اِبْنِ غانِم، عنوان چند تن از افراد خاندانی که در سدههای 7 و 8ق/ 13 و 14م در عصر ممالیک مصر و شام میزیستند و بیشتر ادیب، شاعر، کاتب و یا عهدهدار مناصب دیوانی بودند. نسب آنان به غانم بن علی مقدسی که از عارفان و صوفیان بیتالمقدس بود، میرسد. اگر چه وی نیای مادری برخی از آنان بوده است، اما همه به ابن غانم شهرت یافتهاند. برخی از افراد این خاندان بعدها از بیتالمقدس به مصر و شام کوچیدند. افراد شناخته شده و بنام این خاندان بدین قرار است: 1. ابو محمد عزّالدین عبدالسلام بن احمد بن غانم (د شوال 678/ فوریهٔ 1280). از میان منابع کهن تنها یونینی (4/13-27) دربارهٔ او به تفصیل سخن رانده و منابع بعدی چیزی برگفتههای او نیفزودهاند. از این رو آگاهی ما از زندگی او اندک است. وی در بیتالمقدس زاده شد. از آنجا که وفات او را قبل از 50 سالگی گزارش کردهاند (همو، 4/25)، بیشک ولادتش را باید پس از 628ق دانست. وی در آغاز جوانی به آموختن قرآن روی آورد و سپس علوم متداول زمان خود را فراگرفت و آنگاه به آثار و اندیشههای صوفیانهٔ جدش غانم بن علی (د 632ق) که از مشایخ خانقاه صلاحیه و از صوفیان بنام بود، انس و الفت گرفت و گرایش به تصوف، وی را برای ورود به میدان وعظ و خطابه آماده ساخت. نخستین مجالس وعظ او به درخواست پسر عمّش و در خلوت انجام گرفت. از آن پس مجالس وی با حضور برخی از خواص ادامه یافت تا اینکه کمکم آوازهاش بالا گرفت و بهرغم میل خود، مردم برای شنیدن سخنان او شتافتند. پس از مدتی بیتالمقدس را به قصد مصر ترک کرد و در قاهره رحل اقامت افکند. در آنجا نیز مجالسی ترتیب داد و سخنانش چنان مورد پسند مردم قرار گرفت که در قاهره برای وی زاویهای برپا کردند و از هیچ لطف و محبتی به او دریغ نورزیدند و او زندگی را تا پایان در آنجا سپری کرد، اما اقامت در قاهره را به سبب دوری از پدر و خویشانش خوش نداشت و پیوسته به قدس و دمشق سفر میکرد. وی در اثنای این سفرها، در جامع اموی دمشق مجالس وعظ تشکیل میداد که جمعی از عالمان و زاهدان در آن شرکت میجستند. درسخنوری چنان مهارتداشت که خطبههای مراسمعید را فیالبداهه ایراد میکرد، یونینی نمونههایی از خطبههای او را که در دمشق (ح 670ق) و نیز در مراسم حج (675ق) ایراد نموده، گزارش کرده است (4/14-17، 19-22). ابن کثیر (13/289) و ابن تغری بردی (4/128) سبک وی را در سخنوری همچون عبدالرحمان ابن جوزی و امثال او دانستهاند. ابن غانم در آثار خود همواره در تبیین مبانی تصوف کوشیده و به بررسی شرح حال سرآمدان این مسلک پرداخته است. شاید بتوان او را از صوفیانی دانست که شیوهٔ اعتدال برگزیدند. وی سعی داشت با تأویلات بجا میان شریعت و طریقت که از دیدگاه او ظاهر و باطن دین است، سازش برقرار کند. به همین جهت بر حلاج خرده میگرفت که چرا راز نگه نداشت و جان بر سر آن نهاد (نک: صلاحیه، 35؛ موسی پاشا، 468-469). وی اندیشههای صوفیانهٔ خود را نزدیک به فهم مردم عادی بیان میکرد و مجالس خود را به دور از جاه و جلال کاخهای سلاطین و حتی مساجد و مدارس تشکیل میداد و از همینرو پیوسته مورد توجه عموم قرار میگرفت (همو، 472). چارچوب کلی اشعار وی نیز همان سبک و قالب سنتی قصیده است و مدایحش که همانند اشعار دیگر شعرای صوفی اساساً به مضمون عشق تعلق دارد، همه آکنده از اشارات و تعبیرات صوفیانه و باورها و معتقدات مذهبی است و در عین حال روان، ساده و دلنشین است و از ظرافتهای صنایع بدیعی و آرایشهای لفظی چون جناس، تضمین و اقتباس از آیات قرآن و روایات نبوی بهرهٔ فراوان دارد (صلاحیه، 31؛ موسی پاشا، 458). وی علاوه بر قصیده، مخمسات و موشحاتی نیز دارد که در لابهلای نوشتههای او پراکنده است. صفدی با نقل مدیحه و موشحی از او شعرش را متوسط ارزیابی کرده است ( الوافی، 18/415-416). نثر ابن غانم آهنگین، مسجع و پرتصنع است (نک: یونینی، 4/23) و گاه اشارات و رموز عرفانی در آن و قالب تمثیل عرضه شده است. ابن غانم درپی سقوط از پرتگاهی جان سپرد و در مقبرهٔ باب النصر در قاهره به خاک سپرده شد (همو، 4/23-24، 25).آثار: الف - چاپی: 1. القول النفیس فی تفلیس ابلیس (= تفلیس ابلیس)، حاوی مناظرات خیالی و رو در رو با شیطان که به شیوهٔ جدل بر او چیره گشته است. همان گونه که از نام این اثر برمیآید، ظاهراً مؤلف، این رسالهٔ کوچک را در رد کتاب تلبیس ابلیس ابن جوزی نوشته تا نشان دهد، شیطان را بر دل اولیا راهی نیست. این اثر در بمبئی (1874م) و در قاهره بارها به چاپ رسیده است و برخی آن را اشتباهاً به ابن عربی نسبت دادهاند (نک: صلاحیه، 32-34؛ موسی پاشا، 456، 465-467)؛ 2. حلّ الرموز و مفاتیح الکنوز. مؤلف در این کتاب به تأوی و شرح برخی از مفاهیم اساسی تصوف پرداخته و ضمن آن مصایب حلاج را به روش داستانی و رمزگونه عرضه کرده است. این اثر در 1317ق/1899م در قاهره به نام زبدهٔ خلاصهٔ التصوف به طبع رسیده است و به اشتباه به عزالدین بن عبدالسلام سُلمی (د 660ق) نسبت داده شده است (نک: همو، 457، 467، 472؛ صلاحیه، 34-36)؛ 3. کشف الاسرار عن حِکم الطیور و الازهار، مشهورترین اثر ابن غانم است که در آن اشارات و تعابیر صوفیانه را در قالب داستانهایی از زبان پرندگان و گلها و حیوانات بیان کرده و در پایان هر داستان به مقتضای حال، ابیاتی سروده است (نک: موسی پاشا، 456، 458- 465؛ صلاحیه، 69 -80). ترجمهٔ این کتاب به فرانسه توسط گارسن دوتاسی1 در 1821 و 1876م و به آلمانی به کوشش یایپر2 در 1850م به چاپ رسیده است. غیر از چاپهای متعدد این کتاب در مصر (سنگی 1275، 1280ق، بولاق، 1290، 1307ق)، اخیراً در دمشق نیز در 1988م به کوشش احمد عبدالقادر صلاحیه و صبحی حبّاب، چاپی محققانه از آن به عمل آمده است. ب - خطی: 1. الا´جوبهٔ القاطعهٔ لحجج الخصوم الواقعهٔ فی کل العلوم. در این اثر مؤلف به مشکلاتی از مسائل دینی و علم نحو و اصول فقه پاسخ گفته است (دارالکتب، 6/201)؛ 2. اصطلاحات الصوفیهٔ. نسخهای از آن در کتابخانهٔ ظاهریه موجود است (ظاهریه، تصوف، 1/88). شیوهٔ نگارش این اثر با سبک ابن غانم سازگار نیست، از این رو در انتساب آن به وی جای تردید است (نک: صلاحیه، 43)؛ 3. اِفراد الا´حد عن اَفراد العدد. این اثر در مجموعهٔ خطی مینکانا (گوتشالک، و مکتبهٔ الا´سد (صلاحیه، 51؛ قس: زرکلی، 3/355) موجود است؛ 4. دیوان شعر. در کتابخانهٔ احمدیه در حلب نسخه 60 برگی و منحصر به فرد آن نگهداری میشود که در واقع بخشی از دیوان دو جلدی او را تشکیل میدهد و شاید دو قصیدهٔ بلند صوفیانه که در برلین ( آلوارت، شم موجود است، پارهای از دیوان او باشد (یونینی، 4/26؛ صلاحیه، 30)؛ 5. خُطَب (طلس، 156)؛ 6. ذکر اهل الحقیهٔ و مشایخ الطریقهٔ ( آلوارت، شم 8786 )؛ 7. رسالهٔ تشبیه (جسم) الانسان بمملکهٔ کاملهٔ البنیان. در کتابخانهٔ ظاهریه (نک: ظاهریه، همان، 1/631، مجامیع، 1/388) نسخهای از آن موجود است و در واقع فصلی از کتاب حل الرموز و مفاتیح الکنوز هموست (نک: صلاحیه، 36-39)؛ 8. رسالهٔ فی شرح حدیث السبعهٔ الذین یظهرهم الله فی ظهوره )، GAL,S,I/809) احتمالاً این رساله اشاره به حدیث نبوی «سبعهٔ یظلّهم الله بظلّه...» دارد که مؤلف در ابتدای کتاب نزههٔ اللواحظ فی التصوف و المواعظ، پس از ذکر آن به شرح 7 گروه مزبور پرداخته است (نک: صلاحیه، 48-50)؛ 9. رسالهٔ فی القضاء و القدر و الارادهٔ ( آلوارت، شم 2480 )؛ 10. الروض الانیق و الوعظ الرشیق، مجموعهای از پند و اندرزهای عارفانه که گویا توسط یکی از شاگردان او گردآوری شده (ظاهریه، تصوف، 1/753-754؛ آلوارت، شم 8789 II/51ا , 2 ESC)؛ 11. شجرهٔ الایمان، که موسی پاشا (ص 458) و صلاحیه (ص 45- 48) دربارهٔ آن گزارش دادهاند. بروکلمان ، GAL,S) همانجا) نسخهای با عنوان الشجرهٔ فی التصوف معرفی کرده است که یکی بودن این دو بعید نیست؛ 12. شرح حال الاولیاء و مناقب الاتقیاء (همانجا)؛ 13. طرق الوسائل و تملّق السائل. نسخههایی از آن در کتابخانهٔ اسکوریال II/27-28) , 2 ESC)، دارالکتب (نک: ، GAL,S همانجا) و هامبورگ (بروکلمان موجود است؛ 14. الفتوحات الغیبیهٔ فی الاسرار القلبیهٔ. در این کتاب، مؤلف با تکیه بر 3 عنصر عقل، قلب و نفس، چگونگی تسلط و آگاهی عقل بر اسرار قلب را در صحنهٔ وجود خویش به شیوهٔ محاوره نوشته است (نک: صلاحیه، 39-40؛ موسی پاشا، 457). نسخههای این اثر در قاهره (سید، 2/175)، دمشق (ظاهریه، همان، 2/365-367) و برلین یافت میشود؛ 15. کشف الاسرار و مناقب الابرار و محاسن الاخیار. نسخههایی از آن در برلین ( آلوارت، شم و مونیخ (اومر، موجود است. در مورد دیگر نسخههایی خطی به بروکلمان مراجعه شود (نک: GAL,S ، GAL, همانجاها). از برخی آثار او نیز از جمله تفسیر القرآن العظیم، مختصر الشفاء قاضی عیاض، شرح احادیث المصطفی (ص ) و اعتذارات، جز نامی برجای نمانده است (نک: یونینی، 4/26-27). 2. شهابالدین احمدبن محمدبن سلمانبن حمائل (650 -737ق/ 1252-1337م)، کاتب و شاعر. کنیهٔ او را به اختلاف ابوجعفر (ابن فضلالله، 16/218) و ابوالعباس (ابن شاکر، عیون، 534؛ ابن رافع، 1/171) آوردهاند. جد مادری وی غانم بن علی مقدسی بوده و ابن حجر نسب وی را از سوی پدر به جعفر بن ابی طالب رسانده است (1/314). وی در مکه زاده شد (صفدی، همان، 8/20؛ ابن شاکر، فوات، 1/128) و احتمالاً دوران کودکی و نوجوانی را در دمشق گذراند، آگاهی ما دربارهٔ زندگی او و به ویژه تحصیلاتش اندک است. تنها میدانیم که پیش از 14 سالگی درپی اختلاف با پدر، به باب الصغیر (در دمشق) رفت و با مسافرانی از اعراب خفاجه، راه سماوه - میان کوفه و بصره - را پیش گرفت (صفدی، همان، 8/23-24؛ ابن شاکر، عیون، 535؛ ابن حجر، 1/315). به گزارش ابن شاکر از آنجا به بحرین و نجد رفت (همانجا) و به گفتهای بر امیرحسین بن خفاجه وارد شد و چندی ملازم او گشت و در همین مدت کوتاه، گویش مردم آنجا را آموخت (نک: ابن فضلالله، 16/219؛ صفدی، همان، 8/24؛ ابن حجر، همانجا). در آن هنگام فرزند خلیفه مستعصم در اثنای حملهٔ مغولان به بغداد، ناپدید شده بود. مردم سماوه وی را که تنها به آن دیار رفته بود و ظاهراً نام و نشان خویش را بر کسی آشکار نمیساخت، پسر خلیفه پنداشتند و عزیزش داشتند و به نام خلیفه به او سلام گفتند. این خبر، ملک ظاهر بَیْبَرس را در مصر نگران کرد. از این رو از عیسی بن مهنّا خواست که او را به مصر بفرستد. شهابالدین در قاهره هویت خویش را بر خلیفه آشکار کرد و گروهی نیز به صدق گفتار او شهادت دادند. آنگاه خلیفه، پدر او را از دمشق احضار کرد تا فرزند نوجوان را به دستش سپارد (ابن فضلالله، همانجا). گویا وی پس از این واقعه بود که به فراگیری علم و ادب همت گماشت و نزد برخی از علما از جمله: ابن عبدالدائم، زین (زین الدین) خالد، ایوب حمامی، محمد بن نشبی، یحیی بن ناصح، ابن بانیاسی، ابن ابی الیُسر و ابن مالک شاگردی کرد (صفدی، همان، 8/20؛ ابن حجر، 1/314- 315). وی کتاب عمدهٔ الحافظ و عدهٔ اللافظ را از مؤلفش ابن مالک فرا گرفت. پس از ابن مالک، چندی نزد فرزند او بدرالدین محمد و نیز مجدبن ظهیر اربلی دانش آموخت (همانجاها؛ ابن رافع، 1/173). ابن غانم به حفظ شعر و لغت که لازمهٔ مشاغل دیوانی بود، عنایت خاصی داشت، چندانکه زهدیات و لزومیات ابوالعلاء معرّی را از بر میدانست (صفدی، همان، 8/19). مدتی نیز در مصر، دمشق، صفد، غزّه و قلعهٔ الروم، منشی دیوان انشا و گاه منشی مخصوص (کاتب السر) بود (ابن فضلالله، 16/219، 221؛ صفدی، همانجا). فراز و نشیبهای زندگی او که بیشتر به ماجراجویی شباهت دارد و نیز وقایعی که او را از این دربار به آن دربار و از دیاری به دیار دیگر میکشاند، مربوط به همین دوران است. وی مدتی در دمشق کاتب شمسالدین غبریال بود، اما به سبب اختلافی که منشأ آن خردهگیری غبریال بر نوشتههای او بود، وی را فروگذاشت و به یمن گریخت. در جنوب یمن بر ملک مؤیّد (د 696ق) وارد شد و مورد احترام و اکرام بسیار قرار گرفت. چندی بعد به سبب بیماری فرزندانش و پارهای گرفتاریها، به صنعا رفت و مورد توجه امام زیدیان قرار گرفت، سپس آهنگ مکه کرد. در اواخر شعبان 732 همراه ابن فضلالله عمری به شام رفت، ولی سال بعد، از فرط پیری و ناتوانی نتوانست همراه او به مصر بازگردد (ابن فضلالله، همانجا). وی در اواخر عمر مفوج و گرفتار اختلال حواس شد و سرانجام در دمشق درگذشت و در دامنهٔ کوه قاسیون به خاک سپرده شد (ابن شاکر، عیون، همانجا؛ ابن رافع، 1/172). ابن غانم مردی ظریف، طنزپرداز و حاضر جواب بود و در این باب، داستانهایی نیز نقل کردهاند (نک: ابن فضلالله، 16/221-222؛ صفدی، همان، 8/22، 23، 24؛ ابن شاکر، فوات، 1/130، 132)، اما شعر و نثر او، با آنکه دیرزمانی منشی دیوان بود، سخت مورد انتقاد معاصرانش قرار گرفته است، تا آنجا که او را نویسندهای ناتوان خواندهاند که برای نگارش قطعهای، رنج بسیار میکشد و وقت بسیار مینهد و شایستگی منشیگری دیوان را ندارد (ابن فضلالله، 16/224- 225؛ صفدی، همان، 8/20)؛ هر چند که برخی دیگر وی را فصیح و توانا وصف کردهاند (ابن شاکر، عیون، همانجا؛ ابن رافع، 1/173). شعر او نیز خوش اقبالتر از نثرش نبود. ابن فضلالله (16/221) آن را نیز سست وملالآور و پرتکلف خوانده است. اگرچه صفدی (همان، 8/19) و ابن عماد (6/114) او را شافعی مذهب دانستهاند، اما پیوند او بازیدیان یمن و دوستی وی با افرادی با گرایش شیعی مانند نورالدین بن هلالالدوله و نیز سخنان گزنده و نیشدار وی در تعریض به ابوبکر و معاویه را نباید از نظر دور داشت (نک: ابن فضل الله، 16/221-222). 3. علاءالدین ابوالحسن علی بن محمد (651 - محرم 737ق/ 1253- اوت 1336م)، ادیب، کاتب و شاعر (برادر کوچکتر شهابالدین احمد که اندکی قبل از او درگذشت). زادگاه علاءالدین به درستی روشن نیست، ولی چنین به نظر میرسد که در دمشق (محل اقامت پدرش) به دنیا آمد و در همانجا نیز به تحصیل علوم پرداخت. ابتدا قرآن را حفظ کرد و سپس به فراگیری حدیث و فقه مشغول شد و کتاب التنبیه در فقه را از بر کرد، آنگاه به ادبیات و نحو روی آورد. گروهی از مشایخ وی از این قرارند: ابن عبدالدائم، ابن ابی الیسر، زین خالد، علی بن عبدالواحد، ابن ناصح، ابن ابی عمر مقدسی (ذهبی، ذیول، 4/106، معجم، 2/41؛ ابن شاکر، عیون، 525؛ ابن رافع، 1/129). از برخی قراین چنین برمیآید که وی با برادر خود شهابالدین روابط صمیمانهای نداشت و همواره برادر را رقیب و مزاحم خویش میپنداشت (صفدی، همان، 8/20). علاءالدین در روایت و حدیث دستی داشت و راوی صحیح مسلم و بخاری بود (ذهبی، همان، 2/42، ذیول، 4//107). برجستهترین راویان او در حدیث، ذهبی و برزالی (ذهبی، معجم، 2/41؛ ابن رافع، 1/130) و در نقل متون و آثار ادبی، صفدی، و وادی آشی بودهاند (صفدی، الوافی، 22/34، 35، اعیان، 7/39؛ وادی آشی، 91). او بیش از 60 سال از عمر خود را در مناصب دیوانی گذراند و برخلاف برادرش، توانگر بود (وادی آشی، همانجا). گاه از پذیرش مشاغل دولتی در شهرهای دیگر طفره میرفت و ترجیح میداد در دمشق بماند (صفدی، همان، 7/40). تذکرهنویسان خوی پسندیده و گشادهدستی او را ستودهاند (ابن فضل الله، 12/343-344). وی با ابن صصری روابط دوستانهٔ نزدیکی داشت و این دوستی چنان بود که وی یک بار به حیله از طرف جمالالدین افرم نایب السلطنه به یکی از دست اندرکاران حکومت نامهای نوشت و توصیه کرد که ابن صصری را به قاضی القضاتی شام برگزیند و او چنینکرد. پساز چندی حیلهٔ ابن غانم برملا شد و به جرم آن مقرر گردید که دست او را قطع کنند، اما افرم از او درگذشت و مانع اجرای حکم شد، از آن پس ابن زملکانی که مدعی قاضی القضاتی شام بود، از او سخت دلگیر شد. در عوض مقام وی نزد ابن صصری بیش از پیش فزونی گرفت (ابن شاکر، فوات، 3/79-81). او نزد برخیاز دولتمردان ازجمله، حسامالدینلاچین،قبجق (قبجاق)، افرم و امیر تنکز منزلتی خاص داشت (صفدی، همان، 7/38)، با اینهمه چندین بار مورد بیمهری و اذیت و آزار قرار گرفت (همو، الوافی، 22/34؛ زغلول، 2/74)، اما هیچگاه از جادهٔ صواب پافراتر ننهاد و کینهتوزی و انتقامجویی پیشه نساخت (صفدی، همانجا). وی بارها حج گزارد و در سفر آخر به هنگام بازگشت از حج در تبوک درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد (ابن شکر، عیون، همانجا؛ ابن رافع، 1/128-129). علاءالدین با ادبای زمان خویش مکاتبات شعری داشت و برخی چون جمالالدین ابن نباته او را ستودهاند (صفدی، همان، 22/34- 35)، ولی گویا بیشتر از همه با شهابالدین محمود پیوند دوستی داشته است (همان، 22/35-36؛ ابن شاکر، فوات، 4/94- 95، عیون، 527 -531؛ ابن قاضی، 1/321-322، 3/225-227). در تمجید از شعر او ابن فضلالله عمری میگوید که اگر این اشعار به قلائد العقیان ابن خاقان و ذخیرهٔ ابن بسام راه یافته بود، از بهترین اشعار آن کتابها به شمار میرفت (12/347). علاءالدین در رثای ابن تیمیه قصیدهای سروده است که نسخهای از آن در کتابخانهٔ برلین موجود است ( آلوارت، شم .(7847 قطعاتی از نثر مسجع و پرتکلف او نیز که ویژگیهای نثر آن روزگار را دارد، به طور پراکنده در برخی منابع آمده است (نک: ابن فضلالله، 12/344-347؛ صفدی، همان، 22/37- 38). 4. جمالالدین عبدالله بن علاءالدین. یکی دیگر از افراد این خاندان که در زمان خود شهرتی داشته، اما آگاهی چندانی از زندگی او در دست نیست، جمالالدین عبدالله بن علاءالدین علی بن محمد (711- اواخر شوال 744ق/1311- مارس 1344م) است. صفدی (همان، 17/351-362) که با وی روابط دوستانه و نزدیکی داشته، ضمن ستایش از نظم و نثر او، حدود 60 بیت از اشعار او را که خطاب به خود وی سروده، نقل کرده است. ابن فضلالله عمری (12/354-360) نیز ضمن تجلیل بسیار از او و اظهار تأسف از اینکه در جوانی جان خود را از دست داده، ابیاتی از اشعار و قطعهای از نثر مسجع او را که دربارهٔ آتش سوزی دمشق در 740ق از طرف امیر تنکز نایب شام نوشته، آورده است.