اَبو اِسْحاقِ اِلْبیری، ابراهیم بن مسعود بن سعید تُجیبی (د 459 یا 460ق/1067 یبا 1068م)، شاعر و فقیه مالکی اواخر عصر امویان و دورۀ ملوک الطوایف در اندلس. شهرت او ناشی از اشعار زاهدانه و حکمتآمیز وی از یک سو و نقش او در کشتار یهودیان غرناطه در 459ق از سوی دیگر است. تاریخ تولد او دانسته نیست، اما از آنجا که وی شاگرد ابوعبداللـه ابن ابی زَمَنین (د 399ق) بوده (ابن عطیه، 123-124؛ قاضی عیاض، 4/٨٢٨؛ ابن ابار، 1/136)، میتوان حدس زد که در اواسط نیمۀ دوم سدۀ 4ق/10م به دنیا آمده است (دایه. 8). در محل تولد او نیز اختلاف است: ابن ابار او را اهل غرناطه دانسته (همانجا)، اما ابن سعد زادگاه او را حصن عُقاب، از توابع البیره، نوشته است (2/132). نسبت البیری نیز حکایت از تولد وی در البیره دارد. با اینهمه، شاید بتوان باتوجه به نزدیکی این سه شهر به یکدیگر، تلفیقی را که دایه از این روایتها به دست داده، پذیرفت و گفت که ابواسحاق در حصن عقاب زاده شده و سپس به البیره رفته و دیر زمانی در آن شهر اقامت گزیده و عاقبت هنگامی که البیره در آغاز سدۀ 5ق/11م در اثر مهاجرت دسته جمعی مردم رو به ویرانی نهاد (ص 115-116)، رهسپار غرناطه شده و در آن شهر رحل اقامت افکنده است (همو، 7؛ قس: بستانی). مشهورترین استاد وی در البیره ــ چنانکه گفته شد ــ ابوعبداللـه ابن ابی زمنین بود که ابواسحاق تمامی آثارش را روایت کرده است (ابن عطیه، قاضی عیاض، همانجاها). وی سپس در فقه، حدیث و قرائات به مقام استادی رسید و فقیهانی چون ابومحمد عبدالواحد بن عیسی همدانی و ابوحفص عمر بن خلف همدانی از مجالس او بهره بردند و در زمرۀ شاگردان و راویان وی درآمدند (ابن عطیه، قاضی عیاض، ابن ابار، همانجاها؛ ابن جابر، 183؛ دایه، 8). او مدتی نیز نزد ابوالحسن علی بن تَوبه که در زمان حکومت بادیس بن حَبّوس (430-466ق) قاضی غرناطه بود، به کنایت اشتغال داشت (ابن زبیر، 78؛ ابن خطیب، الاحاطه، 4/82؛ دایه، 9). سالهای اقامت ابواسحاق در غرناطه مصادف با دورۀ حکومت بنیزیری (ﻫ م) در آن شهر بود. امیران اسن سلسله که از بربرهای صنهاجه بودند. برای ادارۀ جامعۀ عرب غرناطه خاندانی از یهودیان به نم بنی نَغْریله (یا نَغْرالَه) را بر کشیده و زمام امور را به دست آنان سپرده بودند (دوزی، III/19؛ لوی پرووانسال، 244-245؛ مونرو، 27). دو تن از این خاندان به وزارت امیران زیری رسیدند: نخست اسماعیل ابن نغریله (ئ 448ق) وزیر با نفوذِ آن سلسله و سپس پسر وی یوسف. اما یوسف که مردی جاهطلب بود، رفتهرفته کوشید بر همۀ امور دولت چیره گردد و حتی با ایجاد شبکهای از عوامل خود، توانست بر امیر بادیس و درباریان وی تسلط یابد (ابن عذاری، 3/264-265؛ ابن خطیب، همان، 1/439-440، اعمال، 230)، چنانکه گویند با حیلهای سیفالدوله بُلُقّین، پسر و ولیعهد بادیس را که با وی دشمنی میورزید، زهر داد و کشت (عبداللـه، 265؛ ابن عذاری، 3/265؛ ابن خطیب، الاحاطه، 1/442، اعمال، 230-231؛ عنان، 2/134-135). تسلط یوسف و نزدیکان و همکیشانش بر دستگاه دولت از یک سو و ثروت هنگفت و رفتار نخوتآمیز وی از سوی دیگر، دشمنیهای بسیار برانگیخت و سبب شد که ابواسحاق، فقیهی که ظاهراً از دیرباز، از تسلط خاندان ابن نغریله بر جامعۀ مسلمانان ناخرسند بود (ابواسحاق، 91، بیت 5 و بعد؛ بستانی)، به مخالفت آشکار با وی برخیزد (EI2). با اینهمه، گویا ابواسحاق در این زمینه، از همراهی همۀ فقیهان برخوردار نشد و حتی برخی از آنان از این جهت به وی خرده گرفتند. احتمالاً به همین سبب بود که ابواسحاق بعداً در شعری به فقیهان غرناطه تاخت و حتی همنشینی با گرگ را به همنشینی با آنان ترجیح داد (بستانی؛ قس: پرس، 444-445). به هر روی ستیزهجویی علنی وی سبب شد که ابن تغریله امیر را به تبعید وی به حصن عقاب وادارد (ابن سعید، 2/132-133؛ بستانی؛ نیز نک : ابواسحاق، 62). در اینجا بود که ابواسحاق قصیدۀ مشهور خود را در هجو یوسف و یهودیان غرناطه سرود و در آن بادیس را به سبب آنکه گروهی یهودی را بر مسلمانان ریاست و برتری داده، سرزنش کرد (ابن سعید، همانجا). این قصیده (نک : ابواسحاق، 89-92) که از لحاظ ساختمان و واژگان ساده و محکم و از لحاظ وزن و آهنگ برانگیزاننده است، درواقع متناسب با فهم و قریحۀ عامۀ مردم غرناطه و بربرهایی سروده شده بود که بیش از آنکه دلبسته و یا حتی قادر به درک ظرایف شعری و صنایع بغرنج ادبی باشند، در بند علایق و تعصبهای دینی و قبیلهای خود بودند (نک : دوزی، III/73؛ پرس، 272-273؛ مونرو، همانجا). در همین زمان (10 صفر 459ق/31 دسامبر 1066م) آشوبی در غرناطه برخاست که علت آن، به روایت منابع کهن، برملا شدن توطئهای بود که یوسف ضد امیر چیده بود. این آشوب به کشتاری سهمگین انجامید و طی آن یوسف بن نغریله و 3 تا 4 هزار یهودی دیگر به دست بربرهای صنهاجه قتل عام شدند (عبداللـه، 270-273؛ ابن بسام، 1(2)/270-272؛ ابن عذاری، 3/265-266؛ عنان، 2/135-139؛ قس: جودائیکا، IX/1325). بسیاری از منابع، قصیدۀ ابواسحاق را مستقیماً به این ماجرا پیوند داده و آن را عامل اصلی برافتادن ابن نغریله و کشتار یهودیان غرناطه دانستهاند (نک : ابن سعید، 2/133؛ ابن خطیب، همان، 231-233؛ مقری، 6/100؛ دوزی، پرس، همانجاها). با اینهمه به روشنی نمیتوان چگونگی و دامنۀ تأثیر این قصیده را در وقایع غرناطه آشکار ساخت، بهویژه که کهنترین منابع تاریخی ما در بحث از این حوادث، اشارهای به ابواسحاق و اشعارش نکردهاند (نک : عبداللـه، ابن بسام، ابن عذاری، همانجاها)، اما به هر روی شک نیست که سرودههای ابواسحاق که حاکی از ناخشنودی دست کم بخشی از جامعۀ عرب غرناطه از سیاستهای فرمانروایان بربر نژاد زیری است، با برانگیختن مردم (ابن خطیب، جودائیکا، همانجا). خود ابواسحاق نیز چند ماه پس از این ماجرا درگذشت (ابن ابار، 1/137؛ بستانی). ابواسحاق از نمایندگان برجستۀ شعر زهد در ادب اندلس به شمار میرود. او را سلف شاعر زاهد ابومحمد ابن عسّال طلیطلی (د 487ق) شمردهاند (ابن ابار، 1/136؛ عباس، 135). مجموع اشعاری که از وی بر جای مانده، به 800 بیت نمیرسد. در میان این سرودهها از قطعههای کوتاه 3 و 4 بیتی تا قصایدی بلند شامل 50 تا 60 و حتی بیش از 110 بیت دیده میشود. موضوع غالب این اشعار زهد و نکوهش دنیاپرستی است. دو مرثیۀ درخور توجه و نیز قصایدی در مدح و هجا در میان اشعار وی به چشم میخورد. مهمترین سرودۀ وی، جز شعر سیاسی یاد شده، قصیدهای است بلند در 113 بیت که یکسره در ستایش علم و تقوی و اندرزهای زاهدانه است و خطاب به ابوبکر نامی، ظاهراً خواهرزاده یا برادرزادۀ شاعر (گنون، 25-26)، سروده شده است (نک : ابواسحاق، 25-33). ویژگی بارز اشعار ابواسحاق سادگی و روانی آنهاست. معانی و تعابیر ساده و ملموس در قالب الفاظ متداول و عامه فهم، اشعار او را اغلب به صورت نثر یا اندرزهای منظوم در آورده است (دایه، 12-13؛ نیز نک : بستانی). این خصوصیت با گرایشهای دینی و اجتماعی ابواسحاق نیز هماهنگی دارد. وی زاهدی عزلتطلب و مردم گریز نبود و مشارکت در امور اجتماعی و سیاسی را حق خود میدانست (دایه، 12) و در این راه البته سخن گفتن به زبان تودۀ مردم و بهرهبرداری از علایق و حساسیتهای آنان، همواره ابزاری سودمند بوده است. قصیدۀ سیاسی مشهور ابواسحاق نمونهای از این سازگاری با شیوۀ بیان و روحیات تودۀ مردم است. این عوامل روی هم رفته، چه از لحاظ زبان و چه از لحاظ بینش، از ابواسحاق شاعری عامه پسند ساخته است (قس: همو، 13). با اینهمه به رغم محدودیت فکری و هنری ابواسحاق و ذوق و قریحۀ متوسط او (EI2)، برخی جنبههای بدیع و اصیل شعر او را، خواه در بیان پارهای حالات و انفعالات انسانی و خواه در برخی تصویرسازیها و قیافهپردازیها، نباید از نظر دور داشت (نک : عباس، 136-139). اشعار ابواسحاق ظاهراً طالبان فراوان در اندلس داشته و بسیاری آنها را از بر میکردهاند (ابن خیر، 418؛ ابوالحجاج، 1/13؛ ابن سعید، همانجا؛ بستانی). نسخهای از دیوان او که از سدۀ 7ق/13م بر جای مانده، نخستینبار در 1944م به کوشش گارثیاگومث با مقدمه و توضیحات و تعلیقات در مادرید و غرناطه به چاپ رسیده و سپس بار دیگر در 1396ق/1976م به کوشش محمد رضوان دایه با مقدمه و حواشی و تعلیقات در بیروت منتشر شده است.