اِبْنِ مُناذِر، ابوجعفر (ابوعبدالله، ابوذریح) محمد بن مناذر بصری (د 198ق/814م)، از موالی بنی صبیر بن یربوع تمیمی، شاعر دانشمند عهد برامکه. وی در خانوادهای عجم نژاد از مردم عدن به دنیا آمد و گویا به انگیزهٔ طلب علم به بصره کوچ کرد و در آنجا اقامت گزید و در محضر استادان بزرگ از جمله خلیل بن احمد عروضی و ابوعُبَیده مَعْمَر بن مُثَنّی، در ادب و لغت به کمال رسید (ابن معتز، 119؛ ابوالفرج، 17/9؛ یاقوت، 19/56؛ صفدی، 5/64؛ سیوطی، 107). دربارهٔ ابن مناذر، روایاتی نسبتاً متعدد و غالباً نکتهآمیز در دست است که اگر - طبق معمول روایات عرب - تاریخچهٔ زندگی او را روشن نمیسازد، دست کم تا حدودی پرده از چهرهٔ شخصیت شگفت او برمیدارد. از سدهٔ اول 5 و 6ق به عدهٔ بسیاری شاعر و نویسنده برمیخوریم که چهرهٔ دو گانهٔ آنان پیوسته محققان را دچار سرگردانی کرده است: از یک سو نمایندهٔ برخی پدیدههای ناپسند اخلاقی و اجتماعیند و از سویی آثار اعتقاد پاک صادقانه چنان در وجودشان متجلی است که خواننده نمیداند این دو خصلت متناقض را چگونه در وجود یک مرد جمع آورد (نک: مثلاً ابن حجاج، نمونهٔ بارز «سخف»؛ ابونواس، نمایندهٔ «مجون»...). شاید مطالعات جامعه شناختی گسترده روزی بتواند این امر را، خواه در وجود شعرا و نویسندگان، خواه در دربار خلفا، چنان باز شکافد که پژوهشگران دیگر نخواهند به هر نحو که شده از آن مردان شگفت یا پارسایانی متقی بسازند یا زندیقانی مفسد. شاید یکی از جالبترین شخصیتهای دو چهرهٔ سدهٔ 2ق، ابن مناذر باشد که هم به دین داری متصف است و هم به زشتترین و مضحکترین کارها متهم. حال اگر آمیزش این دو خصلت را در وجود او بپذیریم، دیگر نیاز نیست که زندگیش را به دو بخش کرده، بگوییم: نخست پارسا بود و آنگاه بر اثر دلدادگی و سپس مرگ محبوب (که پسری خوبروی بود) به هرزگی گراییده است (نک: ابن قتیبه، 2/747؛ ابن معتز، ابوالفرج، همانجاها). ابن مناذر شاعری خوش قریحه و توانا بود. دیرزمانی از برکت مدایحی که برای برامکه و نیز خلیفه مهدی و هارون عباسی سرود (ابن قتیبه، همانجا؛ ابن معتز، 125؛ ابوالفرج، 17/9-10؛ ابن خلکان، 6/224)، در آسایش و گشایش زیست وصلهای گران از هارون دریافت داشت (نک: ابوالفرج، 17/17، 24). با اینهمه وی بیشتر شهرت خود را مدیون هجاهای گستاخانهٔ خویش است. حاضر جوابی، صراحت لهجه و بیآزرمی، همه موجب شده بود که آن هجاها سخت گزنده و آکنده به الفاظ رکیک شرم انگیز شود (قس: همو، 17/11-12-16-19، 22-24). آنچنانکه حتی استادش ابوعبیده از گزند زبان وی در امان نماند (نک: زبیدی، 177- 178). وی حتی در زمان مجاورت مکهٔ معظمه نیز (نک: دنبالهٔ مقاله) دست از این بدزبانی و ناسزاگویی نکشید (نک: ابن معتز، 119-120؛ ابوالفرج، 17/21-22). بیگمان وی به چیرهدستی خویش در این کار مغرور بود؛ هنگامی که جوانی خوبروی در پاسخ او شعری هم سنگ اشعار خود وی عرضه کرد، شگفت زده پرسید: «آیا تو ابونواسی؟». همین ماجرا آغاز آشنایی وی با شاعر بزرگ عباسی بود (همو، 17/11). ابن مناذر شعر خود را از شعر شاعران قدیم برتر میدانست و از ادبای همروزگارش انتظار داشت که بدون توجه بر تقدم و تأخر زمانی شعر او را با شعر امرؤالقیس و نابغه و زهیر مقایسه کنند و به انصاف رأی دهند (مرزبانی، 267؛ قس: ابوهلال عسکری، 311، 316؛ ابوالفرج، همانجا). ارزیابی ادیبان و ناقدان پس از وی نیز غالباً به سود اوست. اشعار و اقوال او در آثار جاحظ (د 255ق/869م) نیز مقبول افتاده است ( البخلاء، 2/185، البیان، 1/32-33، 2/170-171، الحیوان، 6/402- 403). مبرد از او به عنوان دانشمندی بزرگ، شاعری خوش قریحه و خطیبی توانا یاد کرده و ادب او را ستوده و شعرش را جامع استواری شعر گذشتگان و شیرینی نوخاستگان میدانست (1/345). ابن معتز او را یکی از دانشمندان طراز اول بصره در فقه و حدیث و ادب معرفی میکند (ص 119) و ابوالفرج اصفهانی اخبار و اقوال او را در مقام شاعری نکته سنج و دانشمندی بزرگ در لغت به تفصیل در کتاب خویش جای داده است (17/9-30). با اینهمه آنچه امروز از آثار او باقی است، با همهٔ زیبایی و استواری، شایستهٔ این همه ستایش نیست. وی به قول ابوالعتاهیه (همو، 17/11، 29) در سرودن شعر کند بود و همهٔ سعی خود را بر آن مینهاد که از عدی بن زید تقلید کند (اصمعی، 11؛ ابوالفرج، 17/12؛ قس: پلا، .(169 میتوان از برخی هجاها، نکتهها و ناسزاهای ابن مناذر، با آنهمه صراحت و بیپروایی، برداشتهای انتقادی دربارهٔ شعرا و آثارشان کرد. مثلاً ابوالعتاهیه را از این ادعا که در هر شب هزار بیت شعر میسراید، با پاسخی مستند و متین منفعل و شرمسار گردانید (مرزبانی، 232؛ ابوالفرج، 17/11، 29)؛ اشعار ابوحیهٔ نمیری را فاقد ارزش شعری خواند واو را سخت خشمگین ساخت (حصری، 1/235-236؛ ابوالفرج، 17/26)؛ از سوی دیگر، قطعه شعری از ابونواس را چون شنید، بیآنکه بداند ازآن کیست، بسیار ستود و پس از آنکه دانست از آن رقیبش ابونواس است، پشیمان شد (خطیب، 7/445)، اما همو، ابوالعتاهیه را در زمینهٔ دیگری، به سبب چند نمونه از اشعارش، در میان نوخاستگان شاعری ممتاز به حساب آورده است (همو، 7/444). ابن مناذر معیار توانایی شاعر را آن میداند که در نسیب و تشبیب هرچه بیشتر بازیگری کند و چون به غرض اصلی خود میپردازد، هرچه جدیتر و استوارتر سخن گوید (همو، 7/443)، خود نیز چنین میکرد. ابن مناذر، به حکم لغت دانی، در علم قرائت نیز استاد بود و از خود قرائتی متفاوت با قرائات متواتر و مشهور و آرائی استثنایی ابراز میداشت (یاقوت، همانجا؛ ابن جزری، 2/265). وی حتی چندی به سبب اشتغال به قرائت قرآن و حدیث، سرودن شعر را ترک گفت و تشویق یحیی برمکی نیز در او مؤثر نیفتاد (ابوالفرج، همانجا؛ ابن حجر، 5/393). بسیاری از بزرگان نزد او علم لغت آموختهاند (ابوالفرج، 17/9؛ یاقوت، همانجا). آگاهی وی در این باب چندان بود که سفیان بن عیینه محدث بزرگ همروزگارش الفاظ غریب مندرج در احادیث را با او در میان مینهاد و ابن مناذر یکایک آنها را با شواهد متعدد برای او توضیح میداد (ابن قتیبه، همانجا؛ ابن معتز، 121؛ ابوالفرج، همانجا). در آن زمان، لغت شناسان و زبان دانان عرب هر یک میکوشیدند زبان بروبوم خود را، پاکترین زبان و به کلام الهی نزدیکتر قلمداد کنند. ابن مناذر نیز زبان زیستگاه خود را (و نه خاستگاهش را) که بصره بود، از همه پاکتر میپنداشت و ادعا میکرد که زبان ادیبان بصره، از زبان اهل حجاز هم به قرآن کریم نزدیکتر است (جاحظ، البیان، همانجا؛ ابوالفرج، 17/27؛ قس: پلا، .(27 وی چندان به شعرشناسی خود اعتماد داشت که در مقابل خلیل بن احمد نیز سر تسلیم فرود نمیآورد. روزی خلیل نزد او خود را ستود و ادعا کرد که سکان کشتی شعر است، شاعران همه از او پیروی میکنند و به داوری او ارجمند یا خوار میگردند. او برای آنکه ثابت کند به خلیل عروضی نیازمند نیست، قصیدهای زیبا در مدح هارونالرشید سرود و 20 هزار درهم جایزه گرفت (همو، 17/16، 17). بعید نیست که وی در قصیدهای که افاعیل عروضی وزن قصیده را هم در آن ذکر کرده، به خلیل تعریض کرده باشد (ابن قتیبه، 2/748؛ ابن معتز، همانجا). ابن مناذر در روایت حدیث نیز دست داشت و محدثان از او نقل حدیث کردهاند (ابوالفرج، 17/28). اما با توجه به غلبهٔ هزل و مجون بر سخن او، یحیی بن معین که خود بسیاری از اخبار و اشعار را از او نقل کرده، روایت حدیث را از او منع کرده است (یاقوت، همانجا؛ ذهبی، 4/47؛ صفدی، 5/64؛ ابن حجر، 5/390).ابن مناذر غالباً حلقههای درس تشکیل میداده (ابوالفرج، 17/16، 21-22) و مدتی در مسجد بنی یربوع در بصره امامت نماز جماعت نیز میکرده و به نوافل سخت پایبند بوده است (نک: همو، 27/9-11). اینک با توجه به این روایات، ابن مناذر را دانشمندی پاک دامن، پاک زبان و مؤمن میتوان پنداشت، به خصوص که گذشتگان گاه بر این امر تصریح کردهاند (ابن معتز، 119؛ ابوالفرج، 17/9)، اما ناگهان عشق جوانی از مردم بصره، حال او را چنان دگرگون کرد که دست از همه چیز شست و سر به جنون گذاشت. تردید نیست که ماجرای جوان بصری در زندگی او تأثیر بسیار داشته است، اما تقسیم زندگی اخلاقی و اجتماعی او به دو بخش متفاوت و متضاد، چنانکه اشاره شد، شاید چندان هم صواب نباشد. ما امروز قادر نیستیم تاریخ هجاهای گزنده و شرمانگیز او را معین کنیم و به قطع بگوییم که وی همه را بعد از عشق جوان بصری سروده؛ اگر وی را دهری (همو، 17/10) یا زندیق خواندهاند (همو، 17/29؛ ابن حجر، همانجا؛ قس: وایدا، 215 )، یا اگر مردم از او که امامت مسجد را به عهده داشته، انتقاد میکنند و هجایش میگویند، اگر برای جوان خوب روی دیگری که اتفاقاً همان ابونواس بوده، شعر عاشقانه مینویسد (ابوالفرج، 17/11) و اگر با گروه هرزه گردان بصره معاشر است، همه میتواند دلیل بر آن باشد که وی آنچنانکه در منابع آمده، پاک دامن و پارسا نبوده و حتی پیش از عشق به جوان بصری هم، زندگیش از مجون تهی نبوده است. در هر حال، گویی نویسندگان میل دارند که همهٔ حوادث شگفت زندگی او را در دوران دوم زندگی او نهند: دلدادگی او، ظاهراً در 60 سالگی، به عبدالمجید ثقفی که فرزند عبدالوهاب محدث بزرگ بوده، کار او را به پردهدری و هجوگویی و رسوایی کشاند، چندانکه از مسجد بیرونش راندند و او نیز نمازگزاران را به زشتی تمام هجو گفت و تنها بدان بسنده نکرد، بلکه در مسجد بصره عقرب رها میکرد و شبها در آب وضوخانهها مرکب میریخت تا سروصورت ایشان را به سیاهی بیالاید (همو، 17/9؛ یاقوت، ذهبی، همانجاها). موعظهٔ معتزلیان و حتی تهدید آنان نه تنها در او مؤثر نیفتاد، بلکه زبان به هجو آنان نیز گشود و باعث آبروریزیهای بسیار شد (ابوالفرج، 17/10؛ ابن حجر، 15/391؛ یاقوت، همانجا). از آن پس همهٔ نظرها از او برگشت، مذمت و بدگویی از او زبانزد خاص و عام گردید، او را زندیق و دهری خواندند همه از او سخت دوری گزیدند. وی سرانجام از بیم جان به مکه گریخت و یا به قولی بدانجا تبعید شد (ابوالفرج، 17/9؛ ابن حجر، 5/390؛ گلدسیهر، و شاید اگر پا در میانی بزرگان بنوریاح نبد، وی از چنگ معتزلیان جان سالم به در نمیبرد (ابوالفرج، 17/9-10). از روایت ابن معتز (همانجا) چنین پیداست که وی در مکه چندی به ظاهر از عادات ناشایست خود دست کشید و در مسجدالحرام به تدریس و روایت شعر و اخبار عرب پرداخت و برای شاعران، راویان و اهل علم مجالس املا برقرار ساخت، اما این امر دوامی نیافت و او باز به هرزه درایی روی آورد. این دو حالت، چنانکه گفتیم، موجب پیدایش اقوال متضاد در حق او شده است: برخی (خطیب، 7/443؛ ابن حجر، همانجا) او را عالم و زاهدی متعبد و دست شسته از گناهان و هرزگیهای گذشته معرفی میکنند و گروهی دیگر (ابوالفرج، 17/9)، فاسد و بیبندوبار. وی ظاهراً نخست مدیحه گوی برمکیان بود (ابوالفرج، 17/26)، اما چنانکه گذشت، خلفای عباسی، مهدی و هارون الرشید را نیز مدح گفته و از هدایا و پاداشهای آنان بهرهٔ وافر برده است و حتی هارون گاه هدایا و جوایزی برایش به حجاز میفرستاد. وی ظاهراً بیشتر مدایح خود را در مکه سروده و گویا هرگز به دربار خلفا راه نیافته است. از میان تمام منابع تنها صفدی (5/63) یک بار رفتن او را به بغداد گزارش کرده است. ابن مناذر در سفری که هارون الرشید پس از طرد برمکیان به حجاز کرد، به حضور او رسید تا قصیدهٔ شیوایی را که در مدح او سروده بود، تقدیم وی کند، هارون با خوشرویی از او استقبال کرد، اما همینکه وزیرش فضل بن ربیع وی را شاعر و مداح برمکیان خواند، به سختی برآشفت و از وی با خشم تمام روی برتافت و فرمود او را تازیانه زدند و از آنجا راندند. از آن پس ابن مناذر به تنگی معیشت گرفتار آمد، چندانکه از تهیهٔ غذای روزانهاش نیز عاجز ماند و سرانجام در نهایت فقر و تنگدستی و در حالی که بینایی خود را از دست داده بود، در آنجا درگذشت (ابوالفرج، 17/29). او در طول زندگی خود با برخی از شاعران معروف همروزگارش از جمله ابونواس و ابوالعتاهیه نیز ارتباط داشت. از حدود آشنایی او با ابونواس چیزی جز یکی دو روایت در دست نیست: وقتی که ابن مناذر مورد بیمهری هارون واقع شد و فقر و تنگدستی گریبانش را گرفت، ابونواس با 100 یا 300 دینار به کمکش شتافت (همو، 17/25-26). چنانکه اشاره شد، اشعار وی عموماً مورد ستایش بسیار منابع کهن قرار گرفته است، اما شاید قصیدهای که در سوگ عبدالمجید سروده و در آن عواطف حزنآلود خود را برشمرده، زیباترین اثر او باشد. این قصیده را در شمار مراثی بزرگ عرب نهادهاند و شیوایی الفاظ و بلندی معانی و استواری ترکیبهای آن را بسیار ستودهاند (ابن معتز، 122-124). هارونالرشید هم در سفر حج خود، از شاعر خواست که آن را در محضر او انشاد کند (ابوالفرج، 17/12). گویا از باب همان شعر است که برخی او را شاعر مرثیه خواندهاند (یاقوت، 19/59). با اینهمه، چنانکه اشاره شد، ابن مناذر شهرت واقعی خود را مدیون همان هجاهای تند خویش است. ابیاتی که در هجو قاضی بصره، خالد بن طلیق و یا معتزلیان سروده (نک: ابوالفرج، 7/10-11؛ ابن معتز، 120) به راستی گزنده است، یا بیت شعری که در هجو ابوعبیده بر دیوارهٔ محراب مسجد نوشته بود، موجب شد وی مجلس درسش را یک سال تمام تعطیل کند (زبیدی، 178). وی دربارهٔ انگیزهٔ هجوسرایی خود میگوید که اعمال و رفتار سوء مردم نسبت به وی، او را وادار به هتاکی و زشتگویی میکند (ابن عبدربه، 5/296). اثر ابن مناذر منحصر به دیوان شعر اوست (ابن ندیم، 186) که آن هم متأسفانه در دست نیست. تنها نمونهها و منتخباتی از شعر او به مناسبتهای گوناگون در منابع آمده است و از جمله ابوالفرج اصفهانی 171 بیت از اشعار او را در الاغانی آورده است.