اِبْنِ قَیْسُ الرُّقَیّات، عبیدالله بن قیس بن شریح (د ح 81ق/ 700م)، شاعر حجازی، از بنی عامر شاخهٔ کوچک قریش. سال تولد و مرگ او به درستی روشن نیست. برپایهٔ داستانی که ابوالفرج اصفهانی (4/157- 158) نقل کرده، وی یک سال پس از کشته شدن مصعب بن زبیر (72ق/691م) 60 ساله بوده است. بنابراین ابن قیس احتمالاً بین سالهای 13 - 15ق و به احتمال بسیار در مکه به دنیا آمده است (ناصف، 6 -7؛ نک: دانشنامه، که بدون ارائهٔ دلیل این گزارش را نادرست خوانده است). اگر چه نویسندگان کهن چندین کتاب دربارهٔ وی نوشته بودهاند (نک: ابن ندیم، 160، 164، 167)، اما امروز از مآخذ موجود آگاهی چندانی دربارهٔ زندگی او به دست نمیآید. وی در 37ق با گروهی از خویشاوندان خود در یکی از وادیهای رَقّه، واقع در شمال بینالنهرین، موسوم به مَوْزَن یا وادی الاحرار (ابن قیس، 97، 103؛ ناصف، 13) ساکن گردید و در همینجا بود که به سبب عشق ورزی به رقیه دخت عبدالواحد بن ابی سعد، از عموزادگان خود (ابوالفرج، 4/155)، و نیز دخترعموی همان زن و همچنین زن دیگری از بنی امیه که همه رقیه نام داشتند، به «الرقیات» مشهور شد (ابن حبیب، 299-300؛ ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، 2/450). اگرچه ابن سلام (ص 137) شهرت وی را به سبب نام مادر بزرگهایش و اصمعی به سبب نام زنان وی دانسته است (جوهری، ذیل رقی)، اما تغزلهای وی به رقیه گفتهٔ آنان را تأیید نمیکند (نک: ابوالفرج، 4/156، 166؛ ابن قیس، 48، 56، 63، 137، 139، 156، 169). از این زمان تا خروج عبدالله بن زبیر اطلاع دقیقی دربارهٔ زندگی ابن قیس در دست نیست، جز اینکه میدانیم در جنگ حَرّه (63ق/ 683م) دو تن از برادرزادگان وی به نامهای سعد و اسامه کشته شدند و وی که در آن زمان در رقّه به سر میبرد، با شنیدن خبر مرگ آنان بسیار اندوهناک شد و دو مرثیه دربارهٔ آنان سرود (ص 97-100، 103- 105). یکبار نیز به سبب اختلافاتی که میان بنوعامر و بنوذکوان درگرفت و شخصی از بنوذکوان به دست حرب بن عبدالواحد برادر رقیه کشته شد، به اسارت رفت و نزدیک بود به قتل برسد، اما با وساطت مردی از بنوقنفذ از بند رهایی یافت (همو، 103؛ ناصف 13-14). وی به شهرهای مختلف سفر کرد، اما ظاهراً زندگی در حجاز و نیز نزدیک شدن به دستگاه حکومت را خوشتر میداشت (ابن قیس، 69؛ ناصف، 14- 15). ابن قیس در آغاز خروج عبدالله بن زبیر در سیستان بود و در آنجا والی سیستان، عبدالله بن خلف خزاعی، مشهور به طلحهٔالطلحات را که از بخشندگان مشهور عرب بود، مدح گفت (ص 17؛ ابن خلکان، 3/88؛ ضیف، 92؛ ناصف، 17). ظاهراً در همین زمان بود که با بالا گرفتن کار زبیریان و امید به پیروزی ایشان، به آنان پیوست و از آن پس به عنوان شاعر زبیریان شناخته شد و مدیحههای بسیاری برای آنان سرود و تا پایان کار پیوند خویش را با آنان حفظ کرد (مبرد، 1/399؛ ابوالفرج، 4/157؛ ابن سلام، همانجا). وی در جنگ دیر جاثلیق در رکاب مصعب بن زبیر بود و با آنکه مصعب ضمن اشاره به پایان کار خویش و بخشیدن مال فراوان به وی، از او خواست تا سرخویش گیرد، جوانمردانه ازاین کار تن زد و تا کشته شدن مصعب با وی بماند (ابوالفرج، همانجا) و مرثیههایی در مرگ وی سرود (ابن قیس، 133- 136، 184- 185). پس از آن به کوفه گریخت و در خانهٔ زنی از قبیلهٔ خزرج که کثیره نام داشت، پناه جست و یک سال یا اندکی بیشتر نزد وی بماند. در این مدت آن زن با بزرگواری و بیآنکه از هویت وی پرسش کند، به وی خدمت کرد (ابوالفرج، 4/157، 160) و همین امر موجب شد تا بین آن دو پیوندی عاشقانه برقرار گردد (وشاء، 133؛ ابن قیس، 1-2، 23، 43، 61، 101). در این مدت امویان به سختی درپی یافتن او و انتقام کشیدن از وی بودند و برای کشتن او جایزه تعیین کردند (ابوالفرج، 4/157؛ تنوخی، 4/281- 283؛ ابوعبید، 1/294). چه، ستایشهای وی از زبیریان و نکوهش و دشمن داشتن امویان، بر آنان سخت گران آمده بود (ابن قیس، 87 -96؛ ابن قتیبه، همان، 2/450-451، عیون الاخبار، 1/103؛ مرزبانی، 169- 170؛ ابوالفرج، 4/158). چون هیاهو فروکش کرد، وی به مکه رفت و پس از دیدار با خانوادهٔ خویش، به گونهای ناشناس در مدینه به عبدالله بن جعفر بن ابی طالب پناه برد. عبدالله ضمن آنکه به گرمی وی را پذیرفت، تمهیداتی فراهم آورد (نک: همو، 4/157-159؛ ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، همانجا) و از عبدالملک بن مروان خواست تا از وی در گذرد. دربارهٔ چگونگی این درخواست، گزارشهای گوناگونی در دست است، اما ظاهراً امالبنین دخت عبدالعزیز بن مروان و همسر ولید بن عبدالملک در آن نقش بسزایی داشته است، چه عبدالله از وی خواست تا نزد عبدالملک به شفاعتبرخیزد (ابوالفرج، همانجا). احتمالاً ایندو پیشاز آن یکدیگر را میشناختند: ابن قیس چندین بار به این زن تغزل کرده بود و شاید عبدالله نیز از این امر آگاه بود (نک: ناصف، 26-29). از این پس ابن قیس به ستایش امویان، دشمنان ممدوحان پیشین خود پرداخت (ص 1-6، 7-11، 12، 7-74) و حتی مخالفان آنان را گمراهودروغزنخواند (ص 5؛ ناصف، 123-124). بااینهمهعبدالملک که از همان آغاز، وی را از «عطایای» بیتالمال محروم داشته بود (ابن قتیبه، همان، 2/451؛ ابوالفرج، همانجا)، هرگز در دوستی و وفاداری وی خوش گمان نبود (همو، 4/158؛ مرزبانی، 169- 170، 200-201؛ ابوهلال، 98؛ ابوعبید، 1/295-296)، اما عبدالله بن جعفر با بخششهای بیدریغ خویش و نیز حمایت از وی کم عنایتی خلیفه را جبران میکرد (ابوالفرج، 4/158، 159؛ ابن قتیبه، همانجا؛ ناصف، 49-50) و ابن قیس نیز بهگونهای ویراستود که رشکخلیفهرا برانگیخت (ابوالفرج، همانجا). ظاهراً وی دیرزمانی در دربار عبدالملک نماند و پس از چندی به مصر رفت و به عبدالعزیز ابن مروان برادر عبدالملک پیوست (ناصف، 44) و کوشید تا بر اختلافات میان آن دو برادر دامن زند و عبدالعزیز را برای خلافت شایستهتر بنمایاند (ابوالفرج، 16/58 -59؛ ابن قیس، 14- 15، 151- 152؛ ضیف، 296- 298). وی همچنین بشر بن مروان را ستود (ص 144- 145). با این حال چنانکه از برخی سرودههای وی برمیآید، در دل با امویان نبود (ناصف، 33- 35) و گویا پس از پیوستن به امویان نیز با زبیریان رابطه داشت (ابوالفرج، 4/164؛ ناصف، 48). برخی گفتهاند، تغزل و عشق ورزی وی به امالبنین، همسر ولید بن عبدالملک، نیز به قصد رسوایی و هجاء امویان بوده است (ضیف، 60؛ ناصف، 114- 116)، اما دلیل آشکاری برای این نظر در دست نیست (همانجا)، چه در آن صورت بایستی عبدالملک شفاعت امالبنین را نمیپذیرفت. پایان کار ابن قیس به درستی روشن نیست، احتمالاً وی در حدود 81ق، هنگامی که در خدمت عبدالعزیز بن مروان بود، درگذشت. برخی مرگ وی را در 75ق دانستهاند (همو، 63). زهیر بن بکار و نیز حماد بن اسحاق، نوادهٔ ابراهیم موصلی، کتابهایی با عنوان «اخبار عبیدالله بن قیس الرقیات» نوشتهاند. ابن مرزبان نیز کتابی با همین عنوان، به همراه برگزیدهٔ اشعار وی تألیف کرده است. افزون بر این ابن ابی طاهر طیفور نیز برگزیدهای از اشعار وی فراهم آورده است (نک: ابن ندیم، 160، 164، 167)، اما هیچکدام از این آثار اکنون در دست نیست. ابن قیس الرّقیات نمونهٔ بارز آن گروه از شاعران غزلسرایی است که در نیمهٔ دوم سدهٔ اول ق در حجاز پدیدار شدند. زندگی بسیار مرفه، ورود اسیران و نفوذ فرهنگهای بیگانه و خاصه ایرانی و از همه مهمتر پیدایش موسیقی و موسیقیدانانی مشهور در آن دیار، همه موجب گردید که در ساختمان و مفاهیم غزل عربی تحول نسبتاً عمدهای پدیدار گردد. عرجی و ابن قیس مایهٔ اصلی هنر خود را از غزل اخذ کردند و چند سال بعد، عمر بن ابی ربیعه از آن مکتبی خاص ساخت. با پیدا شدن این غزل سرایان بود که قریش توانست در شعر نیز بر دیگر قبایل عرب برتری یابد (نک: ابوالفرج، 3/101، 4/156). تغزل به زنان بیشمار (همو، 4/162)، گستاخی و بیپروایی در گفتار، اما گفتاری که کمتر از حد عفت در میگذرد و هنوز هم آثار استواری شعر جاهلی و صدر اسلام در الفاظ و ترکیبهای آن پدیدار است، استفاده از اوزانی کوتاه و آهنگین که کار آهنگ سازان و آواز خوانان را ساده میکند، همه موجب گردیده است که ابن قیس الرّقیات در صف بهترین و نوآورترین غزل سرایان عرب قرار گیرد. موضوعی که پس از غزل، حجم بیشتری را در آثار او اشغال کرده، مدح است، اما فخر و حماسه و هجا اندک اندک در آن رنگ میبازد (ناصف، 99-100، 149؛ نیز نک: ضیف، 89، 90). ابن قیس از بسیاری از معشوقههای خویش در غزلیات خود نام برده است (ص 26، 33، 43، 48، جم؛ ناصف، 112) و گاه در یک قطعه با 4 تن از آنان به تغزل پرداخته است (ص 26-27؛ ناصف، 102). عشق ورزی وی به کثیره نیز موجب شد تا در شمار عشاق بزرگ قرار گیرد (وشاء، همانجا). معشوق شاعر، دیگر زن هودج نشین بدوی نیست تا شاعر بر آثار خیمه گاه قبیلهٔ او بگرید، بلکه آوازه خوانانی در مدینه و یا زن شهرنشین مکه و کوفه است (ابن قیس، 43، 66 -67، 69؛ ابوالفرج، 8/7؛ ناصف، 23-24، 83). گویی دیگر شاعر پروای سستی قافیه و اغلاط نحوی (= لحن) را ندارد (نک: مرزبانی، 169؛ ابوهلال، 450)، بلکه کوشش وی آن است که شعر او شایستهٔ آواز باشد و به همین دلیل استفاده از وزنهای کوتاه را ترجیح میدهد (ناصف، 95-97). با اینهمه، سخن شناسان عرب به شعر وی استناد کردهاند. ابوالفرج آهنگهایی که بر روی برخی اشعار ابن قیس ساخته شده، آورده است (2/177، 4/71، 155، 160، 163، 165، 166، 6/57، فهرست). ساختن آهنگ بر روی اشعار وی تا روزگار عباسیان ادامه داشت (همو، 4/161) و همین اشعار تا دیر زمانی نقل محافل ادبی (همو، 4/166-167؛ وشاء، 161- 162) و نیز موجب پدید آمدن ماجراهایی ظریف بود (نک: ابوالفرج، 4/161). بنابر این شایسته آن است که ابن قیس را شاعر غزلسرا بدانیم، گرچه وی را شاعر سیاست و غزل نامیدهاند (نک: ناصف، جم) و گرچه مدیحههای او گاه رنگ سیاسی به خود گرفته است، اما یافتن اغراض سیاسی محض در شعر مدیح دشوار است. حقیقت آن است که شاعر برای تأمین معاش خویش در جامعهای که شیوهٔ زندگانی در آن دگرگون شده بود، ناگزیر از مدیحهسرایی بود (ضیف، 89 -90). نگاهی به مدیحههای وی این نکته را روشن میسازد که او همواره بخشندهترین افراد را ستوده است. طلحهٔ الطلحات و نیز عبدالله بن جعفر در بخشندگی زبان زد بودهاند (نک: همو، 91-92). عبدالعزیز بن مروان که ابن قیس تا پایان عمر در خدمت وی ماند، نیز چنین بود (همو، 28). هنگام پیوستن به زبیریان نیز وی به جای آنکه به ستایش عبدالله بن زیبر بپردازد، بیشتر به برادر وی مصعب دل بسته بود، از آن روی که مصعب برخلاف برادر خویش که به بخل و تنگ چشمی شهرت داشت، بسیار بخشنده و گشاده دست بود (نک: ابن قتیبه، عیون الاخبار، 1/103؛ تنوخی، 4/20؛ ناصف، 18-19) و ظاهراً ابن قیس از بخششهای بیدریغ وی برخوردار میگردید (ابوالفرج، 4/157؛ ابن شاکر، 4/134-144). گفتهاند که ابن قیس شعری نسرود، مگر آنکه به واسطهٔ آن به ثروتی رسید (همانجا)، بنابر این می توان پرسید، انگیزهٔ پیوستن ابن قیس به زبیریان چه بوده است؟ شاید دلیل آن دلبستگی فراوان وی به سروری قریش (ابن قیس، 87 -96) بوده است که امویان با کینه توزیهای خویش آن را به مخاطره میانداختند و اگر چنین باشد، میتوان آن را انگیزهای سیاسی دانست.