حوادث تاریخی را در کهنهترین و نامأنوسترین کلمات، به صورت معمایی دشوار، در قالب شعر نهد تا خواننده یا شنونده که ناچار باید اهل فضل و ادب باشد، در فهم آن رنجها کشد. بیهوده نیست که ابوالعمیثل و ابوسعد را ــ که شعر مفهوم از او میطلبند ــ مأیوس کرده، از آنان میخواهد تا بکوشند آنچه را او سروده، بفهمند.مخاطبان ابوتمام، تقریباً همیشه، خلفا و امیران و بزرگانند. او که بیش از 60 تن را ستوده (فاخوری، 360)، در مدح، بیآنکه به شخصیت ممدوح عنایت خاصی داشته باشد، یا زمان و مکان را در نظر بگیرد، در مرزی معقول متوقف نمیگردد و بیمحابا، اغراق میورزد. اینک باید دید از شعری که از یک سو به طبقۀ اشراف اختصاص دارد و از اندیشۀ تودۀ مردم تهی است و از سوی دیگر به زبان معقد و متکلف پرداخته شده، چه حاصل میگردد. در کنار ستایشهای بیپایان در برخی تحقیقات معاصر، ملاحظه میکنیم که نویسندگان عرب، هرچند با احتیاط، از نقد شیوۀ هنری او پرهیز نکردهاند (مثلاً فروخ، 77، 81، جم ؛ فاخوری، 360-370؛ به خصوص مقدسی. همانجا)، اما نویسندگان اروپایی که کمتر اسیر ملاحظات اجتماعی کشورهای عربیند، گاه به صراحت چنین گفتهاند: «ابوتمام شاعری حرفهای است و اشعاری پرتخیل دارد که از هرگونه ابداع و تازگی چه در شکل و چه در محتوا بیبهره است. استعارههای او ذوق سلیم را میآزارد. بیتردید، تنها کتاب حماسه است که موجب افتخار او شده» (ویت، 62). این گفته که احساس عامۀ خاورشناسان را بازگو میکند، البته خالی از بیانصافی نیست. شاید یکی از اشتباهات ابوتمام آن بود که هرگز حاضر نمیشد با توجه به ذوق و سلیقۀ مردم، قصاید خویش را از ابیات سست و معقد بپیراید. صولی (همان، 114) روایت میکند که شاعر قصیدهای سراسر نیکو بر کسی خواند. در آن قصیده، یک بیت شنونده را خوش نیامد؛ از اینرو خواست که شاعر آن را حذف کند. او در پاسخ، اشعار را به جماعت فرزندان تشبیه کرد که برخی زیبا و چالاکند و برخی زشت و ناتوان، اما عشق پدر به همه یکسان است. این نظر را گذشتگان نپسندیدهاند. مرزبانی (المواشح، 289) «این حجت را ضعیف» میداند و ابوالفرج اصفهانی (16/384) مینویسد که «اگر ابوتمام در شعر خویش به دیدۀ انتقاد مینگریست و اینچنین شیفتۀ آن نمیبود، هر آینه ما را از اینکه خطاهایش را عذر بنهیم، بینیاز میساخت». این دوگانگی در شعر، ابوهفان را وا میدارد که به او بگوید «مرواریدی مییابی و آن را در دریای لجن میاندازی» (مرزبانی، همان، 274). مبرد نیز همین معنی را به هوشمندی تکرار کرده است: ابوتمام ابداعهای نیکو دارد، اما شعر بحتری یکدستتر است؛ ابوتمام شاه بیتی میسراید و به دنبالش بیتی سبک و سست مینهد؛ به دریای معانی فرو میرود و مروارید و خزه را با هم بیرون کشیده، کنار هم میگذارد، زیرا او نیز مانند برخی دیگر از شاعران نسبت به سرودههای خود بخل میورزد و از حذف شعرهای ناپسند خودداری میکند (نک : مسعودی، 7/155). ابن سعد که این سخن را از مبرد شنیده بود، خود اشعار ابوتمام را نزد وی خواند و به نقد آن و حذف ابیات سست یا مورد انتقاد پرداخت و آنگاه دریافت که 150 بیت از اشعار او، زبانزد خاص و عام است و هیچ شاعر جاهلی و اسلامی را اینهمه شعر معروف نیست (همو، 7/155-156). سخن ابن سعد ا صواب به دور نیست، به راستی، شاه بیتها و «مروارید»های ابوتمام فراوان است؛ وی دانشی وسیع و هوشی سرشار و حضور ذهنی شگفت داشت. روایاتی که در اینباره نقل شده، نسبتاً بسیار است. مثلاً پیش از آنکه سخن سؤالکننده به پایان رسد، جوابش را میداد؛ در حضور خلیفه توانست شعر ناپسندی را بیدرنگ تکمیل کند؛ تنها 000‘14 ارجوزه از حفظ بود... (دربارۀ این روایات، نک : صولی، همان، 71، 72؛ مرزبانی، همان، 292؛ ابن خلکان، 2/12، 15، 21). بعید نیست که او در آغاز، علاوه بر دیک الجن و مسلم بن ولید (چنانکه گذشت)، تحت تأثیر ابونواس هم قرار گرفته باشد، زیرا در روایتی میخوانیم که چون ارجوزۀ ابونواس هم قرار گرفته باشد، زیرا در روایتی میخوانیم که چون ارجوزۀ ابونواس را شنید، چنان تحت تأثیر واقع شد که 3 روز تمام کوشید تا نظیر آن را بسراید (صولی، همان، 246-247؛ مرزبانی، همان، 275)، نیز دیدیم که او شعر ابونواس و مسلم را چون لات و عزی میدانست (برای روایات دیگر، نک : کلین فرانک، II/28-29). با اینهمه او بسیار زود شیوۀ روانگویی ابونواس را به کنار نهاد و از تأثیر مسلم نیز چیزی جز صنایع لفظی برای خود نگه نداشت، اما در شیوۀ خاص خود، باز موفق شد اعجاب مردم را برانگیزد و لااقل در عصر خود یکهتاز میدان شعر گردد. مخاطبان شعر او گاه چنان به هیجان میآمدند که به کارهای شگفت دست میزدند: مثلاً دیدیم که چگونه ابودلف آرزو کرد به جای ابن حمید شهید میشد تا آن مرثیۀ معروف به نام او گردد؛ محمدبن هیثم که والی جبل بود، چون شعر او را در وصف خلعت خود شنید، همۀ جامههای خزانه را به او بخشید و گفت: کیست که ملک خود به پای این شعر نریزد (صولی، همان، 188-190؛ ابوالفرج، 16/939)؛ شاعران خراسان چون مدح عبداللـه بن طاهر را از زبان او شنیدند، بانگ برآوردند که «این شعر تنها امیر را شاید» و آنگاه جایزههای خود را نیز به او بخشیدند (نک : آغاز مقاله)؛ نیز ممدوحی دیگر چنان به وجد آمد که تصمیم گرفت تا پایان قصیده بر کرسی خود نشینند (همو، 16/392). هیجانزدگی این گروه و سردی و بیاعتنایی گروه مخالفان دلیلی جز دوگانگی شعر ابوتمام ندارد، هرچند که گاه تعصبات کهنهگرایی و نوجویی نیز در داوریها بیتأثیر نبوده است. قالب شعر ابوتمام، همان قالب قصاید کهن است که با مقدمهای تغزلی و وصف ویرانههای منزلگه یار سفر کرده، آغاز میشود و به مدح میانجامد. با اینهمه در برخی از قصاید بزرگ، خاصه شعر عموریه، این ترتیب مراعات نشده است. در این قصیده، انتقاد از منجمان جای «نسیب» را گرفته، اما بقیۀ قصیده که بیشتر وصف و مدح است، تا حدی به قالب شعر کهن شبیه است. وی برخلاف ابونواس (شاعر شراب)، عمربن ابیربیعه (شاعر غزل) و نظایر این دو، به موضوع معینی شهرت نیافته است، هرچند که بخش اعظم دیوان او را مدح تشکیل داده است. هجا در شعر او کمتر است و تقریباً هیچگاه به پای هجاهای بزرگ عرب نمیرسد. رثا نیز فراوان نیست، اما به برکت چند مرثیۀ دلانگیز، چون رثای پسران عبداللـه بن طاهر، خاصه مرثیۀ معروف ابن حمید، نام او در صف بهترین مرثیهسرایان نشسته است. تنها موضوعی که او را تا حدی از دیگران متمایز میسازد، همانا شعر رزم است که به اقتضای زمان قیامهای متعدد (بابک، مازیار و افشین) و نبردهای عظیم روم، ر دیوان او نسبتاً فراوان است. آثار: دیوان اشعار ابوتمام، با همۀ شهرت سرایندهاش، هنوز به نحو شایسته و کاملی چاپ نشده است و تاز مانی که اشعار او یک جا جمع نشود و همۀ دقایق لغوی، معنایی، تاریخی و ادبی آن شرح نگردد، نوشتن زندگینامۀ صحیح و جامع او نیز ممکن نخواهد بود. حال آنکه ظاهراً از زمان حیات ابوتمام، گردآوری اشعار او آغاز شد، شاید نخستین جامع دیوان، ابوسعید سکری باشد که هنگام مرگ ابوتمام، 20 سال بیش نداشت، زیرا سلسلۀ راویانی دیوانی که خطیب تبریزی میخوانده، به او و بعد خودِ ابوتمام ختم میشود (خطیب تبریزی، مقدمۀ دیوان، 3). با اینهمه ابن ندیم اشاره میکند (ص 190) که دیوان او تا زمان صولی گردآوری نشده بود. صولی اشعار او را در مجموعهای شامل حدود 300 ورقه، برحسب حروف الفبا و سپس علی بن حمزۀ اصفهانی برحسب موضوع تدوین کرد. پس از آن انبوهی شرح بر دیوان نوشته شد که مشهورترین آنها عبارت است از شرحهای ابومنصور ازهری (د 370ق)، رافعی (د 380ق) مرزوقی (د 421ق)، خوارزمی (د 440ق)، خارزنجی، ابوالعلاء معری، خطیب تبریزی، فصیحالدین بغدادی و ابن مستوفی که برخی از بین رفتهاند و برخی موجودند و یا به چاپ رسیدهاند (دربارۀ نسخ خطی و چاپهای گوناگون دیوان و شروح آن، به خصوص نک : عزام، 17 به بعد؛ GAS, II/554-557). ابوتمام، علاوه بر اشعار، چندین جنگ شعر نیز گردآوری کرده که پیوسته از اهمیت خاصی برخوردار بودهاند. فهرست آثار او در منابع ما، مختلف است. ابن ندیم (همانجا) از 4 کتاب نام میبرد: المحماسه؛ الاختیارات من شعر الشعراء؛ الاختیار من شعر القبائل؛ الفحول. آمدی (الموازنه، 51-52) از ٦ کتاب نام برده، به محتوای هریک اشاره کرده و گفته است که کدام را در دست داشته است: 1. الاختیار القبائلی الاکبر. در آن از هر قصیده، گزیدهای آورده، من این جنگ را در دست داشتم...؛ 2. گزیدهای که من القبائلی خواندهام، در آن منتخباتی از اشعار پسندیدۀ قبائل نهاده، اما از مشاهیر چیز عمدهای نیاورده است؛ 3. گزیده ای که در آن، اشعار خوب جاهلی و اسلامی را نقل کرده است. آخرین شاعری که از او شعر نقل کرده، ابراهیم بن هَرْمه است. این کتاب، جنگ معروفی است که به اختیار شعراء الفحول شهرت دارد؛ 4. گزیدهای که در آن شعر شاعران کمگوی و گمنام را آورده و به چند باب تقسیم کرده است. این کتاب، معروفترین گزیدههای اوست و بیشتر از دیگر آثار او در دست مردم موجود است، این جنگ، حماسه نام دارد؛ 5. اختیار المقطعات، که به شیوۀ حماسه باببندی شده است. در این کتاب، شعر مشاهیر و غیر مشاهیر و گذشتگان و متأخران همه آمده است. من آن را خواندهام. این اثر به اندازۀ دیگر آثار او مشهور نیست؛ 6. گزیدهای خاص اشعار نوخاستگان که در دست مردم موجود است (= اختیار مجرد من اشعار المحدثین). به نظر ریتر (EI2) کتابهای اول و دوم در فهرست آمدی، همان است که ابن ندیم الاختیار من شعر القبائل خوانده (قس: کلین فرانک، II/20)، اما آنچه این دو منبع کهن نقل کردهاند، ناقص است، زیرا 3 کتاب دیگر از او میشناسیم که دو تای آنها اینک موجود است: 1. الحماسه الصغری یا الوحشیات؛ 2. نقائض جریر و الاخطل؛ 3. اختیارات من شعر الشعراء و مدح الخفاء و اخذ جوائزهم. از اثار وی آنچه بر جای مانده، عبارت است از: حماسه که دربارۀ آن بحث خواهیم کرد، نقائض جریر و الاخطل که در بیروت (1891م) به چاپ رسیده است؛ الوحشیات و نیز اختیار شعراء الفحول که نسخهای خطی از آن موجود است (نک : همو، II/21). عنوان نقائض را ظاهراً خود ابوتمام برنگزیده و نامی است که بعدها به این کتاب داده شده است (همانجا). کتاب دوم، الحماسه الصغری یا الوحشیات را عبدالعزیز میمنی راجکونی و محمود محمد شاکر در قاهره به چاپ رساندهاند (1963م) و حسین نقشه به تفصیل دربارۀ آن به بحث پرداخته است (ص 202-225). به نظر نقشه، باقلانی در اعجاز القرآن نخستین کسی است که از آن نام برده و عینی آن را در شرح شواهد الفیه، الوحشی خوانده است (ص 202). چنانکه در صفحۀ پشت جلد الوحشیات آمده است، ابوتمام آن را پس از حماسه نوشته و کتاب نیز پس از مرگ وی به خط خود او، و با عنوان الوحشیات، پیدا شده است. بیشتر گزیدههای این کتاب از شاعران گمنام است و مطالب آن دقیقاً مانند حماسه به 10 باب تقسیم شده است (همانجا). عدم شهرت و شیوۀ باببندی کتاب، خواننده را متوجه اختیار المقطعات (نک : آمدی، همانجا) میکند و او را وا میدارد که هر دو کتاب را یکی بپندارد. کتاب حماسه چنان مشهور است و چنان مقبول شاعران و نویسندگان افتاده که دیگر عبارت معروف خطیب تبریزی در حق آن غریب نمینماید که میگوید: «ابوتمام در گزینش حماسه شاعرتر است تا در اشعارش» (مقدمه و شرح دیوان الحماسه، 1/3). لفظ حماسه که بیتردید نام برگزیدۀ خود شاعر است (آمدی، المؤتلف، 276)، البته به معنای معهود به کار نرفته است، هرچند باب اول کتاب که به این نام خوانده شده، شامل معانی جنگ، دلاوری، فداکاری و... نیز هست. در هر حال، پس از او چندین جنگ بزرگ شعری به همین نام خوانده شده است. کتاب حماسه به 10 بخش تقسیم شده که در آنها مؤلف به ندرت قصیدهای را بهطور کامل آورده است. سرایندگان این قطعات غالباً مردان گمنامی هستند که گاه تنها نامی از آنان میشناسیم و بیشتر، پیش از 19 یا 29ق (640 یا 650م) میزیستهاند، هرچند نام چند شاعر متأخر هم در آن میان آمده است که ابوعطاء سندی (د اواسط سدۀ 2ق) یکی از آنهاست (نک : بلاشر، 238). داستان تألیف حماسه یا دیوان الحماسه را که نمیدانیم چرا مردم سدههای 3 و 4ق، آن را «خَبیّه» میخواندند (مسعودی، 7/166)، خطیب تبریزی (همان، 1/3-4) نقل کرده است: هنگامی که ابوتمام از خراسان باز میگشت، در همدان مهمان ابوالوفاء بن سلمه شد. پیش از آنکه شاعر همدان را ترک گوید، برفی سنگین فرو افتاد و راهها را بر مسافران بست. از اینرو ابوالوفاء شاعر را به کتابخانۀ بزرگ خود برد تا وی وقت را با کتابها بگذراند. ابوتمام در مدت اقامت خود، 5 کتاب نوشت که یکی الحماسه بود و دیگر الوحشیات. حماسه در کتابخانۀ ابوالوفاء باقی ماند و خاندان او آن را از چشم همگان پنهان میداشتند، تا آنکه احوالشان دگرگون شد و سپس مردی از دینور به نام ابوالعواذل بیامد و کتاب را با خود به اصفهان برد. دانشمندان شهر به آن اقبال تمام کردند و به شرح آن پرداختند: برخی آن را خلاصه کردند، برخی اعراب نهادند، برخی اخبار مربوط به اشعار را افزودند و برخی هم به شرح معانی آن پرداختند. سپس خطیب تبریزی میافزاید که او نخست قطعات را یکجا و به تفصیل شرح کرده بوده است، اما چون میبیند که مردم به شرح تک تک ابیات مایلترند، شیوۀ خود را تغییر میدهد. پیداست که دیگر کسی از نویسندگان معاصر ــ همچون طه حسین (2/343)، کعبی (ص 278)، کلین فرانک (III/142) و دیگران ــ باور ندارد که ابوتمام 5 کتاب طی این یکی دو ماه اقامت در همدان نوشته باشد و یا اصلاً نگارش این آثار تصادفی باشد. ابوتمام گویا هیچگاه از مطالعه فروگذار نمیکرده است. آمدی (الموازنه، همانجا) تصریح میکند که او سراسر عمر به تحقیق در شعر عرب مشغول بوده است و پس از ذکر آثارش میافزاید که: کمتر اثری جاهلی یا اسلامی است که او نخوانده باشد. در همدان دیدیم که چگونه از کتابخانۀ ابوالوفاء بهرهبرداری می کند و نیز یک بار او را در قزوین چنان غرق در مطالعه مییابیم که از حضور دوستان آگاه نمیشود و خود در اینباره اظهار داشته که کتاب بهترین دوست اوست (ابن معتز، 283). علاوه بر این، وی هنوز در دورانی میزیست که طی آن آثار شعری عرب به سرعت تمام از سینۀ راویان خارج گشته، در کتابها ثبت میشد و از خطر نابودی رهایی مییافت. او خود با تدوین مجموعههای مختلف شعر در این کار سهم قابل توجهی داشته است. این امر ایجاب میکرد که او در کار روایت شفاهی شعر نیز زبردست باشد، اما تنها کسانی در روایت زبردست میتوانند بود که حافظهای نیرومند داشته باشند. ابوتمام از این نعمت بهرۀ وافر داشت، چنانکه ابن خلکان (2/12) گوید: «گفتهاند که ابوتمام علاوه بر قصاید و قطعات، 000‘14 ارجوزه از حفظ داشت».پیش از این دیدیم که بهبیتی (ص 98) سالهای 205 تا 211ق را بهترین دوره برای تألیف آثار ابوتمام میپندارد و دیگر توجه ندارد که گزینش شعر نیکو در آغاز جوانی، چندان ساده نیست. در هر حال چنین به نظر میرسد که ابوتمام این آثار را در طول زندگی نوشته و در همدان با استفاده از کتابخانۀ ابوالوفاء و مخوطات خود، تنها فرصت تألیف حماسه را داشته است. کتاب حماسه را دو تن به تفصیل مورد بررسی قرار دادهاند. نخست فلیکس کلین فرانک است که در «مجلۀ ادبیات عرب»، سالهای 1971 و 1972م دو مقاله منتشر ساخت. مقالۀ اول به شرح احوال و مقالۀ دوم به حماسه اختصاص دارد. دیگری حسین محمد نقشه است که رد 1987م به بحث دربارۀ این کتاب پرداخت. فهرست بندی و بررسی مطالب حماسه، در کتاب او مفید و بقیۀ گفتارها تکراری و بیهوده است. حماسه علاوه بر اینکه باب «حماسهنویسی» را گشود. انبوه شگفتآوری از دانشمندان مسلمان را به نوشتن شرح نیز وا داشته است. کلین فرانک (III/144-145) نام 30 شرح را، و نقشه (ص 229-233) نام 22 شرح را ذکر کردهاند، اما فهرستهای این دو، تنها در 15 کتاب مشترکند. بدین معنی که نام 15 کتاب از فهرست کلین فرانک در فهرست نقشه نیست و نام 7 اثر از فهرست دوم، از آن دیگر ساقط است؛ یعنی به تقریب شروح حماسه، تنها براساس این دو فهرست، به 37 شرح بالغ میگردد. برخی از شارحان حماسه، در شمار مشاهیر ادب عربند: ابومحمد قاسم بن محمد اصفهانی (د 286ق) که کهنترین شرح را نوشته است (ریتر، II/250، در صورتی که این ابومحمد را با ابومحمد قاسم دیمرتی د 364ق اشتباه نکرده باشد؛ نک : نقشه، 236)، ابوریاش شیبانی (د 339ق)، آمدی (د 371ق)، ابن جنی (د 392ق)، ابوهلال عسکری (د 395ق)، ابن فارس (د 395ق)، مرزوقی (د 421ق)، ابوالعلاء معری (د 449ق)، ابن سیده (د 458ق)، اعلم شنتمری (د 476ق)، خطیب بغدادی (د 502ق)، طبرسی (د 548ق)، ابوالبقاء کبری (د 616ق) و سبط ابن جوزی (د 654ق). خوشبختانه از این 37 شرح لااقل 16 کتاب به جای مانده که همه را نقشه (ص 234-290) توضیح داده و به محل آنها نیز اشاره کرده است. ما تنها 4 شرح چاپی را ذکر میکنیم: ابن جنی، التنبیه علی شرح مشکلات الحماسه، بغداد، 1974م؛ همو، المبهج فی تفسیر اسماء شعراء دیوان الحماسه، که تنها به توضیح لغوی نام شاعران پرداخته، دمشق، 1347ق؛ مرزوقی، شرح دیوان الحماسه، به کوشش احمد امین و عبدالسلام هارون، 1371ق؛ خطیب تبریزی، شرح دیوان الحماسه، بولاق، 1290ق و خلاصۀ شرح نویسندۀ متأخر، محمدسعید رافعی، دیوان الحماسه، قاهره، 1927م. این شروح برای فهم معانی اشعار و آشنایی با قالب تاریخی ـ افسانهای آنها سخت مفید است، زیرا در روایات حماسه، «اخبار»، که فهم شعر گاه بدون آنها ممکن نیست، حذف شده است. حماسه خود شامل 881 قطعه است، نام 285 شاعر در آن ذکر شده، اما 264 قطعۀ آن نام گوینده ندارد، 37 قطعه نیز تنها به قبیله نسبت داده شده است (کلین فرانک، III/149).