َبوبَیْهَس، هیصم بن جابر (مق 94ق/713م) که از او به عنوان بنیادگذار فرقۀ خارجی «بیهسیّه» نام برده میشود. آگاهی ما دربارۀ ابوبیهس بسیار اندک است و بیتردید بخش مهمی از زندگی و فعالیتهای او پوشیده مانده است. غالب منابع اطلاع چندان دقیقی از او به دست نمیدهند، اما نوشتهاند که از تیرۀ بنیسعد بن ضُبَعیه بن قیس بود (بلاذری، خطی، 2/584 آ؛ ابن قتیبه، 622) که خود از قبیلۀ عدنانی بکربن وائل به شمار میرفت (کلبی، 534-535) و بیشتر افراد آن در بصره سکنی داشتند (سمعانی، 8/376). نام او و پدرش را در برخی منابع به چند گونه ذکر کردهاند که احتمالاً همگی حاصل تصحیف است (نک : بغدادی، 64؛ اسفراینی، 60؛ قسک ابن مرتضی، 28؛ مقریزی، 2/355). براساس روایتی که از مبرّد (3/1203، 1220) نقل کرده، آغاز فعالیتهای ابوبیهس به زمانی باز میگردد که او در مخالفت با نافع بن ازرق، رهبر فرقۀ خارجی ازارقه (ﻫ م)، همراه با چند تن دیگر از خوارج، چون عبداللـه بن اباض، از او جدا شدند. اما در خبری که طبری (5/565-566) از قول ابومخنف آورده، سخنی از جدایی ابوبیهس به میان نیامده است. در حقیقت در برخی از این گزارشها، اختلافاتی که بعدها میان هریک از سران فرقههای خوارج و در پی آنها پیروانشان پدید آمد، همه کنار هم نهاده شده است (نک : وِلْهاوْزِن، 66) و بنابراین نمی توان اطمینان داشت که ابوبیهس حقیقتاً فعالیتهای خود را از حدود سال 64ق ــ که سال جدایی رهبران خوارج، به دنبال کنارهگیری ایشان از ابن زبیر، بود ــ آغاز کرده باشد، خاصه که تنها گزارش دقیقی که از احوال ابوبیهس در دست است، از آن ابوالحسن مدائنی است. به نقلِ بلاذری (همانجا)، زمان آن رویداد، دست کم به 94ق باز میگردد. اگر روایت مبرّد پذیرفته شود، باید در کمال شگفتی گفت که از زندگی و فعالیتهای ابوبیهس، در این دورۀ نه چندان کوتاه هیچگونه اطلاعی در دست نیست و از اینرو بعید به نظر نمیرسد که سابقۀ تشکیل این فرقۀ خارجی طولانیتر شده باشد. از گزارشی که بلاذری نقل کرده (همانجا)، چنین بر میآید که ابوبیهس، در خلافت ولید بن عبدالملک (حک 86-96ق/705-715م) و اندکی پیش از مرگ حجاج (95ق/714م) در بصره به سر میبرده و از خوارج شمرده میشده است. حجاج درصدد دستگیری او برآمد، اما او به مدینه گریخت و به نیرنگ توانست مدتی خویش را از چشم عوامل حکومتی دور نگه دارد. در همین حال به ولیدبن عبدالملک خبر رسید که وی در مدینه است. پس ولید نامهای به عثمان ابن حبّان مُرّی عامل مدینه (نک: ابن اثیر، 4/582) نوشت و عثمان توانست سرانجام او را دستگیر کند. بر مبنای این گزارش او با ابوبیهس مدارا کرد، ولی با رسیدن نامۀ ولید بن عبدالملک مبنی بر کشتن او، وی را به طرز فجیعی به قتل رسانید (نیز نک : ابن قتیبه، همانجا؛ العیون و الحدائق، 15-16). این خبر که طبری (6/485) نیز در حوادث سال 94ق آورده و ابوالفرج اصفهانی (12/278) هم آن را به گونۀ دیگری روایت کرده، نشان دهندۀ کوششهایی است که با انتصاب والی سختگیر و خشنی چون عثمان بن حیّان مرّی به جای حکمران نرمخویی مانند عمر بن عبدالعزیز (نک : ابن اثیر، 4/577) آغاز شد و هدف آن، پیگیری و تعقیب فتنهانگیزانی با هر گونه گرایش سیاسی ـت و غالباً «خارجی» ــ بود که از بیم سطوت و خشونت حجّاج، از عراق به مدینه گریخته بودند و در آنجا احتمالاً هنوز به فعالیتهای خود ادامه میدادند و یکی دو تن از آنان مانند ابوبیهس و منحور خارجی (نک : طبری، 6/487؛ قس: بلاذری، 5/109؛ مثجور بن غیلان؛ ابوالفرج، همانجا: مثغور) شناخته شده بودند. در منابع ــ و خاصّه منابع فرقهشناسی ــ عقایدی به ابوبیهس نسبت داده شده است که بعدها از معتقدات فرقهای از خوارج به نام «بیهسیّه» شد. معلوم نیست شخص ابوبیهس در شکلگیری این عقاید تا چه اندازه مؤثر بوده است، اما ادعاهای فرقۀ بیهسیه از شخص بنیادگذار آن جداییناپذیر به نظر میرسند. بنابر آنچه مبرّد آورده (3/1220)، عقاید ابوبیهس، حدّ میانهای بوده است بین تندروی نافع بن ازرق ــ سردستۀ ازارقه ــ و میانه روی عبداللـه بن اباض ــ سردستۀ اباضیان ــ وی میگفت: دشمنان ما چون دشمنان پیامبرند و چنانکه پیامبر(ص) و مسلمانان نخستین، میان مشرکان به سر میبردند، بر ما نیز چنین رواست که در میان انان باشیم و ازدواج کردن و میراث بردن از آنان جایز است (نیز نک : ابن عبدرببّه، 1/223). او همچنین دو تن دیگر از سران خوارج به نامهای میمون و ابراهیم را تکفیر کرد. در زمینۀ شناخت خدا و برائت از دشمنان خدا و پرهیز از محرّمات نیز به او عقایدی نسبت داده شده است (نک : اشعری، 1/177-178؛ قس: بغدادی، اسفراینی، همانجاها). «بیهسیّه» خود 3 شاخه داشت: فرقۀ عوفیه که خود به دو فرقۀ دیگر تقسیم شد؛ فرقۀ دیگری که سردستۀ آنان شبیب خارجی بود و به آنان «اصحاب سؤال» میگفتند؛ فرقۀ سوم به «اصحاب تفسیر» معروف شدند و گفتهاند مردی از کوفه به نام حکم بن مروان سردستۀ آنان بوده است. همۀ این فرقهها در مسائلی مانند ایمان، کفر، امامت و خلافت با یکدیگر اختلاف جزیی داشتهاند (نک : اشعری، 1/179-182؛ بغدادی، 65). در برخی روایتهای تاریخی، به اختلافات میان دستههای گوناگون خوارج در نواحی مختلف ـت که گاه به جنگ با یکدیگر و از جمله با بیهسیّه منجر میشده ــ اشاره شده است (نک : همو، 58).