اِبْنِ عَبْدون، ابومحمد عبدالمجید بن عبدالله بن عبدون قُرَشی فِهری یابُری نحوی (د ح 528ق/1134م)، ادیب، شاعر، کاتب و وزیر اندلسی، معروف به ذوالوزارتین. برخی از مآخذ نام او را محمد بن عبدالمجید (رفعت افندی، 1/37) یا محمد بن عبدالله (حاجی خلیفه، 2/1329) نوشتهاند. ابن بشکوال (ص 369) و ذهبی (19/598) نام جد او را به ترتیب، عبدربه و عیذون ضبط کردهاند. در مآخذ به تاریخ تولد وی اشارهای نشده است، اما از آنجا که ابن عبدون در 13 سالگی نزد ابوالولید معروف به ابن ضابط به شاگردی پرداخت (ابن بسام، 4(1)/44) و این ابوالولید خود در 454ق در قرطبه حدیث میشنید و سپس در بطلیوس1 (در حدود 100 کیلومتری جنوب غربی یابره) ماندگار شد و به تدریس زبان و ادبیات روی آورد (ابن ابار، 1/407)، همچنین با توجه به شکوهٔ ابن عبدون از متوکل، امیر افطسی (مق 487ق) در ابیاتی چند و اشاره به موی سپید خود (ص 125، 126)، میتوان نتیجه گرفت که سال تولد وی میبایست در حدود 440ق/1048م بوده باشد. تاریخ درگذشت او در برخی از مآخذ قدیم 520ق (ابن شاکر، فوات، 2/388) و در برخی دیگر 527ق/1133م (ابن بشکوال، 370) آمده است و در تحقیقات اخیر، 1134م نیز بر تاریخهای پیشین افزوده شده است (نک: هوار، 128 و به هر روی جملگی برآنند که وی در کهنسالی و بر اثر بیماری که در شعر و نثر خود از آن سخن گفته (ص 165-167، 196)، در یابُرَه2 درگذشته است. ابن عبدون در شهر قدیمی یابره، از نواحی باجهٔ3 اندلس (حمیری، 197)، واقع در پرتغال کنونی، چشم به جهان گشود. ظاهراً دورهٔ کودکی و آموزش را در همان زادگاه خود گذراند تا آنکه تیزهوشی و مایهٔ ادبی او توجه حاکم شهر، عمر بن محمد افطسی را جلب کرد. این امیر چون در 473ق/1080م پس از مرگ برادرش یحیی مستقل شد (آیتی، 142) و با عنوان متوکل زمام دولت افسطی را در بطلیوس به دست گرفت، او را با خود به مرکز حکومت برد و به دبیری و وزارت خود برگماشت. ابن عبدون تا پایان حکومت متوکل در این سمت باقی ماند و سقوط بطلیوس به دست امیر سیربن ابی بکر مرابطی و کشته شدن متوکل و دو پسرش عباس و فضل را در 487ق شاهد بود و از آن متأثر شد. اما دیری نپایید که - شاید از سرنیازمندی - سمت کتابت سردار فاتح و قاتلان ولی نعمت پیشین را برعهده گرفت. هنگامی که علی بن یوسف بن تاشفین بر تخت سلطنت مرابطون نشست، ابن عبدون را به مراکش فراخواند و سمت انشا را بدو سپرد (مراکشی، 164). اما وی اندکی پیش از 521ق، گویا برای دیدار اقوام و شاید به علت پیری و ناتوانی در انجام کارهای حکومتی، به زادگاهش یابره بازگشت و تا هنگام مرگ در آن شهر بماند (ابن بشکوال، 370). از استادان ابن عبدون نامهای ابوالولید ابن ضابط، ابوالحجاج اعلم شنتمری، ابوبکر عاصم بن ایوب و ابومروان ابن سراج در مآخذ یاد شده است (همو، 369؛ مراکشی، 87 - 88؛ مقری، 3/397- 398). از کسان بسیاری که از او اخذ علم کردهاند، نام قاضی ابوالفضل عِیاض بن موسی و قاضی ابوعبدالله ابن زَرقون به ما رسیده است (ابن زبیر، 42). ابن خاقان (ص 145) که خود را از دوستان ابن عبدون دانسته است نیز از زمرهٔ شاگردان او به شمار میآید (نک: مقری، 7/30). ابن عبدون در انواع گوناگون شعر روزگار خود و بیش از همه در دو فنّ مدح و رثا مهارت داشت. او سخت شیفتهٔ متنبی بود و شاید بتوان دو قصیدهٔ بائیّهٔ وی در مدح المعتمد بن عباد (ص 110، 114) را بهترین نمونههای تقلید وی از سبک متنبی دانست (تنیر، 85). در آثار بر جای مانده از وی شعر عاشقانه اندک است، زیرا به سبب طبع سرکش و شرایطی که او را به مهاجرتهای بسیار وا میداشت، نه عشق در زندگی او نقشی اساسی داشت و نه از عیش و عشرت بهرهٔ فراوان میبرد (همو، 71، 72). از این رو ناله و شکوه که شاید صادقانهترین بخش شعرهای وی را تشکیل میدهد، با شخصیت او سازگارتر مینماید. ابن عبدون در شعر صنعت پرداز بود و صنایعی همچون مراعات نظیر، طباق، ترصیع و تضمین را در شعرهای وی فراوان میتوان دید. با اینهمه او شاعری کمگوی بود و شهرت او در دربارهای افطسی و مرابطی بیشتر به سبب دبیری و رسایل وی بود، اگر چه منابع تنها یک نامهٔ رسمی به نام امیر سیر بن ابی بکر از او آوردهاند و دیگر رسایل وی در شمار اخوانیات است (ابن عبدون، 196 به بعد). او در نامههایش به سجعپردازی و تصنع پرداخته و صنایعی همچون جناس و طباق را به کار برده است. ظرافت اندیشهٔ او در چگونگی ترکیب حروف زاید در کلمات مشتق عربی به صورت «امان و تسهیل» و ارائهٔ آن در ضمن یک بیت جلب نظر کرده است (ابن دحیه، 180-181). گذشته از اینها، ابن عبدون را به آگاهی بر خبر و اثر و معانی حدیث نیز ستودهاند (ابن بشکوال، 370). روایت ابوبکر محمد بن زُهر (د 595ق/1199م) دربارهٔ قدرت حافظهٔ ابن عبدون، که تمام کتاب الاغانی را از جوانی به یاد داشته است (مراکشی، 91)، شگفت انگیز است. ابن خاقان (ص 145) و ذهبی (19/599) و مراکشی (ص 75-76) با عباراتی فخیم مراتب فضل و ادب ابن عبدون را ستودهاند. آثار: از جمله آثار برجای مانده از ابن عبدون اشعار و نامههای پراکندهای است که برخی از مؤلفان گذشته به مناسبت ترجمهٔ حال و ذکر مشاعره و مکاتبهٔ او با معاصرانش آوردهاند و سلیم تنیر همهٔ آثار برجای مانده از وی را گردآورده و در کتابی با عنوان دیوان ابن عبدون به چاپ رسانده است. کتابی نیز دربارهٔ نصرهٔ ابی عبید علی ابن قتیبه (ابن بشکوال، 369) یا الانتصار لابی عبید علی ابن قتیبهٔ (ذهبی، 19/599؛ قس: بغدادی، 1/619) به وی نسبت دادهاند که تاکنون نسخهای از آن به دست نیامده است. در برخی از مراجع معاصر گفته شده که ابن عبدنون کتاب الانتصار ابن قتیبهٔ را به طرزی نو مرتب کرده بوده است TA,) .(XIX/489 بغدادی (همانجا) تنها مؤلفی است که اثر دیگری با عنوان المستعرب فی تعلیم رمی البندق به ابن عبدون نسبت داده است.از میان آثار ابن عبدون آنچه مایهٔ بلندی آوازهٔ او شده است، بیش از همه قصیدهٔ تاریخی معروف اوست که با عنوانهای «البسامهٔ بأطواق الحمامهٔ» یا «البَشامهٔ»، «القصیدهٔ العبدونیهٔ» و «رائیهٔ ابن عبدون» اشتهار یافته است (برای متن قصیده، نک: فروخ، 5/195-199). این قصیده که با مصراع «الدهر یفجع بعدالعین بالا´ثر» آغاز میشود، در مآخذ مختلف با شمار ابیات از 50 تا 75 بیت نقل شده است. 8 بیت نخست قصیده در مسائل عمومی و مربوط به زمانه و نشیب و فرازهای آن است. بیت نهم پیوندگاه این مقدمه با موضوعات تاریخی است که نزدیک به 58 بیت را در بر میگیرد، بدین سان: 9-21 مربوط به رجال تاریخ پیش از اسلام، 22-42 دربارهٔ رجال مقتول در دورهٔ اسلامی تا مقتدر عباسی و 43- 65 یاد امرای بنی مظفّر یا افطسی و مصائب و مناقب و حسرت روزگار آنان است. بقیهٔ ابیات در تسلیت و آرزوی صبر و یاد دگرگونیهای روزگار و امیدواری به اشتهار این قصیده و درود بر پیامبر و آل و اصحاب اوست. این قصیده در خطهٔ اسلامی به شکلی بیسابقه شهرت یافت. نویسندگان بعد از ابن عبدون قصیدهٔ او را با عبارات ستایشآمیزی یاد کرده، آن را یگانه و کمنظیر (مراکشی، 76؛ ابن دحیه، 27) و مشتمل بر نکتههای تاریخی بسیار دانستهاند (ابن خلکان، 7/217؛ ابن خطیب، 189)، ولی همین نکتههای تاریخی است که از سهولت فهم قصیده میکاهد. از این رو برخی درصدد شرح آن برآمدند. مفصلترین و معروفترین شرح را ادیب ابومروان عبدالملک بن عبدالله بن بدرون حضرمی شِلْبی (د بعد از 608ق/ 1211م) نوشت و آن را کمامهٔ الزهر و صدفهٔ الدر یا کمامهٔ الزهر و فریدهٔ الدهر نام نهاد (ابن شاکر، عیون التواریخ، 12/247؛ حاجی خلیفه، همانجا). دوزی این شرح را همراه متن قصیده و تعلیقات فراوان در لیدن (1846م) منتشر کرده است. شرحی دیگر را به جمالالدین عبدالرحمان بن علی جوزی (د 597ق/1201م) نسبت دادهاند (حاجی خلیفه، همانجا؛ قس: قاموس ). سومین شرح قصیده از آنِ اسماعیل بن احمد بن اثیر حلبی (د 699ق/1300م) است که آن را عبرهٔ اولی الاخیار من ملوک الامصار نامیدهاند (حاجی خلیفه، همانجا؛ زیدان، 3/30). ابن اثیر به کوتاه کردن شرح ابن بدرون پرداخته، آنچه را نیکو یافته، برگرفته و هر چه را نخواسته، فروگذاشته و در ضمن به رفع مشکلات لغوی آن برخاسته است. افزون بر این، ذیلی در پنجاه واند بیت بر قصیدهٔ ابن عبدون افزوده و مطلب را از سال 333 تا 697ق با ذکر چهل واند دولت بر همان وزن و قافیه ادامه داده است (صبری، 3). بعضی قسمتهای شرح ابن اثیر و همهٔ ذیل او همراه متن قصیده در آخر شرح ابن بدرون در قاهره (1340ق) چاپ شده است. دوزی ستایش نویسندگان قدیم عرب را از این قصیده مبالغهآمیز و دور از حقیقت دانسته است. به نظر او این قصیده علم و آگاهی دامنهدار سرایندهٔ آن را به خوبی نشان میدهد، اما برآمده از صمیم دل شاعر و برخاسته از سوبدای خاطر او نیست و آرایشهای لفظی و تصورات دور از ذهن شعر او را سنگین کرده است (پالنثیا، 119-120). نیکل در برابر دوزی و پیروان نظر او بر آن است که این قصیده بحق شایستهٔ آوازهای است که یافته، و معتقد است که انسان باید مسلمان یا قادر به درک احساس مسلمانان باشد و نکات تاریخی مورد اشاره در این قصیده را بداند، تا با خواندن آن تمام طنین آن را در جان خود دریابد (ص .(176 برای چاپهای مختلف متن و شرح قصیده و ترجمههای فرانسوی و اسپانیایی میتوان به 2 EIمراجعه کرد.