اَبو اَیّوب موریانی، سلیمان بن ابی سلیمان مَخلَد (د 154ق/771م)، دبیر و وزیر منصور خلیفۀ عباسی. چنانکه از لقبش پیداست، اصلاً از موریان یا موران از نواحی خوزستان واقع در نزدیکی اهواز (یاقوت، 4/679؛ عامری، 143) و از موالی بنی سلیم، از قبایل بصره بود (بلاذری، 3/242؛ اربلی، 86؛ کحاله، 4/258). گفتهاند منصور پیش از خلافت، ابوایوب را خرید و چون او را با هدیهای نزد ابوالعبّاس سفاح فرستاد، خلیفه را فصاحت و صباحت او خوش آمد و آزادش کرد و وی در دستگاه خلافت سفاح باقی ماند (هندوشاه، 117). براساس این روایت کار دیوانی او هم از نخست می بایست در نزد عباسیان آغاز شده باشد؛ چنانکه ابن عبدربه (4/165) نیز او را دبیر هر دو خلیفه دانسته است، اما بنا بر روایات دیگر، او مدتی از ملازمان ابن هُبَیره سردار اموی بود (بلاذری، اربلی، همانجاها) و همچنین به عنوان دبیر سلیمان بن حبیب بن مهلّب حاکم بصره از سوی مروان از او یاد شده است (جهشیاری، 66؛ مسعودی، 6/166). گفتهاند که در این زمان منصور به دام سلیمان افتاد (جهشیاری، همانجا) و پادرمیانی ابوایوب موجب شد تا منصور از مرگ نجات یابد و به همین سبب چون خلافت به منصور رسید، ابوایوب را به خود نزدیک کرد (همو، 66-67). نخستین شغل او در دستگاه منصور، نیابت عبدالملک بن حمید دبیر خلیفه بود و چون دبیر به سبب بیماری خانهنشین شد، کار ابوایوب جوان بالا گرفت و سرانجام به وزارت خلیفه نشست (همو، 65). او به گفتۀ خود، جز فقه در همۀ دانشهای دیگر نظر کرده و چیزی اندوخته بود و بهویژه در ادب و فلسفه و کیمیا و طب و نجوم و حساب و سحر دست داشت (همانجا؛ ذهبی، 7/24). وزارت ابوایوب، پس از خالدبن برمک (که یکسال و اندی وزارت منصور داشت) مقارن فرو گرفتن ابومسلم خراسانی بود (نک : بلاذری، 3/228؛ ابن اثیر، 5/469). منصور از ابوایوب خواست تا با سَلم بن قتیبۀ خراسانی والی بصره دربارۀ بازداشت ابومسلم مشورت کند (جهشیاری، 76). هنگامی که ابومسلم به مداین نزدیک میشد، ابوایوب قاصدی از پیش خود نزد او فرستاد تا به دروغ ابومسلم را از جانب خلیفه وعدههای نیکو دهد. ابومسلم نیز نیرنگ خورد و جوانب احتیاط فرو نهاد و با فراغ خاطر وارد شهر شد (همو، 77؛ طبری، 7/487؛ ابن اثیر، 5/474). در عین حال، شب نخست که ابومسلم وارد دربار شد، ابوایوب از خلیفه خواست که قتل او را تا روز بعد به تعویق اندازد؛ گرچه منصور این پیشنهاد را پذیرفت، اما خیلی زود بعد بر سر این امر با ابوایوب عتاب کرد (بلاذری، 3/204؛ طبری، 7/487-488؛ ذهبی، 6/64). یک بار دیگر هم در اوایل کار که نامۀ تعزیت ابومسلم برای مرگ سفاح به منصور رسیده بود، ابوایوب از منصور که قصد کشتن ابومسلم داشت، خواسته بود که این کار را به تأخیر اندازد (بلاذری، 3/185-186). به روشنی نمیتوان گفت که ابوایوب از این رفتار چه قصدی داشته، ولی ظاهراً با قتل ابومسلم موافق نبوده و به عنوان یک رجل سیاسی به طغیان یاران ابومسلم نیز میاندیشیده است (نک : طبری، 7/487؛ ابن اثیر، همانجا). به هر حال ابوایوب یکی از کسانی است که از نزدیک در جریان واقعۀ قتل ابومسلم قرار داشته، چنانکه جزئیات روز قتل وی را از زبان او نقل کردهاند (نک : طبری، 7/487-488). ابوایوب موریانی 17 سال در دربار منصور حضور داشت و دامنۀ نفوذ او چندان وسعت یافت که درواقعگویی بر خلیفه چیره بود. مردم میگفتند چون به نزد خلیفه میرود، روغنی بر روی خود میمالد تا خلیفه را مسحور کند و هم بدین سبب «روغن ابوایوب» را به مثل در اینباره به کار میبردند (جهشیاری، 65، 66). خلیفه ابوایوب را چندان دوست میداشت که مجالس سرور، بدون حضور او برایش جلوه نداشت (نک : همانجا) و چون بغداد را ساخت، آن را به 4 بخش تقسیم کرد و بخشی را در اختیار ابوایوب نهاد (همو، 68). گفتهاند که به هنگام بنای این شهر، به دستور خلیفه از مداین و عمارات خسروانی وسایل و مصالح میآوردند، اما چون خواستند کاخ کسری را بشکافند ابوایوب خلیفه را از این کار منع کرد (حمداللـه مستوفی، 296؛ قس: ابن اثیر، 5/573، که خالدبن برمک را به جای ابوایوب آورده است؛ بووا، 47-48). ابوایوب با استفاده از موقعیت ممتازی که نزد خلیفه داشت، وابستگان خود را به کارهای حکومتی گماشت. برادر او خالد که در دورۀ اموی هم مورد حمایت ابوایوب بود (بلاذری، 3/242) و دو پسر وی از این طریق صاحب ثروت بسیار شدند (جهشیاری، 65؛ نیز نک : ادامۀ مقاله). از یک خبر که نخست جاحظ (2/362) آن را روایت میکند و در منابع بعدی تکرار میگردد، میتوان دانست که ابوایوب در بخشی از دوران وزارت که بایست مربوط به سالهای پایانی آن باشد، از حضور به نزد خلیفه سخت بیمناک بود و گمان توقیف و قتل میبرده است (نک : ابن خلکان، 2/410). این افول ستارۀ اقبال ابوایوب میدان را برای سخنچینان مهیا میساخت، چنانکه به گفتۀ طبری (8/42) به روایتی سعایتابان بن صدقه، دبیری از دستیاران ابوایوب، در حق او مسموع افتاد و سبب فرو گرفتن ابوایوب در 153ق شد (نیز نک : جهشیاری، 81). با اینهمه، زندگی حسابگرانۀ ابوایوب که از دسیسهچینی و طمعکاری و فسادهای مالی خالی نبود (نک : همو، 67-68، 82-84)، در مسموع افتادن سعایتها مؤثر بوده، چنانکه حبس و مرگ او را باید نتیجۀ یک رسوایی مالی به شمار آورد که به دنبال آن ابوایوب، خالد و پسران او به زندان افتادند و اموال آنها مصادره گشت (یعقوبی، 2/389؛ جهشیاری، 82-85؛ ذهبی، 7/23). فساد خالد در مالاندوزی چندان بود که به گفتۀ والی اهواز درهمی به بیتالمال خلافت نمیرفت، مگر آنکه همچندِ آن به خزانۀ او واریز میشد (بلاذری، 3/243) و ابوایوب خود به تنهایی 8 و به قولی 18 هزار جریب زمین در بصره داشت و اموالش بالغ بر 100 میلیون درهم بود (همو، 3/245). دربارۀ فرو گرفته شدن ابوایوب روایتهای دیگری نیز آمده است که از دسیسه حکایت می کند (مثلاً نک : جهشیاری، 86-87؛ ابن اثیر، 5/609-610؛ ابن خلکان، 2/411-414). در هر حال، با آنکه در منابع از مرگ ابوایوب در زندان به دلیل بیماری سخن رفته (بلاذری، 3/244؛ جهشیاری، 85)، به نظر میرسد مرگ او بیمداخلۀ عوامل خلیفه نبوده است. از اینرو، برخی چون یعقوبی و یاقوت (همانجاها) از «قتل» وی یاد کردهاند. ابوایوب بیش از آنکه دبیری دانشمند و صاحب سبک باشد، دیوانسالاری سیاستپیشه بوده است که در مالاندوزی و حفظ موقعیت خود از هیچ کاری دریغ نمیکرده است.