اِبْنِ قَصّاب، مؤیدالدینابوالفضل (یاابوالمظفر، بهروایت منحصر ابن طقطقی، 324، و به پیروی از او هندوشاه، 330) محمد بن علی بن احمد بن قصاب بغدادی (ح 522 -592ق/ ح 1128-1196م)، ادیب، دیوان سالار و وزیر الناصرلدین الله خلیفهٔ عباسی. گفتهاند ابن قصاب ایرانی و اهل شیراز بود و همانجا رشد کرد و سپس به بغداد آمد (ابوشامه، 9)، اما به گفتهٔ هندوشاه (همانجا) «اصل او از عجم است و مولد و منشأ او بغداد». پدرش در بازار بغداد، کنار دروازهٔ بصره یا به گفتهٔ ذهبی ( سیر، 21/324) در سوق الثلاثاء (= سه شنبه بازار که امروزه سوق حیدرخانه نامیده میشود: زرکلی، 6/279)، به قصابی اشتغال داشت و شهرت مؤیدالدین به ابن قصاب از همین جاست. وی با اینکه از میان قشر تهیدست و گمنام جامعهٔ آن روز برخاسته بود، توانست با درایت و دانشی که به دست آورد، به بالاترین مقامات سیاسی روزگار خود دست یابد. تاریخ تولد ابن قصاب به درستی دانسته نیست. اگر گفتهٔ ابن دبیثی که سن او را هنگام وفات متجاوز از 70 دانسته، دقیق بدانیم، میبایست وی در حدود 522ق/1128م متولد شده باشد (ذهبی، المختصر، 55؛ نک: همو، سیر، همانجا). ابن قصاب در جوانی دانش و ادب آموخت و مدتی نزد ابوالسعادات ابن شجری شاگردی کرد (ابوشامه، همانجا؛ صفدی، 4/169) و بر دانشهایی چون حساب و مقاسمه (تعیین مقدار مالیات دیوانی به نسبت محصول) و شناخت مسائل زراعت که تبحر در آنها برای کارگزاران دیوان ضرورت داشت، تسلط یافت (ابن طقطقی، همانجا؛ هندوشاه، 330-331). به گفتهٔ ابوشامه (همانجا) او در 584ق/1188م به بغداد آمد و در دیوان انشا به کار گمارده شد. دیری نپایید که کارش بالا گرفت و به ریاست دیوان نایل آمد. افزون بر آن به سبب مهارت در فنون نظامی، کشورگشایی و آرایش سپاه (ابوشامه، همانجا) به الناصر خلیفه تقرب جست. از آن پس در دستگاه خلافت به سرعت ترقی کرد و مدتی بعد به مقام نیابت وزارت برگزیده شد. آنگاه به سبب پایگاه برجستهای که یافت در 590ق/1194م از سوی خلیفه به وزارت رسید و خلعت یافت (هندوشاه، 331). در این هنگام نابسامانیهایی در ایالت خوزستان روی داد و پارهای شهرها از قلمرو خلافت منتزع گردیده بود. ابن قصاب مأموریت یافت که در سامان دادن به کارهای آن ایالت اهتمام ورزد، و وی به خوبی از عهدهٔ این کار برآمد و شهرهای آنجا را دیگر بار ضمیمهٔ قلمرو خلافت گرداند (همانجا). مهارت نظامی او و کوششهای موفقیت آمیزش در این زمینه، خلیفه را تشویق کرد که وی را در رأس سپاهیانی برای گسترش قلمرو حاکمیت خود به داخل ایران بفرستد. از آن سو علاءالدین تکش خوارزمشاه که به سرعت قدرت مییافت، برای براندازی سلسلهٔ سلجوقی و ضمیمه کردن بخشهای مرکزی و غربی ایران به قلمرو خود به سوی غرب حمله برد. تکش در 4 رجب 590 به همدان آمد و آنگاه اصفهان را به قتلغ اینانج و ری را به فرزند خود یونسخان سپرد و یکی از امیران بزرگ به نام میانجق را به اتابکی او منصوب داشت (راوندی، 375؛ جوینی، 2/33). خلیفه که از پیشروی نیروهای خوارزمشاه در هراس افتاده بود، ابن قصاب را با سپاهی به همدان فرستاد. تکش در این زمان از آن حوالی دور شده بود و فرزندش یونس خان نیز هراسان ری را ترک کرد و روی به گریز نهاد. لشکر خلیفه همدان و آنگاه ری را گشود (راوندی، 377- 378؛ ابن اثیر، 12/111). تکش برای مقابله با نیروهای وزیر دیگر بار آهنگ همدان کرد. مؤیدالدین نیز با پیام خلیفه از بغداد حرکت کرد. چون به اسدآباد همدان رسید، از کردها و عربها و دیگر اقوام لشکری بالغ بر 10 هزار تن پیرامونش گرد آمدند (جوینی، همانجا) و او روز 12 جمادیالا¸خر 592 به دروازهٔ همدان در کوشک خوارزمشاه بار گشود و در آنجا مغرور از قدرتی که یافته بود، عمادالدین طغلوا را والی آن شهر کرد و فلکالدین سنقر طویل را با 2 هزار سپاهی به فتح اصفهان و حکومت آن شهر گسیل داشت و سنقر این شهر را گشود (راوندی، 381؛ ذهبی، سیر، 21/323). سپس ابن قصاب پیام سختی به تکش فرستاد و او را با تنی چند از افرادش به حضور خواند. خوارزمشاه در پاسخ لشگری به سرکردگی میانجق به مقابلهٔ او فرستاد. ابن قصاب تاب نیاورد و رو به گریز نهاد. لشکر خوارزمشاه آنان را تا دینور تعقیب کرد (جوینی، همانجا؛ ابن اسفندیار، 159-160؛ خواندمیر، 96). ابن قصاب در گیرودار جنگِ اخیر به سختی بیمار شد و در نزدیکی همدان درگذشت. او را در همانجا به خاک سپردند و برای جلوگیری از پراکندگی و فرار لشکریان، مرگش را پنهان داشتند (راوندی، 381- 382). تکش چند روز بعد به آنجا رسید و در 15 شعبان همان سال باقی ماندهٔ لشکر خلیفه را در هم شکست و پس از آگاهی از مرگ ابن قصاب در انظار مردم چنان وانمود که وزیر به دست او کشته شده است. آنگاه به نبش قبرش پرداخت و سر او را از تن جدا کرد و بر سر نیزه به نمایش به شهرهای خراسان فرستاد (ذهبی، سیر، 21/324؛ هندوشاه، 332؛ قس: راوندی، 383). به گفتهٔ ابوشامه (ص 9) سرش را از آن پس که در چند شهر گرداندند، در ری به خاک سپردند. چون خبر شکست ابن قصاب و مرگ او به بغداد رسید، بزرگان دولت بر آستانهٔ خانهٔ فرزندش شمسالدین احمد گرد آمدند، تا همراه او مراسم عزاداری را در مقبرهٔ خلاطیهٔ بغداد برپا دارند، اما خلیفه الناصر آنان را از این کار بازداشت و شمسالدین احمد را از دارالوزاره بیرون کرد (ابوشامه، همانجا). از برخی مآخذ چنین برمیآید که ابن قصاب در دوران قدرت روشهای سیاسی خاصی داشته است. او به هنگام فتح خوزستان املاک بسیاری را مصادره کرد و آنها را به تصرف مأموران دولت داد (راوندی، 381-382). راوندی (همانجا) که به انتقاد از او پرداخته مرگش را آسایش و رحمت برای مسلمانان خوانده است و سبط ابن جوزی که ابن قصّاب جدش ابن جوزی را به روزگار سیاه نشانده، اموال او را مصادره کرده و مدرسهاش را از او باز گرفته و خودش را به محنت افکنده بود، از او به بدی و بداعتقادی یاد کرده است (8(2)/431)، اما برخی او را به دانش و بزرگواری، دوراندیشی، زیرکی و داشتن همت بلند ستودهاند (ذهبی، المختصر، 55؛ همو، سیر، 21/323؛ ابن طقطقی، 324). ابن قصاب ریاست شمشیر و قلم با هم داشت (ابن طقطقی، همانجا) و به گفتهٔ ابن کثیر شعر خوب میگفت (13/12). چند بیت از اشعار او را ابوشامه (همانجا) و یک بیت او را صفدی (4/169) به دست داده است. گفتهاند که ابن قصاب شیعی بود و اعتقادی راسخ به این مذهب داشت (ابن جوزی، همانجا). از کارهای برجستهٔ وی ایجاد کتابخانهٔ بزرگی در محلهٔ خیاطان بغداد بود و او پس از اتمام بنای آن، کتب بسیاری بر آنجا وقف کرد و وقفنامه را به خط خود نوشت. او با دانشمندان به تواضع رفتار میکرد و آنان را از نیکیها و بخششهای خود برخوردار میساخت (هندوشاه، 331).