اِبْنِ قاضی، ابوالعباس شهابالدین احمد بن محمد بن محمد بن احمد بن علی بن عبدالرحمان بن ابی العافیهٔ مِکْناسی زَناتی فاسی مالکی (960-6 شعبان 1025ق/1553-9 اوت 1616م)، فقیه، مورخ، ادیب و ریاضیدان معروف مغربی در دولت شُرَفای سَعدی (حسنی) (917-1069ق/1511-1659م). جد اعلای وی موسی بن ابی العافیهٔ از قبیلهٔ زناتهٔ مکناسه، بنیادگذار فرمانروایی مکناسه (سدهٔ 4ق/10م) است که رفتار خصمانهاش با ادریسیان مغرب مشهور بود (نک: ابن خلدون، 6/134-136) و از اینرو ابن قاضی از کارهای او تبری جسته است ( جذوهٔ الاقتباس، 1/343). اشتهار وی به ابن قاضی مربوط به احمد بن علی بن عبدالرحمان قاضی مکناسه (د 955ق/1548م در فاس) جد دوم صاحب ترجمه است و خود وی مختصری از ترجمهٔ او را آورده است ( درّهٔالحجال، 1/106، جذوهٔ الاقتباس، 1/158). ابن قاضی در آغاز درهٔالحجال، خود را «المکناسی النِجار» معرفی کرده است (1/3). از اینرو برخی او را المکناسی النجاری نوشتهاند (کتانی، 77)، در حالی که در نوشتهٔ ابن قاضی منظور این است که ریشهٔ خانوادگی او از مکناسه است و تبدیل کردن کلمهٔ النجار به صورت صفت نسبی النجاری نتیجهٔ سوءتعبیر است. شماری از فرزندان ابن قاضی بزرگ (احمد بن علی) در فاس مقیم شده بودند (نک: همانجا). ابوالعباس ابن قاضی در فاس دیده به جهان گشود (همانجا؛ 2 EI). بعضی مولد او را مکناسه نوشتهاند (دارالمنصور، 5؛ ابوالنور، 1/14). پدر و نیاکان و عموزادههای او اهل علم بودند (مثلاً نک: درهٔالحجال، 2/203-204، 208، 214، 3/132). هر چند آغاز زندگی او مقارن با دگرگونیهای سیاسی در مغرب بود، اما این دوران از لحاظ علمی هنوز دوران شکوفایی محسوب میشد و فاس پناهگاه امنی برای دانشمندان بود که از هر سو به آنجا روی میآوردند تا از مراکز و گنجینههای علمی آن بهره گیرند (زمامه، 623). ابن قاضی در خانوادهٔ خود و در شهر فاس محیط مساعدی برای پرورش خود در علوم شرعی، ادبی و ریاضی داشت (همانجا)؛ 21 ساله بود که پدرش درگذشت (ابن قاضی، همان، 2/215) و 26 سال داشت که چون بسیاری از طلاب آن عصر برای تکمیل تحصیلات درصدد سفر به مشرق برآمد و از آن اندازه وسعت مالی برخوردار بود که توانست به این آرزو تحقق بخشد. این سفر او در 986ق/1578م آغاز شد و چندین سال طول کشید. او تونس و مصر و حجاز را دید و در 987ق حج گزارد (زمامه، 624 - 625). تاریخ مراجعت او به فاس معلوم نیست، اما آنچه از اشارات درهٔالحجال برمیآید، هنوز در 989ق در مشرق بوده است (همو، 626). اشارهٔ ابن قاضی در درهٔالحجال به دانشمندان صاحب منصب قِضا و خطابه در بلاد ترک و ملاقات با آنان در آنجا (2/325، 3/319) موجب طرح این پرسش شده که آیا او به سرزمین ترکان رفته است؟ (زمامه، 626). اما احتمال قوی هست که پای او به بلاد ترک نرسیده باشد وگرنه نام آن سرزمینها به شکلی در نوشتهٔ او انعکاس مییافت. ابن قاض از سفر مشرق با دست پر به فاس بازگشت و به استادان پیشین و دیگر دانشمندان آنجا پیوست. در آنجا به کار تدریس و تألیف سرگرم شد. ابوالعباس احمد المنصور سعدی ذهبی شریف حسنی که در غیاب ابن قاضی بر تخت پادشاهی مغرب نشسته بود، به دانش و اهل علم و شرکت در مجالس و محافل علمی علاقهٔ وافر داشت و با وجود گرفتاریهای سیاست و حکمرانی، دانشمندان را از هر سو به پایتخت خود در مراکش میکشاند. مخصوصاً توجه شخصی منصور به علم هندسه و تبحر ابن قاضی در ریاضیات و میانجیگری ابوفارس عبدالعزیز قَشتالی، وزیر و مورخ و شاعر حکومت، موجب شد که ابن قاضی در زمرهٔ صاحبان مراتب مورد توجه سلطان درآید (همو، 626 - 627؛ گنون، 1/253) و با دانشمندان دربار وی داد و ستد علمی داشته باشد. دانش وسیع و نیک خویی ابن قاضی او را انگشتنما کرد و سلطان درصدد برآمد او را به سفارت مشرق بفرستد تا اقتدار و شکوه دولت خود را در آن خطه بشناساند. ابن قاضی خود نیز برای بهرهگیری علمی بیشتر علاقهمند به این سفر بود. بنابراین در شعبان 994 در تِطوان به کشتی نشست (ابوالنور،1/25؛ زمامه، 628)، اما درتنگهٔ جبلالطارق (بحرالزَّقاق) گرفتار دزدان دریایی اسپانیا شدند و ابن قاضی به اسارت رفت (همانجا). بعضی گفتهاند که او در سفر حج (994ق/1586م) دچار این مصیبت شد (ابوالنور، همانجا) و برخی اسارت او را هنگام مراجعت از مشرق نوشتهاند (طوقان، 484؛ گنون، 1/263). اما در واقع او در سفر دوم و هنگام رفتن، و نه در برگشت، گرفتار شد. اشارهٔ کوتاه ابن قاضی در ضمن ترجمهٔ حال ابوعبدالله محمد خَروف تونسی (د 966ق) مؤید این مدعاست. آنجا که بدون ذکر تاریخ دقیق سفر و به مناسبت مقایسهٔ اسارت خود با اسارت ابوعبدالله میگوید که این گرفتاری هنگام عزیمت به مصر برای اخذ علم از استادانی که در سفر اول موفق به دیدارشان نشده بود، روی داد ( درهٔالحجال، 2/209). او 11 ماه اسارت پر رنج و محنت کشید تا در اثر اقدامات منسوبان و اعیان دولت و خود سلطان و پرداخت فدیهای، به میزان 20 هزار اوقیه (تقریباً اونس) زر در رجب 995 از گرفتاری رها شد. هنگفت بودن مبلغ فدیه نمودار منزلت والای ابن قاضی در نظر زمامداران مغرب بود (ابوالنور، 1/25-27؛ زمامه، همانجا). ابن قاضی پس از رهایی از طریق سَبْته و تطوان به فاس بازگشت (همانجا). اشتیاق او به دانش، او را بار دیگر با دانشمندان مغرب و علمای حاشیهٔ دربار منصور پیوند داد. او به کار تدریس در جامع قَرّویین و جامع ابن یوسف مراکشی (تازی، 2/517) و تألیف پرداخت و برای سپاسگزاری از نعمت خلاصی که منصور برای او ممکن ساخته بود، همهٔ نوشتههای خود را به سلطان اهدا کرد (ابن قاضی، جذوهٔ الاقتباس، 1/9-10؛ 2 EI) و با تأسی به ابوعبدالله خروف تونسی که خود را آزاد کردهٔ ابوالعباس مَرینی تلقی میکرد (ابن القاضی، درهٔالحجال، 2/209)، او نیز پیوسته خود را مدیون سلطان حسنی مغرب، احمد منصور، میدانست (همان 1/4؛ دارالمنصور، 1/5) و یکی دیگر از آثارش، المُنْتَقی المقصور را به مآثر وی اختصاص داد ( درهٔ - الحجال، 1/120). ابن قاضی مدتی بدون داشتن سمتی رسمی با دربار منصور، پیوندی نزدیک داشت ( 2 EI)، تا به منصب قضا در شهر سَلا گماشته شد. از این رو در نوشتههای معاصر و متأخر، از او به عنوان قاضی سلا یادکردهاند (باباتنبکتی، 68 -91،97؛ سلاوی، 2(4)/111). با توجه به سخنان ابن قاضی دربارهٔ نایب قاضی سلا از 998ق و اجازهٔ روایت دادن ابن قاضی به او در 1000ق/1592م ( درهٔالحجال، 1/250، 253) و با توجه به اشارات بابا تنبکتی در 1005ق و مقری در 1009ق دربارهٔ تصدی قضای سلا توسط او، میتوان حدود تقریبی این دوره را تخمین زد (نک: زمامه، 630 -631). ابن قاضی به علتی ناشناخته از سمت قضا برکنار شد ( 2 EI) و در جامعالاَبّارین فاس به تدریس صحیح بخاری نشست ( دائرهٔالمعارف الاسلامیهٔ، 1/366؛ تازی، همانجا). پس از مرگ منصور در 1012ق/ 1603م و پریشانی اوضاع مغرب به سبب جنگهای خانگی میان شاهزادگان مدعی سلطنت، جمع دانشمندان فاس و مراکش از هم پاشید و هر کدام از آنان در گوشهای از بادیه پناهگاهی برای خود جست (زمامه، 632). در این احوال، ابن قاضی هم در منطقهٔ اطلس میانی به زاویهٔ دَلائیان کوچید و در آنجا به حرمت زیست. وی گاهی برای رسیدگی به وضع خانواده و جست و جو از احوال یاران و شاگردانش به فاس میرفت. بدینسان ابن قاضی بقیهٔ عمر خود را تا 1025ق به تدریس و تألیف گذراند (همانجا)، گرچه تاریخ فوت او 1026ق نیز یاد شده است (کتانی، 1/77). جسد ابن قاضی پس از آنکه شاگردش مقّری بر او نماز خواند، در نزدیکی بابالجیسه (یکی از دروازههای فاس) دفن شد ( دائرهٔالمعارف الاسلامیهٔ، 1/366-367). بسیاری از علمای مغرب و مشرق به عنوان استادان ابن قاضی یاد شدهاند که از آن جملهاند، در مغرب: پدرش محمد بن محمد (د 981ق) که از او فرائض (تقسیم میراث) و حساب و برخی کتابها را فراگرفت (ابن قاضی، درهٔالحجال، 2/215)؛ ابوالعباس احمد بن علی المَنجور مکناسی (د 995ق) که در معقول و منقول، تاریخ، بیان، منطق، و اصول استاد بود و ابن قاضی از 975ق تا فوت او مدت 20 سال، جز ایام اسارت و اقامتش در مراکش، پیوسته با او بود (همان، 1/157، 163)؛ سخنان ستایشآمیز ابن قاضی در حق این استادش میزان دلبستگی وی را به او مینمایاند (همان، 1/163، جذوهٔ الاقتباس، 1/135-136)؛ محمد بن قاسم قیسی معروف به قَصّار (زنده در 999ق) محدث و رجالی که به نظر میرسد ابن قاضی پس از رهایی از اسارت، از او استفاده کرده است (ابن قاضی، درهٔالحجال، 2/153-154، 159)؛ ابومالک عبدالواحد بن احمد حسنی مراکشی (د 1003ق)، فقیه، ادیب، مفتی و محدث که ابن قاضی در شوال 998 از او اجازهٔ عام گرفت (همان، 3/140-142، جذوهٔ الاقتباس، 2/453-454)؛ عبدالرحمان بن عبدالواحد سجلماسی که ابن قاضی در 99ق از او اجازه یافت (همو، درهٔالحجال، 3/101)؛ محمد بن یوسف تدغی (زنده در 999ق)، استاد فقه و نحو و حدیث، با حافظهای قوی که ابن قاضی در 998ق در مراکش به خط خود او از او اجازهٔ روایت گرفت (همان، 2/164- 165، 187) و در مشرق: سالم بن محمد سنهوری مالکی، فقیه و محدث و راویه که ابن قاضی در 986ق در قاهره شاگرد او بود (همان، 3/314)؛ راشد بن عبدالله بغدادی شافعی، استاد معقول و نحو که ابن قاضی در قاهره در 986ق از او منطق فراگرفت (همان، 1/276)؛ ابراهیم بن عبدالرحمان علقمی شافعی اشعری (د 997ق)، محدث و راویه که ابن قاضی در 986 در قاهره از وی بهره جست (همان، 1/203)؛ عبدالرحمان بن عبدالقادر ابن فهد علوی شافعی (د 995ق در مکه) که ابن قاضی در مسجدالحرام چندین کتاب از او فراگرفت و در 987ق به خط خود او از او اجازه دریافت داشت (همان، 3/99). با توجه به اشتغال زیاد ابن قاضی به تدریس و تعلیم، شمار بسیاری از دانش طلبان عصر از او علم آموختند یا اجازهٔ روایت گرفتند. از این جملهاند: شهابالدین ابوالعباس احمد بن محمد مَقّری (د 1041ق/ 1631م)، مؤلف نفح الطیب (مقری، 7/250؛ کتانی، 1/77) و ابومالک عبدالواحد بن احمد اندلسی فاسی (د 1040ق)، فقیه اصولی و متکلم (ابوالنور، 1/20). آثار: ابن قاضی آثار متعددی در رشتههای مختلف پدید آورد. او خود در دیباچهٔ جذوهٔ الاقتباس (ص 10) به عناوین 4 اثر خویش که پیش از این کتاب تألیف و همه به سلطان احمد منصور اهدا شده، اشاره کرده است. شمار آثار او را 18 (مخلوف، 297) یا حدود 15 (ازهری، 24) گفتهاند. آثار برجای ماندهٔ او را 14 شمردهاند ( 2 EI) که عبارتند از: 1. جذوهٔالاقتباس فی ذکر من حَلَّ من الاعلام مدینهٔ فاس. این اثر پس از تألیفات معروف دیگر ابن قاضی نوشته شده است. جذوهٔ تاریخ شهر فاس، آموزشگاهها، آب انبارها، بناها، فرمانروایان، دانشمندان و آثار علمی و ادبی آنان است. این کتاب براساس حروف مرتب شده و در ذیل هر حرف انواع موضوعهای مزبور را به ترتیبی مشخص، مطرح کرده است: نخست فرمانروایان، بعد فقهای بومی شهر، سپس دانشمندانی که از جاهای دیگر به آنجا وارد شدهاند. در دیباچهٔ کتاب، مؤلف مانند مقدمههای دگیر آثارش مراتب قدردانی خود را از منصور، فرمانروای شریفی مغرب، به عنوان آزاد کنندهٔ خود از اسارت بیگانه ابراز داشته است (1/9-10). پیش از آغاز تقسیمات حروفی کتاب، نویسنده در مقدمهای از بنای فاس، جغرافیا، محاسن و ویژگیهای آن شهر، مخصوصاً جامع قرویین سخن میگوید (1/10-82). مؤلف این مقدمه را از نوشتههای پیشین مربوط به تاریخ فاس، مانند جِنا زَهْرهٔ الا¸س اثر علی جَزنائی و الاَنیس المطرف بروض القِرطاس ابن ابی زرع گرفته است (دارالمنصور، 1/5؛ .(GAL,S,II/679 گویا مؤلف بر آن بوده که تألیفی جداگانه در احوال رجال سرشناس غیربومی آن خطه بپردازد و احوال معاصران بومی و غیربومی را به صورت خاتمهای در پایان کتاب قرار دهد ( جذوهٔالاقتباس، 1/10، 565)، اما به انجام آن کامیاب نشده است. قسمت تراجم کتاب شامل احوال کسانی است که میان 377ق/949م تا اوایل سدهٔ 11ق/ اواخر سدهٔ 16م درگذشتهاند. بیان مؤلف به تبع استفاده از مآخذ گونهگون و کتاب پر از کلمات و تعبیرات زمانهای مختلف است. ملاک درازی و کوتاهی تراجم مشخص نیست و ترتیب منطقی در موضوعات آنها رعایت نشده است (دارالمنصور، 1/6). با اینهمه، این نوشته مرجعی مهم در بررسی تاریخ اجتماعی مغرب و فاس تلقی میشود، به خصوص که بعضی مآخذ آن اکنون در دست نیست (همانجا). جذوهٔ، چشماندازی کلی از سیر ادبی مراکش در زمان مرینیان و سعدیان ارائه میکند ( 2 EI). این کتاب اول بار در 1309ق/1891م در فاس به صورت سنگی چاپ شد (سرکیس، 210). چاپ نوین این کتاب با مطابقت نسخهٔ چاپی پیشین با چند نسخهٔ خطی، با بعضی تصرفات، به وسیلهٔ دارالمنصور رباط در 1973-1974م در دو جلد منتشر شده است. 2. دُرَّهٔالحِجال فی غُزَّهٔ اسماء الرجال. تألیف این کتاب در اوایل رجب 999 آغاز شده است. مؤلف این کتاب را چون ذیلی بر وفیات ابن خلکان تلقی کرده و تراجم بزرگان را از وفیات ابن خلکان (681ق/ 1282م) تا اوایل سدهٔ 11ق به ترتیب حروف مغربیان آورده است ( درهٔ - الحجال، 1/5). از اینرو این کتاب در ردیف ذیلهای متعددی قرار دارد که بر اثر مشهور ابن خلکان نوشتهاند. مؤلف دلیل عدم ترتیب تراجم را برحسب سالهای وفات چنین آورده که چون این تراجم را از روی یادداشتهایش نقل کرده، چنان ترتیبی برای او دشوار بوده است (همان، 1/6). در این اثر 522 ،1، فقره ترجمهٔ حال از فقها، ادیبان، شاهان و امرا و دیگر ناموران گردآوری شده است. بعضی تراجم کتاب در نهایت کوتاهی و در چند کلمه است، در حالی که برخی دیگر مشتمل بر صفحاتی چند میشود. تفصیل در تراجم معمولاً همراه با ذکر جنبهای ادبی و شعری صاحب ترجمه است. از این حیث و از لحاظ تکمیل نواقص المنتقی، درهٔ را ملحقی بر آن اثر میتوان پنداشت (ابوالنور، 1/9). وقایع تاریخی و سیاسی در این اثر در جاهای اندکی مورد توجه قرار گرفته است و در آنجاها تنها واسطهٔ پیوند وقایع با ترجمهٔ متصل بدان، ذکر تاریخ فوت صاحب ترجمه است. درازی و کوتاهی ترجمهها چه بسا نسبتی با میزان اشتهار صاحب ترجمه ندارد و گاه بعضی تراجم تکرار میشود، مانند ابوبکر احمد بن محمد جُزَیّ کلبی (1/26-27، 59). به نظر میرسد ابن قاضی حوصله یا فرصت کافی برای تنظیم یادداشتهای خود نداشته و موارد مکرر و عدم ترتیب تاریخی یا الفبایی دقیق و درست تراجم همه معلول آن وضع بوده است. این اثر اول بار به وسیلهٔ ی. س. عَلّوش با یک مقدمه و سه فهرست در دو جلد در رباط (1934 و 1936م) چاپ شد و بار دیگر محمد احمدی ابوالنور آن را از روی نسخهٔ خطی مصر و تونس و تطبیق با نسخهٔ چاپی با مقدمه و فهرست در 1390ق/1970م در 3 مجلد در تونس منتشر کرد. رنهباسه1، قسمت «محاضرهٔ المریهٔ» را از متن درهٔ الحجال استخراج و به زبان فرانسه ترجمه کرده و همراه با متن عربی به چاپ رسانده است. علوش همان قسمت را از روی نسخههای خطی دیگر از نو به فرانسه ترجمه و با متن عربی چاپ کرده است (فولتون، .(144 3. الاکسیر فی صناعهٔ التکسیر (تازی، 2/517). 4. تقایید علی جداول الحوفی، (ابوالنور، 1/21)، یا شرح جداول الحوفی (طوقان، 484). 5. درهٔ السلوک فی من حَوَی المُلک من الملوک (ازهری، 24)، منظومهای است به عنوان ذیل بر رَقَم الحُلَل ابن خطیب در مورد سلسلههای حکومتی مسلمانان از پیامبر (ص) تا شرفای سعدی .(GAL,S,II/679) نسخههایی ازایناثر در رباط وسلا (در 11 صفحه) موجوداست ( فهرست، 2(4)/174؛ حجی، 415). نسخههایی در شرح این اثر با عنوان شرح درهٔ السلوک فیمن حوی المُلک من الملوک یا الدرّ الحلوک المُشْرِق بدُرَّهٔ السلوک فیمن حوی الملک من الملوک در تونس و رباط نگهداری میشود ( فهرس، کویت، 1/127؛ فهرست، 2(4)/166). ابن قاضی این شرح را در رجب 1000 نوشته است (همانجا). احتمالاً همین اثر است که تازی (ص 517) آن را به صورت الدر الملوک آورده است. 6. رائد الفلاح بعَوالی الاسانید الصِحاح، فهرستی است از مشایخ ابن قاضی، که مؤلف در 1010ق با نوشتن آن به زیدان، پسر و ولیعهد منصور اجازهٔ روایت داد. نسخهای از این اثر در آکادمی سلطنتی تاریخ در مادرید شناسایی شده است (زمامه، 632). این اثر با عنوان فهرسهٔ (ابوالنور، 1/21) نیز یاد شده است. 7. غُنیهَٔ الرائض فی طبقات اهل الحساب و الفرائض (بغدادی، 1/154). از این اثر نسخهای در ضمن مجموعهای با عنوان نقول ثلاثهٔ فی حسابالفرائض در سلا وجود دارد و باتوجه به حجماندک مجموعه (7 ص) اثری بسیار موجز است (حجی، 214). 8. الفتح النَبیل لما تَضَمنَّه من اسماء العدد التنزیل (ازهری، 24)، که ظاهراً نسخهای از آن در دست نیست. 9. فی الروایهٔ، در قرائت قرآن. نسخهای از آن در فاس وجود دارد .(GAL,S,II/679) 10. لَقْطَهٔ الفَرائد فی تحقیق الفوائد یا لقط الفرائد من لُفاظهٔ حُلْو الفوائد (بغدادی، همانجا؛ ، GAL,S همانجا)، تکملهای است بر کتاب الطبقات یا شرف (شرح) الطالب فی اَسْنَی المَطالب ابن قُنْفُذ، و در آن هر قرن را به 10 بخش کرده و هر بخش شامل 10 ترجمهٔ کوتاه است ( دائرهٔالمعارف الاسلامیهٔ، 1/367). نسخههایی از این اثر در مغرب ( فهرست، 2(4)/259؛ مجلهٔ معهد، 5(1)/177) و مصر ( فهرس، قاهره، 2/224) وجود دارد. محمد بن شنب ( دائرهٔالمعارف الاسلامیهٔ، همانجا) و زرکلی (1/236) نسخهای خطی از این اثر داشتهاند. این اثر 48 صفحه دارد ( فهرست، همانجا). 11. المدخل فی الهندسهٔ (بغدادی، همانجا)، که نسخهٔ شناختهای ندارد. 12. المُنْتَقی المَقْصور علی مآثر خلیفهٔ المنصور، یا محاسن الخلیفهٔ ابی العباس المنصور ( درهٔالحجال، 1/4؛ بغدادی، ، GAL,S همانجاها)، نوشتهای است ستایشآمیز برای سلطان و بیشتر به یک مجموعهٔ ادبی میماند تا به یک کتاب تاریخی ( 2 EI). سلاوی در استقصاء (5/20، 69، 118، 190) و اِفرانی (وَفْرانی) در نُزْههٔ الحادی به منتقی استناد کردهاند ( 2 EI، GAL,S; همانجا). از این اثر، تاکنون نسخهای به دست نیامده است. 13. نظم تلخیص ابن البناء (بغدادی، همانجا). 14. نظم منطق السعد (ازهری، 24). 15. نیل الامل فیما (مما) به جری بین المالکیهٔ العمل (ابوالنور، 1/21) یا نیل الامل فیما به بین المالکیهٔ جری العمل (مخلوف، 297). از سه اثر اخیر نیز نسخهای در دست نیست.