اِبْنِ ماسویه، ابوزکریا یوحنا (یحیی) بن ماسویهٔ خوزی (ح 163 یا 172-243ق/780 یا 788-857م)، پزشک ایرانی نژاد و مسیحی نسطوری. چنانکه از نسبت او «خوزی» (قفطی، تاریخ الحکماء، 387) برمیآید، از مردم خوزستان بوده و بنابر اشارهای که از قول جبرائیل بن بختیشوع دربارهٔ عجمی بودن او و تعلق اعاجم به صناعات و حرف اجدادی و طبقاتی آنان در کتاب قفطی (همان، 384) آمده است، روشن میشود که تبار ایرانی داشته است. نام پدرش «ماسویه» نیز (به قیاس نامهای ایرانی چون سیبویه، بابویه، مسکویه، برزویه مؤید این نظر است. گزارش منابع ما دربارهٔ او و خاندانش سخت درهم و مغشوش و گاه متناقض است. گفتهاند که پدرش - ماسویه - در بیمارستان جندی شاپور به داروسازی مشغول بود و جبرائیل بن بختیشوع (نک: ه د، آل بختیشوع) پزشک مشهور جندی شاپوری ساکن بغداد، به معرفی و توصیهٔ دهشتک رئیس بیمارستان جندی شاپور، او را برای کار در بیمارستانی که به دستور هارونالرشید در بغداد ساخته میشد، دعوت کرد (همان، 383). ماسویه در آنجا به کمک جبرائیل با کنیز اسلاونژاد داوود بن سرابیون ازدواج کرد و یوحنا و برادرش میخائیل از آن زن زاده شدند (همان، 384؛ ابن ابی اصیبعه، 1/171). به روایتی دیگر، ماسویه که نسبت به مقام جبرائیل در بغداد رشک میبرد و آن را بر زبان راند، به دستور جبرائیل از بیمارستان جندی شاپور اخراج شد. ماسویه برای عذرخواهی به بغداد آمد، ولی جبرائیل او را نپذیرفت. ماسویه به یاری یکی از روحانیون نسطوری بغداد به چشمپزشکی پرداخت و پس از معالجهٔ چشم خادم فضل بن ربیع و سپس خود فضل، به دربار خلیفه راه یافت. وی به سرعت در دربار هارون ترقی کرد و مقامی برابر با جبرائیل بن بختیشوع به دست آورد و زن و فرزند خود یوحنا را که در آن وقت خردسال بود، به بغداد فراخواند (رهاوی، 167-169). براساس این روایت و نظر به آنکه هارون در 170ق به خلافت نشست، یوحنا میبایست چندسالی پیش از آن در جندی شاپور زاده شده باشد. نیز چون به گزارش لئون افریقایی، یوحنا هنگام مرگ (243ق)، 80 ساله بوده (لکلرک، )، I/150 پس میبایست در حدود 163ق زاده شده باشد (قس: .(GAS,III/231 از سوی دیگر در صحت روایت نخست که حاکی از به کار گمارده شدن ماسویه در بیمارستان بغداد و ازدواج او در بغداد، به نقل از جبرائیل بن بختشیوع است، میتوان تردید کرد. زیرا بنابر قول مشهور، جبرائیل در 213ق درگذشته و این روایت پس از مرگ مأمون (د 218ق) از جبرائیل نقل شده است، خاصه که براساس همان روایت وقتی ماسویه به بغداد آمد، سنش از 50 گذشته بود و بعید است که تا آن وقت زن نخواسته و صاحب فرزند نشده باشد. به هر حال به روایت رهاوی (ص 170)، ماسویه دانشمندان و حکیمانی را به تربیت یوحنا گماشت، ولی وی از آن دانشمندان نام نبرده است. اگر روایت قفطی را دربارهٔ ورود ماسویه به بغداد بپذیریم، جبرائیل ابن بختیشوع برجستهترین و احتمالاً نخستین استاد یوحنا در طب بوده و همو یوحنا را به ریاست شاگردان خود گمارده است ( تاریخ الحکماء، 384). همچنین گویا عیسی بن نون (یا ایشوع برنون) نیز که سپس بطریق نسطوریان شد، مدتی استاد او بوده است (عمروبن متی، 69؛ ماری بن سلیمان، 75). لئون افریقایی متذکر شده که یوحنا در آغاز میخواست به کلیسا بپیوندد، اما اشتغال به علوم او را از این کار بازداشت (لکلرک، .(I/106 با اینهمه به نظر میرسد که به مقام شمّاسی کلیسا نیز نائل آمد، زیرا در برخی از روایات از او با عنوان شماس یاد شده است (قفطی، همان، 387؛ ابن ابی اصیبعه، 1/177). یوحنا با آنکه بیشتر در طب تحصیل کرده بود، ولی گویا منطق و حکمت نیز تدریس میکرده است و مجالس درس او را پررونقترین محافل علمی آن روز شمردهاند که همهٔ گروههای اهل ادب در آن حاضر میشدند (همو، 1/175-176). به روایت ابن جلجل (ص 65)، هارونالرشید او را به ترجمهٔ کتابهای طبی که از آنقره (آنکارا) و عموریه آوردند، مأمور کرد و نویسندگانی ماهر در خدمتش گماشت. از این رو به نظر میرسد که یوحنا جز سریانی و عربی، زبان یونانی نیز میدانسته است. اما این روایت به اقرب احتمال مربوط به روزگار مأمون و تلاش او جهت ترجمهٔ آثاریونانی و نیز دورهٔمعتصم و فتح عموریهاست (قس: سید، 65؛ 2 EI). دربارهٔ صلاحیت و توانایی علمی ابن ماسویه در طب نیز آراء متناقضی ابراز شده است. درحالی که بهروایت قفطی ( تاریخالحکماء، 382)، یوحنا خود را از جالینوس در طب برتر میشمرده و همین معنی خشم جبرائیل بن بختیشوع را برانگیخته بوده است و نیز در باب تشریح میمون توسط او و تألیف کتابی براساس آنچه از این طریق یافته بوده (نک: آثار)، مؤلفان متقدم اشارتها کردهاند (مثلاً ابن ابی اصیبعه، 1/178) و حتی گفتهاند خیال تشریح فرزند بلید (کندذهن) خود را داشته است (همو، 1/180)، ولی در باب عدم حذاقت او نیز در تشخیص بیماری، تجویز دارو (قفطی، همان، 385) و فصد نابجای پسرش که موجب مرگ او شد (همان، 391)، سخنها گفتهاند. اما به نظر میرسد که این روایات اخیر بر ساختهٔ رقیبان و دشمنان علمی او چون سلمویه باشد. بدان سبب که وی به روایتی از شاگردان برجستهٔ جبرائیل و رئیس شاگردان او بود (همان، 384) و به روزگار مأمون لقب طبیبالمملکهٔ یا طبیب الملک یافت و پزشک برجستهای چون ابن رَبّن طبری (ص 8) او را ستود. ابن ماسویه آثار گرانبهایی از خود به یادگار گذاشت که برخی از آنها همچون دغل العین (نک: آثار) اولین اثر در نوع خود و نیز متن درسی دانشجویان بوده است و چشم پزشکان برای دریافت گواهینامهٔ رسمی میبایست آن را در یاد میداشتند و امتحان میدادند (اولیری، 254، 255). نویبورگر1 براساس مطالبی که رازی آورده، نتیجه گرفته است که یوحنا در داروشناسی نیز اطلاعاتی داشته است .(GAS,III/232) یکی از کهنترین منابعی که در زمان حیات ابن ماسیوه تدوین شده و نویسنده در تألیف آن از نظرات ابن ماسویه بهره برده، کتاب فردوس الحکمهٔ ابن ربّن طبری (همانجا) است. همچنین موفقالدین هروی در کتاب الابنیهٔ عن حقایق الادویهٔ (نک: جم)، ابوریحان بیرونی، در الصیدنهٔ (مثلاً ص 30، 33، 36)، ابن بطلان در تقویم الصحهٔ (نک: جم) و ابن بیطار در جامع المفردات (مثلاً 1/10، 13، 2/66، 97) بسیار از او نقل قول کردهاند. از شاگردان او باید از یوسف بن ابراهیم، ابن حمدون بن عبدالصمد مقلب به ابوالعیر طرد و اسحاق بن ابراهیم معروف به بیض البغل (ابن ابی اصیبعه، 1/176) و ابراهیم بن عیسی (همو، 832) نام برد. اما مشهورترین شاگرد او حنین بن اسحاق است که چندی نزد ابن ماسویه پزشکی خواند. چون استاد او را از خود راند، حنین به جدّ به تحصیل علم همت گماشت و چندان پرآوازه شد که ابن ماسویه خود او را بسیار ارج مینهاد (قفطی، همان، 174، 175). ابن ماسویه با گروه کثیری از دانشمندان و وزیران دوستی داشت و کندی فیلسوف مشهور، رسالهای در «نفس» برای او نوشت (ابن ابی اصیبعه، 1/214). در برخی از منابع از پزشک دیگری به نام مسوئه1 یاد شده است (لکلرک، ، I/504 به نقل از لئون افریقایی) که گاه او و آثارش را با یوحنا ابن ماسویه خلط کردهاند (ابراهیم، 3/107). عدهای در وجود او تردید کرده (لکلرک، و بعضی اصلاً منکر وجود شخصی که در منابع او را به ماسویهٔ اصغر نامبردار کردهاند، شدهاند (الگود، 116، 117). قفطی ( انباه الرواهٔ، 3/107، 108) از جملهٔ استادان محمد بن حسن طوبی صقلی که در 450ق زنده بوده، از پزشکی به نام ماسویه [واژهٔ «ابن» در این کتاب، افزودهٔ مصحح است] یاد کرده است، اما پیداست که یوحنا بن ماسویه در این تاریخ نمیتوانسته است زنده باشد و روایت قفطی مربوط به ماسویهٔ دیگری است که گویا در سیسیل میزیسته و این تاریخ نزدیک به همان زمانی است که لئون افریقایی از ماسویه مذکور یاد کرده است (لکلرک، .(I/504 سارتن (3/1838، 1839) نیز از ماسویهٔ سوم یا به تعبیر خود او ماسویهٔ دوم کاذب خبر داده که در سدهٔ 13م میزیسته است. آثار: حدود 50 اثر از ابن ماسویه یاد شده و یا به او منسوب شده است. ظاهراً شماری از آنها به نامها و عناوین مختلفی شهرت یافته بوده است که بعدها هر یک از آنها را اثر مستقلی پنداشتهاند. ازاین رو تا همهٔ نسخههای موجود از آثار او که در کتابخانههای جهان موجود است، بررسی و مقایسه نشود، فهرست دقیق و کاملی از آثار ابن ماسویه نمیتوان تهیه کرد. در اینجا به برخی از آثار چاپ شده و خطی وی اشاره میشود: الف - چاپی: 1. کتاب الازمنهٔ یا الازمنهٔ و الامکنهٔ، دربارهٔ فصول و ماههای سال و ارتباط آنها با خوردنیها و نوشیدنیهایی که بدن به آنها نیازمند است و نیز اقدامات پیشگیری طبی مانند فصلد و حجامت در فصول مختلف (اولمان، «طب در اسلام2»، .(114 این کتاب توسط پلاسباث3 در «بولتن انستیتوی فرانسوی مصر4» (1933م، شم 15، ص 235- 275) با حواشی و ترجمهٔ فرانسوی منتشر شد. ترجمهٔ دیگری نیز توسط ژرار تروپو5 در آرابیکا6 (1968م، شم 15، ص 113-142) به چاپ رسید. نسخهای از ترجمهٔ عبری آن نیز در دست است I/266) )؛ GAL, 2. جواهر الطیب المفردهٔ باسمائها و صفاتها و معادنها. ابن ماسویه در این اثر دربارهٔ مواد معطری چون مشک، عنبر، کافور، قرنفل و صندل و نیز مطالبی چون پاک کردن نوشته از دفاتر و ازالهٔ لکهها و آثار مختلف سخن گفته است. نویری در نهایهٔ الارب (12/105-119) از این کتاب استفاده کرده است. این اثر نیز توسط پل اسباث در «بولتن انستیتوی فرانسوی مصر» (1936م، شم 19، ص 5 - 27) با ترجمهٔ فرانسوی آن به چاپ رسید. ترجمهٔ انگلیسی آن نیز توسط مارتین لوی7 در «مجلهٔ تاریخ پزشکی4» (1961م، شم 16، ص 394- 410) به چاپ رسیده است؛ 3. الجواهر و صفاتها و فی ای بلدهی وصفهٔ الغواصین والتجار. در این اثر ابن ماسویه به وصف سنگهای قیمتی، نحوهٔ استخراج و محلهای آن و نحوهٔ تجارت و قیمتها و اوزان مختلف آن در مشرق قدیم پرداخته است. تیفاشی در کتاب خود ازهار الافکار فی جواهر الاحجار (ص 48، 66، 106) از این کتاب استفاده کرده است. این اثر به کوشش عماد عبدالسلام رئوف در 1977م در قاهره به چاپ رسیده است؛ 4. الحمیات. رازی در الحاوی بارها به این کتاب استناد کرده است (3/90-91، 6/202، 266، 7/151، 287، 14/32، 197، 16/68، 144، 151، جم). این کتاب توسط پترس اسپانیایی9 همراه با ترجمه و شرح آن منتشر شده است. ترجمهای به لاتین از کتاب مذکور نیز در دست است )؛ GAS,III/233) 5. دغل العین، کهنترین کتاب درسی چشم پزشکی است که اکنون در دست است. اگرچه تصحیح و نشر متن منحصر به فرد عربی آن به دلیل افتادگی یا محو بعضی از قسمتها غیر ممکن است، ولی مایرهوف و پروفر بخشهایی از 47 فصل این کتاب را به آلمانی ترجمه و در «مجلهٔ اسلام10» (1916م، شم 6، ص 256-217) به چاپ رساندهاند. در این رساله، کلمات و اصطلاحات فارسی و یونانی دیده میشود؛ 6. الکناش المشجّر یا المشجّر. رازی بارها در الحاوی از آن بهره برده است (مثلاً 1/139، 4/106، 8/49، 10/75، 23(1)/316، 23(2)/167) و به گفتهٔ قفطی ( تاریخ الحکماء، 317)، ابوعمران موسی بن سیار و ابوالطیب ابراهیم ابن نصر، تعلیقاتی بر آن نوشته بودهاند. در این اثر برای اولین بار کلیات طبی به شکل فهرستها و جداول تنظیم شده است. متن اصلی این کتاب که در کتابخانههای مختلف موجود است ، GAL) همانجا)، به چاپ نرسیده، ولی گراردوس کرمونایی1 آن را به لاتین ترجمه کرده که در ونیز (1497م) منتشر شده است؛ 7. ماءالشعیر، رسالهٔ کوچکی است که توسط پل اسباث در «بولتن انستیتوی فرانسوی مصر» (1939م، شم 21، ص 13-24) با ترجمهٔ فرانسوی آن به چاپ رسیده است؛ 8. النوادر الطبیهٔ یا الفصول الحکمیهٔ و النوادر الطبیهٔ یا الفصول. ابن ماسویه این کتاب را برای شاگردش حنین بن اسحاق نوشت. کتاب مجموعهای از دستورالعملهای مختصر طبی در 132 بخش است که با نثری ادیبانه و گاه فیلسوفانه نوشته شده است. گویا کنستانتین افریقایی اول بار آن را به لاتین ترجمه کرده و با عنوان «فصول یوحنای دمشقی2» مکرر به چاپ رسیده است (نک: اشتاین اشنایدر، 39 ؛ سارتن، .(226 پل اسباث متن کتاب را در 1934م در قاهره به چاپ رسانده است. ب - خطی: 1. کتاب الادویهٔ المسهلهٔ (قفطی، تاریخ الحکماء، 381)، که ظاهراً همان اصلاح الادویهٔ المسهلهٔ (ابن ندیم، 354) یا فیترکیب الادویهٔ المسهلهٔ (ابن ابی اصیبعه، 1/183) است. رازی از این کتاب بسیار استفاده کرده است (مثلاً 6/109، 7/165، 21(1)/ 146) و نسخههایی از آن در ایتالیا و انگلستان موجود است ( بستانی، 4/14؛ .(GAL,S,I/416 این کتاب نیز به لاتین ترجمه شده بوده است GAS,) )؛ III/233-234 2. البستان وقاعدهٔ الحکمهٔ و شمسالا¸داب، که نسخههایی از آن در تیموریه وجود دارد (همانجا)؛ 3. ترکیب طبقات العین و عللها و ادویتها، که نسخههایی از آن موجود است ( مجلهٔ، 5(2)/268؛ ، GAS همانجا)؛ 4. کتاب التشریح، که ظاهراً نخستین اثر در این باب در طب اسلامی به شمار میرود و نسخهای از آن در حلب موجود است ؛ GAS,III/235) قس: الگود، 370)؛ 5. کتاب الجذام (قفطی، همانجا). به گفتهٔ ابن ابی اصیبعه (همانجا) کسی پیش از او کتابی در آن باب ننوشته بوده است. نسخهای از این کتاب در حلب نگهداری میشود ، GAS) همانجا)؛ 6. کتاب الجنین (ابن ابی اصیبعه، همانجا)؛ 7. کتاب الحیوان، که نسخهای از ترجمهٔ آن به لاتین در بادلیان موجود است (ووستنفلد، 24 ؛ اولمان، «طبیعت و علوم خفیه در اسلام3»، 19 )؛ 8. خواص الاغذیهٔ و البقول و الفواکه...، که رازی (21/2) از آن بهره برده و نسخههایی از آن در مادرید و لیدن موجود است (لکلرک، ؛ I/110 )؛ GAS,III/234 9. کتاب دفع ضرر الاغذیهٔ (ابن ندیم، 354)، که گویا عنوان دیگری از کتاب اصلاح الاغذیهٔ (قفطی، همانجا) یا دفع مضار الاغذیهٔ (ابن ابی اصیبعه، همانجا) باشد. نسخهای از آن در برلین نگهداری میشود ( آلوارت، شم 6408 )؛ 10. کتاب السموم و علاجها، که رازی از آن بهره برده (19/393) و نسخهای از آن در حلب موجود است ، GAS) همانجا)؛ 11. علاج النساءاللواتی لایحبلن ( لایحملن )، نسخهای از آن در حلب موجود است (همانجا)؛ 12. کتاب فی الصداع و علله و اوجاعه و ادویته یا علاج الصداع (ابن ندیم، همانجا)، که به گفتهٔ ابن ابی اصیبعه (1/183) برای عبدالله بن طاهر تألیف شده و رازی از آن بهره برده (1/246، 6/115) و نسخهای از آن در حلب موجود است ، GAS) همانجا)؛ 13. کتاب المالیخولیا و اسبابها و علاماتها و علاجها (ابن ابی اصیبعه، همانجا)، که رازی از آن بهره برده (1/73) و نسخهای از آن در حلب نگهداری میشود ، GAS) همانجا)؛ 14. کتاب المرهٔ السوداء، در 21 صفحه که نسخهای از آن در کتابخانهٔ آستان قدس رضوی موجود است. ابن ماسویه (ص 1 به بعد) در آن به بین حالات طبیعی و غیر طبیعی خلط سیاه پرداخته است؛ 15. معرفهٔ محنهٔ الکحالین (ابن ابی اصیبعه، همانجا)، نسخههایی از آن در تیموریه و لنینگراد موجود است .(GAS,II/233) مایرهوف (ص 7) آن را از ابن ماسویه نمیداند، ولی یک اثر بررسی شده و منقح از یک رسالهٔ واقعی شخص ابن ماسویه تلقی میکند (نک: همو، 223 )؛ 16. المنجح فی الصفات و العلاجات (ابن ابی اصیبعه، همانجا)، که رازی از آن بهرهها برده (مثلاً 3/26، 5/173،8/30، 10/27، 301) و آن را کتابی شگفت خوانده است (7/31). ابوریحان بیرونی در الصیدنهٔ (1/31) نیز به آن استناد کرده است. کتاب المنجح فی التداوی من صنوف الامراض و الشکاوی موجود در خدیویه (خدیویه، 6/16) نیز ظاهراً عنوان دیگری از همان کتاب است (برای بقیهٔ آثار و نسخههای موجود و غیر موجود، نک: GAL,I/266 ؛ GAS,III/234-235; ابن جلجل، 65 -66؛ ابن ندیم، قفطی، ابن ابی اصیبعه، همانجاها؛ بیرونی، 33؛ مجلهٔ، همانجا؛ سارتن، 1/665؛ اولمان، «طب»، همانجا؛ اشتاین اشنایدر، همانجا؛ لکلرک، .(II/493