اِبْنِ مُنیر، ابوالحسیناحمدبنمنیرطرابلسی، ملقببه مهذبالدین و عینالزمان (473- 548ق/1080-1153م)، شاعر هجوسرای شیعی. وی در طرابلس شام به دنیا آمد. پدرش که به رفوگری اشتغال داشت (تدمری، 34- 35)، چندان به خاندان اهل بیت(ع) عشق میورزید که اشعار عونی شاعر شیعی را در ستایش خاندان پیامبر (ص) در بازارهای طرابلس به صدایی خوش میخواند (نک: ابن عساکر، تاریخ مدینهٔ دمشق، 2/788، التاریخ الکبیر، 2/97). احتمالاً ابن منیر چندی شغل پدر را پیشهٔ خود ساخته بود، چه گاه وی را شاعرِ «رفّاء» (رفوگر) نامیدهاند (همانجاها؛ ذهبی، سیر، 2/224، العبر، 3/5). با این حال وی به تحصیل پرداخت و سپس شاعری پیشه کرد. از استادان وی آگاهی نداریم، اما احتمالاً نزد استادان دارالعلم طرابلس، از جمله ابوعبدالله طلیطلی، دانش آموخت (تدمری، 11-12). گویند هم آنان بودند که وی را به رفض و غلو در تشیع رهنمون شدند (ابن فضلالله، 15/518 - 519)، اما بیشک جامعهٔ شیعی مذهب طرابلس آن روزگار در این امر تأثیر فراوان داشته است (نک: ناصرخسرو، 17؛ تدمری، 25). وی لغت و ادب را نیک فراگرفت، قرآن کریم و جمهرهٔ ابن درید را از بر کرد (ابن عساکر، همانجاها؛ ابن عدیم، 147) و چندان دانش آموخت تا به استادی رسید و حلقهٔ درسی پیرامون او تشکیل گردید (ابن مستوفی، 1/291). با آنکه دو تن از نخستین کسانی که به شرح زندگی وی پرداختهاند، خود با وی دیدار کردهاند (سمعانی، 1/300؛ ابن عساکر، تاریخ مدینهٔ دمشق، 2/789، التاریخ الکبیر، 2/98)، باز آگاهیهای ما دربارهٔ نخستین دورهٔ زندگی وی اندک است. ظاهراً وی 30 سال نخست زندگی خویش را در طرابلس گذراند و پس از سقوط آن شهر به دست صلیبیان (503ق/1109م)، احتمالاً به همراه گروهی از مردم شهر به دمشق رفت (همانجاها؛ عمادالدین، قسم شعراء الشام، 1/77؛ تدمری، 14). با ورود به دمشق، زندگی پرکشاکش وی آغاز شد. او که به سبب مذهب و نیز زبان گزندهاش، مورد کینهٔ رقیبان بود، اتابک طغتکین را مدح گفت تا شاید به او نزدیک گردد، اما بدخواهان از نادانی سلطان ترک زبان بهره جستند و همان مدیحه را وسیلهٔ سعایت قرار دادند (ابن عدیم، 149- 150). طغتکین بر وی خشم گرفت و در صدد مجازاتش برآمد، اما یوسف بن فیروز که حاجب حرم بود (ابن عساکر، تاریخ مدینهٔ دمشق، 2/788-789، التاریخ الکبیر، 2/97)، وی را از مهلکه رهانید و همراه کاروان برید به بغداد فرستاد (ابن عدیم، 149). گویند دلیل خشم سلطان، تغزل ابن منیر به یکی از نزدیکان وی بوده است، اما احتمالاً، بنا به گفتهٔ ابن عدیم (ص 149-150) این هر دو عامل در این امر تأثیر داشته است. ابن منیر در بغداد با بسیاری از بزرگان علم و سیاست، از جمله شریف موسوی، نقیب علویان که برخی وی را با شریف رضی و نیز شریف مرتضی اشتباه کردهاند (ابن حجه، 327؛ انطاکی، 1/363؛ صنعانی، 1/79؛ بحرانی، 1/426)، فقیه عبدالوهاب بن عبدالواحد، شیخ حنبلیان و معروف به شرفالسلام (ابن رجب، 1/237، 239) و نیز ابن صدقه وزیر المسترشد بالله دوستی و پیوند یافت و در قصیدهای ابن صدقه را ستود (تدمری، 35، 134-136). دوستی وی با نقیب علویان سپس موجب پدید آمدن ماجرایی گردید که تذکرهنویسان را به برداشتهای گوناگون کشانید (نک: ادامهٔ مقاله). پس از مرگ طغتکین (522ق/1128م) ابن منیر بار دیگر به دمشق بازگشت و ظاهراً کوشید تا ضمن تقرب به تاجالملوک بوری بن طغتکین (ابن منیر، 172)، با رشیخند و هجا از دشمنان خویش انتقام کشد، اما بخت با وی یار نشد و سلطان به جرم هجو بزرگان دمشق او را به زندان افکند و فرمان به قطع زبان وی داد. این بار نیز یوسف بن فیروز در برابر سلطان به شفاعت برخاست و سلطان از وی درگذشت، اما فرمان داد که دمشق را ترک گوید. پس از این تبعید ابن منیر به حلب رفت (ابن عساکر، تاریخ مدینهٔ دمشق، 2/789، التاریخ الکبیر، همانجا) و گویا در همین روزگار بود که با ابن قیسرانی (ه م) شاعر همروزگار خویش آشنایی یافت و بین آن دو پیوندی رقابتآمیز پدید آمد که تا پایان عمرِ آنان استوار بود (عمادالدین، همان، 1/76؛ ابن خلکان، 1/156؛ صفدی، 8/193). پس از مرگ تاجالملوک (526ق/1132م) و آغاز فرمانروایی اسماعیل ابن بوری، دلبستگی ابن منیر به دمشق، بار دیگری وی را بدانجا کشانید، اما این بار نیز گرفتار خشم اسماعیل بن بوری شد، چندانکه سلطان بر مصلوب کردن وی عزم کرد. وی ناچار در مسجد «وزیر» پنهان شد و باز از دمشق گریخت (ابن عساکر، صفدی، همانجاها)، چندی در حماه، شیزر، و حلب سرگردان بود، تا آنکه در 529ق/1135 پس از مرگ اسماعیل، بار دیگر به دمشق بازگشت، اما این بار نیز از ترس ابن صوفی وزیر مجیرالدین آبق باز به شیزر گریخت (عمادالدین، همان، 1/91) و کینهٔ آن دو را سخت به دل گرفت و در موقع مناسب خشم خویش را بر آنان فروریخت (نک: ادامهٔ مقاله). در همین هنگام بود که فقیه زینالدین بن حلیم در شیزر با وی دیدار کرد و از وی خواست تا به دمشق بازگردد و به خدمت معینالدین اُنُر که از بزرگان حکومت دمشق و مردی نیک و بخشنده بود، در آید و سپس طی نامهای دعوت خود را تکرار کرد (عمادالدین، همانجا)، اما ابن منیر که از دمشق خاطرههایی بس دردناک داشت، این دعوت را نپذیرفت، زیرا وی در این هنگام اگر چه پیری سپید موی بود (همان، 1/94)، ستارهٔ اقبالش خوش درخشیده بود و نزد ابوالعساکر سلطان بن منقذ منزلتی داشت، چندانکه شاعران جویای نام را برای تقریب به بنومنقذ به توصیهٔ او نیاز میافتاد (همان، 1/91؛ همو، قسم شعراء المغرب، 1/299). اندکی پس از آن نیز (احتمالاً 534ق) به خدمت عمادالدین زنگی درآمد و قصیدههای بسیاری در ستایش او و پیروزیهایش بر صلیبیان سرود (نک: ابن منیر، 194-203). این اشعار که بخش بزرگی از سرودههای برجای ماندهٔ اوست، برای تشویق مسلمانان در جنگ با صلیبیان سخت به کار میآمد (هرفی، 267) و از این روی در ممدوح نیز کارگر میافتاد و برای ابن منیر مقام و احترامی شایسته به ارمغان میآورد. وی دست کم در دو نبرد عمادالدین با صلیبیان در رکاب وی بود (نک: ابن منیر، 192، 195، 197- 198؛ رکابی، 50). پس از عمادالدین، وی به فرزند او نورالدین پیوست و تا پایان عمر در خدمت او بود، یک بار نیز از سوی وی به سفارت فرستاده شد (عمادالدین، قسم شعراء الشام، 1/78). در 546ق/1151م نورالدین دمشق را به سبب سازش مجیرالدین آبق با صلیبیان، محاصره کرد و ابن منیر در این هنگام در حماه در بستر بیماری بود، اما این امر مانع از آن نشد که وی قصیدههایی در مدح نورالدین و هجای دشمنان خویش بسراید و در آنها سلطان را به پیروزی بر آنان تشویق کند (نک: ابوشامه، 1/77-79؛ هرفی، 275-279)، اما ظاهراً در محاصرهٔ دوم دمشق وی حاضر بود و با پیروزی و سرفرازی وارد دمشق شد و سپس همراه سپاه نورالدین به حلب بازگشت و چندی بعد در همانجا درگذشت (ابن عساکر، تاریخ مدینهٔ دمشق، همانجا، التاریخ الکبیر، 2/97- 98). اگر چه برخی احتمال دادهاند که درگذشت وی در دمشق روی داده باشد (ابن خلکان، 1/160)، اما گزارشهای مکرر تذکرهنویسان، تردیدی در این امر برجای نمیگذارد (نک: ابن قلانسی، 322؛ ابن عساکر، تاریخ مدینهٔ دمشق، همانجا، التاریخ الکبیر، 2/98؛ یاقوت، 19/65؛ ابن جوزی، 8(1)/218). شعر: همهٔ مآخذ کهن، توانایی و ذوق ابن منیر را در شعر ستوده و گاه وی را در فصاحت با زهیر و در ظرافت با ابن حجاج (ه م) قیاس کردهاند (مثلاً نک: ابن عدیم، 152)، اگرچه او به عنوان شاعری هجاگوی و «خبیث اللسان» (ابن عساکر، تاریخ مدینهٔ دمشق، 2/788، التاریخ الکبیر، 2/97؛ ابن خلکان، 1/156؛ ابن وردی، 2/85؛ صفدی، همانجا؛ ابن شاکر، 12/467) که آبروی دیگران را به بازی میگرفته، شهرت یافته است. چنین مینماید که وی نیز چون بسیاری از همگنان خویش دارای شخصیتی دوگانه بوده است. از سویی شعر او مورد پسند بزرگان دین بوده است و حتی برخی از آنان در شمار راویان شعر وی درآمدهاند (نک: عمادالدین، همان، 1/79-80، 85 -87؛ عبدالقادر قرشی، 1/335؛ تدمری، 15-17) و از سوی دیگر بسیاری به سرزنش وی پرداختهاند. وی با تکیه بر پیروزیهای مسلمانان بر صلیبیان به ستایش ممدوحان خویش پرداخته و اشعار خود را به انواع صنعتهای بدیعی آراسته است (هرفی، 269، 273، 276؛ تدمری، 51). در اشعار تغزلی نیز به شیوهٔ همروزگاران خویش بیشتر به وصف خط و خال و زیباییهای ظاهری، آنهم در چهرهٔ امردان و غلامان، پرداخته است (نک: عمادالدین، همان، 1/80، 83، 84). ابن منیر در مدیحههای خود در کنار شاعرانی چون ابن حیوس و ابن خیاط (ه م م) که با وی همروزگار بودهاند، قرار میگیرد، وی در این اشعار به ویژه در مدایحی که تقدیم عمادالدین و نورالدین زنگی میکرد (نک: ابوشامه، 1/69 -95)، شاعری جدی و با وقار جلوه میکند، چنانکه حتی هجوهای او نیز از متانتی ویژه برخوردار است (هرفی، 274- 278). با اینهمه، وی در برخی از هجویهها، در چهرهٔ مردی بدزبان و کینه جو آشکار میشود (نک: ابن منیر، 137، 146-149). در این اشعار، هجو چندان با سخافت درآمیخته است که برخی، از جمله ابن شاکر از کتابت شعرهای وی طلب بخشایش کردهاند (نک: تدمری، 149). در سنت هجوسرایی شعر عرب، وی را نمیتوان با شاعران پیشین در یک صف نهاد، چه وی در آغازگویی آهنگ هجوسرایی نداشت، اما از هنگام ورود به دمشق، از آنجا که آیین شیعه داشت، مورد کین بدخواهان قرار گرفت. این امر از اشارات ابن عدیم (ص 149-150) دربارهٔ بسیاریِ دشمنان وی و نیز در سعایت آنان نزد طغتکین آشکار است. شاید نالیدن وی از مردم روزگار (ص 127) و نیز برخی اشارتها به همدستی روزگار و مردم برضد او (عمادالدین، همان، 1/77، 79)، بیارتباط با این رویدادها نبوده است. در مآخذ نیز «خبیث اللسان» بودن را با شیعه بودنش درآمیختهاند (ابن عساکر، التاریخ الکبیر، 2/97؛ ابن فضلالله، 15/518؛ نیز نک: امینی، 4/332). و با قرار دادن وی در برابر ابن قیسرانی به عنوان سنی پرهیزگار (برای نمونه، نک: عمادالدین، همان، 1/76؛ ذهبی، سیر، 20/224)، بر این نکته تأکید ورزیدهاند؛ رؤیایی نیز که پس از مرگ وی دربارهٔ کیفر دیدن او در جهان دیگر نقل کردهاند، در تأیید همین مطلب است (نک: ابن عساکر، تاریخ مدینهٔ دمشق، 2/789، التاریخ الکبیر، 2/99). به وی تهمت بیاحترامی به صحابه نیز زدهاند (ابن فضلالله، همانجا؛ ابن خلکان، 4/458)، اما در دیوان او شعری که چنین معنایی از آن برآید، دیده نمیشود، وانگهی وی فرمانروایان سنی را به عنوان مسلمانانی که در برابر صلیبیان پایداری میکردهاند، بسیار ستوده است (نک: ابوشامه، همانجا). از اینرو، میتوان گفت که ابن منیر هنگامی که در دمشق مورد آزار قرار میگرفت، خشم خویش را با سرودن هجاهای تند بر دشمنانش فرو میریخت، شاید از همین رو در گزارش سفر نخست وی به دمشق نشانهای از سرودن اشعار هجوآمیز در دست نیست. هجاهای او بر دو گونه است: برخی از آنها چنانکه گفته شد، بسیار سخیف است و ظاهراً این اشعار همانهاست که وی در هجو دشمنان میسروده، و در همین سرودههاست که او به گفتهٔ ابن عساکر از واژههای عامیانه سود جسته است ( تاریخ مدینهٔ دمشق، 2/788، التاریخ الکبیر، 2/97) و در برخی دیگر از این اشعار، مثلاً هجو مردی بخیل (نک: ص 95؛ عمادالدین، همان، 1/90)، غرض وی نوعی شوخی و مطایبه است که گویا از ویژگیهای شخصیت او بوده است، چنانکه حتی در برابر فرمانروایان نیز از اینگونه شوخیها پرهیز نمیکرده است (برای نمونه، نک: ابن عدیم، 157؛ شوخی وی با عمادالدین زنگی در پاسخ پرسش نظر او دربارهٔ شیخین). ماجرای او با نقیب علویان نیز از اینگونه است: یک بار وی غلام خوش سیمایی از آن خویش را فرستاد تا پیشکشی تقدیم نقیب کند، اما نقیب به گمان آنکه غلام نیز بخشی از پیشکش است، از بازگرداندن او خودداری کرد. ابن منیر در قصیدهای طولانی، ضمن تغزل به غلام خویش، نقیب را بیم داد که اگر غلام را بازنگرداند، وی از عقاید شیعی خود دست برداشته، همه را تکذیب خواهد کرد و در روز رستاخیز نیز نقیب را مسبب گمراهی خویش خواهد خواند (نک: ابن حجه، 327-33). برخی از نویسندگان کهن و نیز برخی از متأخران و معاصران، این قصیده را دلیل بازگشت وی از مذهب خود دانستهاند (همو، 327؛ انطاکی، 263- 268؛ علی خان مدنی، 3/224؛ نک: تدمری، 158-159، 171؛ هرفی، 257)، اما برخی اشارتها در همین قصیده نشان میدهد که وی بیشتر قصد شوخی داشته و نقیب نیز نکته را به خوبی دریافته است (همانجاها)، چنانکه برخی از نویسندگان شیعه نیز این تغییر مذهب را رد کرده و آن را دلیل پایداری وی بر مذهب شیعه دانستهاند (خوانساری، 1/263-264؛ حرعاملی، 1/35- 38). برخوردهای وی با ابن قیسرانی نیز بیشتر آمیخته به طنز و شوخی بوده است. این دو با یکدیگر دوستی داشتند (نک: ابن ظافر، 257)، اما چنانکه عمادالدین کاتب با هوشمندی اشاره کرده است، چونان دو اسب میدان مسابقه با یکدیگر به رقابت برخاسته بودند (همان، 1/76). این رقابت و هم چشمی که آن را با رقابتهای جریر و فرزدق قیاس کردهاند، همواره با نوعی هجو و سرزنش متقابل همراه بوده است (عمادالدین، همان، 1/79؛ یاقوت، 19/64 - 65؛ ابن خلکان، 1/158-159؛ تدمری، 31-32). با این حال، این دو ظاهراً چندان به یکدیگر وابسته بودند که نبودن یکدیگر را نیز تاب نیاوردند و به فاصلهٔ اندکی از یکدیگر چشم از جهان فرو بستند (عمادالدین، یاقوت، همانجاها). دیوان ابن منیر را، چنانکه تدمری (ص 6) اشاره کرده است، باید از دست رفته تلقی کرد، اما مجموعهای از اشعار وی که در مآخذ گوناگون پراکنده است، نخستین بار به کوشش سعود محمود عبدالجابر در کویت به چاپ رسیده است. در 1986م نیز عمر عبدالسلام تدمری مجموعهٔ کاملتری از این اشعار را گردآوری و با مقدمهای عالمانه به چاپ رسانده است.