اِبْنِ لِسانُ الحُمَّره، ابوکِلاب وِقاء بن الاشعر (ابن ندیم، 101؛ ابن اثیر، 298)، یا وَرْقاء بن الاشعر (ابنقتیبه، 535؛ ابن اثیر، 145؛ دمیری، 1/376) یا عبیدالله بن لسان الحمرهٔ (ابن حزم، 315)، نسبشناس نیمه افسانهای عرب. وِقاء را نام پدرش لسان الحمّرهٔ نیز پنداشتهاند (ابن درید، 354). گاه نیز او را لسان و پدرش را حمزهٔ دانستهاند (ابن اثیر، همانجا). بیگمان اگر یک ضربالمثل که میدانی (ص 54) نقل کرده و چندان هم کهن به نظر نمیرسد، و نیز گفت و گویی تقلیدی و تکراری و سراپا جعلی در دست نبود، از این شخصیت، نامی نیز باقی نمیماند، زیرا روایاتی که دربارهٔ او نقل کردهاند، سخت کوتاه و اندک است و اطلاع خاصی به دست نمیدهد: جاحظ چند بار نام او را آورده ( الحیوان، 2/200، التربیع، 37، البیان، 3/106) و یک بار نیز به اختصار میگوید ( الحیوان، 2/206) که چون وی به مردی از بنی اسد اهانت روا داشت، آن مرد وی را با شمشیر کشت، اما این روایت نه جای دیگری تأیید شده و نه کسی از قدما آن را نقل کرده و به احتمال قوی از حقیقت به دور است. ابن قتیبه (همانجا) او را بزرگترین نسبشناس عرب (انسب العرب) پنداشته و ابن ندیم (همانجا) غیر از نسبشناسی، به غرور و خود پرستی بسیار او اشاره کرده است. میدانی نیز (همانجا) ضربالمثل «اعمر من ابن لسان الحمرهٔ» را که به او اشاره دارد، آورده است، اما ابن اثیر که میدانسته وی به درازی عمر شهرتی ندارد، بلکه فصاحت و به خصوص نسبت شناسی او نظرها را جلب کرده، گوید (ص 145): در مثل آوردهاند که «انسب من...». بنابراین بعید نیست که در ضربالمثل میدانی تحریفی رخ داده باشد و «اعمر» به جای «انسب» یا به جای «اعلم فی النسب» نشسته باشد (قس: پلا، .(20 با اینهمه دمیری (همانجا) در دام این تحریف افتاده است و گفته است «در فصاحت و طول عمر به او مثل میزنند». روایت دیگری که باعث شهرت او شده، دو گفت و گوست، یکی با مغیره در کوفه (ابوالفرج، 14/143) و دیگری با معاویه، احتمالاً در دمشق (دمیری، همانجا)، اما تردید نیست که این دیدارها و گفت و گوها بیشتر افسانه است و در ادبیات عرب نمونههای فراوان دارد. در این گفت و گوها، پیوسته در یک سو امیری نیرومند قرار دارد و در سوی دیگر، مردی زیرک و کاردان. پاسخهایی که به امیر داده میشود، همه عباراتی سخت کوتاه، سریع و خشن و غالباً مبهم و دوپهلو و کنایهآمیز و گاه همراه با معانی حکمتآمیز است. از جملهٔ این گفت و گوها یکی آن است که میان عبدالمسیح و خالد بن ولید در حیره رفته است. این صحنهٔ محاوره را شاید بتوان یکی از زیباترین نمونههای اینگونه ظرافت پردازیها به شمار آورد (نک: بلاذری، 340؛ همو، ترجمهٔ فارسی، 5).