اِبْنِ طَثَریّه، ابوالمکشوح یزید بن الطثریهٔ (د 126ق/744م)، غزل سرای بنی قُشَیر در بادیهٔ یمامه. طثریه نام مادر اوست که ظاهراً از قبیلهٔ طَثَر (شاخهٔ جَرْم یمنی) برخاسته است؛ هر چند برخی این لفظ را به طَثْر که به معنی کره است، منسوب میدانند (ابوالفرج، 8/156؛ قس: ابن سلام، 150). درست نمیدانیم نام پدرش چه بود. کلبی و شیبانی که منابع اصلی نوسیندگان کهن بودهاند، گاه صَمّه گفتهاند، گاه سَلَمه و گاه المنتِشر (ابوالفرج، 8/155؛ قس: ابنحبیب، 247 و دیگران)؛ در هرحال وی از بنی سلمه (از شعبات بنی قشیر) برخاسته بود و این انتساب از آن رو حائز اهمیت است که تعلقات قبیلهای در زندگی شاعر تأثیر عمده داشته است. لقب او را «مودق» دانستهاند (ابوالفرج، 8/156). این لفظ که به معنای «فریبنده» است، از زیبارویی و خوش سخنی او زاییده شده است. شعر ابن طثریه نزد نویسندگان سدههای بعد، چه ادیبان و چه لغتنویسان، دارای اعتبار است، چنانکه غالباً به آن استشهاد کردهاند. اما این شاعر کهن، امروز از آن جهت برای ما اهمیت خاص یافته که 100 سال پس از تسلط اسلام، هنوز در متن سنتها و عادات جاهلی زندگی میکند؛ منش و شیوهٔ گفتارِ او و اعضای قبیلهاش در پناه صحرای تفیده، همچنان دست نخورده باقی مانده است و اسلام گویی جز در ظواهر امر تأثیری بر آنها نداشته است. این موضوع در زمینهٔ دیگری نیز پدیدار است: روایاتی که دربارهٔ او نقل شده، همه رنگ و بوی جاهلی دارد، همه به افسانههای معروف و تکراری کهن در آمیختهاند و به صحت هیچ یک اعتماد نمیتوان کرد و اگر حدود 300 سال بعد، ابوالفرج آنها را گرد نمیآورد، چیز عمدهای از آن مجموعه برجای نمیماند. مجموع مضامین آن روایات، در چند عنوان خلاصه میشود: برخورد قبیلهٔ شاعر (بنی قشیر) با قبیلهٔ یمنی جرم، عشق شاعر به دختری از آن قبیله و داستانهایی که میان آن دو گذشت، عشق به چند زن دیگر، به باد دادن ثروت خود، دست درازی به ثروت برادر، تنبیه شدن شاعر به دست برادر، طلبکاران و یا حاکم و کشته شدن او در جنگ. این داستانها، چنانکه سنت آثار کهن است، سراسربه اشعاری دل انگیز درآمیخته و در جای جای آن، عالیترین خصائل جاهلیان که همانا دلیری و سخاوتمندی و شرف و گاه عاشق پیشگی است، در وجود شاعر متجلی میگردد. شاید بتوانیم از مجموعهٔ این روایات پراکنده، دورنمایی آمیخته از افسانه و واقعیت دربارهٔ زندگی شاعر به دست دهیم: قبیلهٔ یمنی جرم، روزگاری (احتمالاً در نیمهٔ دوم سدهٔ اول ق) دچار قحطی شدند و به سرزمینهایی از آنِ بنی قشیر پناه بردند. قشیریان، به رغم دل نگرانی شدید، عاقبت آنان را در همسایگی خویش پذیرفتند، اما رفتار جوانان قبیله، به برخی کشمکشها انجامید و همین جاست که نخستین افسانه دربارهٔ یزید پدیدار میشود: دو قبیله برای آنکه پاک دامنی و عصمت زنان خود را ثابت کنند، بر آن اتفاق میکنند که جوانی زیبا رو از هر قبیله، در غیاب مردان، به قبیلهٔ دیگر رود تا ببینند واکنش زنان چه خواهد بود. مرد جرمی از قبیلهٔ قشیر طرفی بر نبست. اما یزید قشیری چون به قبیلهٔ جرم درآمد، همهٔ زنان شیفته شدند، با او پیمانها بستند و یادگارها به دستش دادند (ابوالفرج،8/157-160). پیداست که این داستان پژوهشگر را، بیش از شخصیت یزید، متوجه زندگی زنان و آیینهای قیبله در مورد آنان میکند و سرانجام این سؤال به ذهن متبادر میشود که آیا سنن و عادات کهن قبیلهٔ جرم چنان آزادی و خودسری به زنان بخشیده بوده که دیگر بیمی از مردان به دل راه نمیدادند و خشم وتعصب آنان را نادیده میانگاشتند؟ (نک: حسین، 576). در خلال این روایات، عبارات و داستانهای کوچکتر متعددی این نظر را تأیید میکند. به خصوص آنجا که زنان جرم، به رغم خشم شدید یکی از بزرگان قبیله به دیدن یزید اصرار میورزند (ابوالفرج، 8/171). در همین قبیلهٔ جرم بود که یزید عاشق وحشیه شد و از نظر برخی (مثلاً و شّاء، 134) در صف دلباختگان مشهور عرب قرار گرفت. صحنههایی که پیرامون این عشق پدید آمده، غالباً تقلیدی و تکراری و بیگمان جعلی است. معشوق را طبق معمول، از عاشق پنهان کرده، به مکانهای دور میبرند، کار شاعر عاشق به بیماری میکشد و ناچار پسر عمی به کمک او میآید و همراه او به جست و جوی یار میرود و عاقبت شاعر به حیلههای دلاورانه که هیچ تفاوتی با حیلههای عشاق جاهلی ندارد، به خیمهٔ معشوق رفته، 3 شب نزد او میماند (ابوالفرج، 8/160- 162). اما برای اینکه شخصیت قهرمانی شاعر کمال یابد، لازم میآید که در دنبالهٔ همین سفر، نزد جماعتی دیگر به عشقبازی رود و پسر عم خود را چنان به خشم آورد که قصد جانش کند، اما با دو سه بیت شعر دل انگیز دوباره بر سر مهر آید (همو، 8/163). این ماجرا و به خصوص دلباختگی وحشیه به یزید، خشم فُدَیک، عموی دختر را، سخت برانگیخته بود، آنچنانکه در مقابل زنان، سرِغلام خود را از بدن جدا کرد تا آنان را بترساند، اما او میدانست که این کار نیز سودی ندارد و وحشیه باز به دیدار یزید خواهد رفت. از این رو، بر سر راه او گودالی ساخت و نهانی آتشی در آن افروخت، چنانکه دختر در آن افتاد و پایش بسوخت. همین امر موجب مهاجات میان یزید و فدیک شد (همو، 8/171-173). بنا به یکی از روایات (همو، 8/178) به سبب شهرت این عشق کار چنان بر قبیلهٔ جرم تنگ آمد که آنان ناچار به والی یمامه شکایت بردند و والی از برادر شاعر که ثور نام داشت، خواست تا وی را تنبیه کند. برادر نیز کاکل افسانهای او را که در همهٔ منابع به زیبایی وصف شده، برید و شاعر نیز قطعهٔ زیبایی در این باب سرود. ولخرجیهای شاعر نه تنها نکوهیده نبود که در شمار امتیازات او قرار داشته و باعث شده است که لااقل از این جهت، در صف بزرگترین شاعران عرب نشیند: وی با آنکه اصیل زاده بود و احتمالاً نخست ثروتی هم داشت، در اثر گشادهدستی بیش از حد، زیر بار وامهای سنگین رفت. برادر ثروتمندش ثور که مردی پارسا و «کثیر الحج» بود (ابوالفرج، 8/167)، پیوسته به داد او میرسید و به سبب محبتی که به او داشت، البته کژ رویهایش را تحمل میکرد (همو، 8/179). با اینهمه یک بار، مولای عُقبه، امیر بلاد بنی عقیل، به پشتیبانی امیر او را به زندان کشانید. شاعر توانست از چنگ او بگریزد، اما عشق اسماء که با قبیلهٔ خویش، بنی جعفر، در همسایگی آن مولا میزیست، او را به زندان باز آورد و با آنکه شتری از شتران برادرش ثور را به طلبکار داد، باز در زندان ماند و دربارهٔ اسماء، قرضهایش و بخشندگیهای برادرش شعر سرود تا آنکه روزی عقبه به زیارت حج و از آنجا نزد مهاجر بن عبدالله در یمامه رفت. یزید زندانیان را فریفت و بر تیزروترین شتران عقبه نشست و به نزد همو در یمامه شتافت. در آنجا به این سخن زیبا که «از تو به تو میگریزم» و نیز به مدیحهای که شاید بهترین شعر اوبه شمار آید، چنان او را نرم ساخت که امیر نه تنها او را بخشید، بلکه هم دین او را پرداخت و هم شتر خویش را به وی هدیه کرد (همو، 8/166-170). البته ردّپای قصه پردازان در این روایت پدیدار است، اما دو روایت کوچک دیگر نیز داریم که از نظر جعل داستان، خود بسیار جالب توجه است: یکی آن است که وی روزی گروهی زن زیباروی را میبیند که بر لب آبی نشستهاند و چون شاعر نزدیک میشود، درخواست میکنند که طعامشان دهد. یزید بیدرنگ یکی از شتران برادر را میکشد و گوشتش را تقدیم زنان میکند (ابن سلام، 151؛ ابوالفرج، 8/176). میدانیم که عین همین داستان را در مورد امرؤالقیس نقل کردهاند و ابیاتی هم در معلقهٔ مشهورش به این موضوع اشاره دارد (نک: ص 33، بیتهای 11 و 12 قصیده). روایت جالب دیگر آن است که گویند وی با شتر از چنگ دشمنان میگریخت؛ چون نزدیک شد که اسیر افتد، پیاده شد و چنان تند دوید که شتران تیزرو به او نرسیدند (ابوالفرج، 8/170). اگر در روایت نخست ماجرایی شبیه به ماجراهای شاهزادهٔ شاعر به او نسبت دادهاند، در روایت دوم خواستهاند - چون شنفری - در صف «عَدّائین عرب» قرارش دهند. اینکه ملاحظه میکنیم که انبوهی افسانهٔ جاهلی گرداگرد شاعر سالهای 100 هجری را فراگرفته است. راست است که وی چون هر مسلمان خطا کار دیگری در دولت اسلام، به فرمان حاکم به زندان میافتد و سپس به مدیحهای دل حاکم شعر پسند را نرم میکند، اما نحوهٔ تفکر، نوع دلاوریها، و به خصوص عشق بازیهای او همه سراپا جاهلی است و دست جاعلان بر چهرهٔ آنها آشکار. روایات مربوط به قتل یزید ظاهراً نباید دور از حقیقت باشد، هر چند که آنها را نیز گاهی زیباتر ساختهاند. کهن ترین روایت از آنِ ابن حبیب است (ص 247- 248)، سپس روایت بلاذری در انساب الاشراف است که در بخشهای چاپی آن موجود نیست، اما ابن خلکان (6/372) آن را نقل کرده است. از مجموع آنها و نیز از روایت ابن اثیر (5/298- 299) چنین برمیآید که در سال قتل ولید بن یزید اموی (126ق)، مردم یمامه بر حاکمان خود شوریدند. به دنبال این ماجرا، چندین جنگ کوچک و بزرگ رخ داد و سرانجام در نبردی که میان بنی حنیفه از یکسو و بنی عقیل و بنی قشیر از سوی دیگر در نزدیکی قریهٔ فَلَج واقع شد، یزید به قتل رسید. ابن حبیب (ص 248) روایت قتل او را بدین سان شکوهمند ساخته است: او پرچمدار بود و با آنکه همهٔ یارانش گریخته بودند، او خود میجنگید. در آن حال نیز اگر جُبهٔ ابریشمین (یا پوستین) او به چوبکی در نمیآویخت و او را به زمین نمیافکند، شاید جان سالم به در میبرد. 4 قطعه شعر در رثای یزید سروده شده است: 3 قطعه از آنِ قُحَیفِ شاعر است (ابوالفرج، 8/181-182) و چهارمین که باید بخشی از قصیدهای بلند باشد، به چند کس منسوب است: به خواهرش زینب، به معشوقش وحشیه و به مادرش (همو، 8/182) و حتی به برادرش ثور (اونبی، 1/658؛ ابن اثیر، 5/299)، اما این شعر نیز مانند اکثر اشعار جاهلی، سخت پریشان گونه است: ابیاتی از آن به کسانی که با یزید رابطهای نداشتهاند، نسبت داده شده است، یا ابیاتی با همان وزن و قافیه را از آن قصیده پنداشتهاند (نک: مثلاً اونبی، همانجا؛ ابن خلکان، 6/374 و به خصوص 375). این قصیده از آن جهت جالب توجه است که میتواند یک رثای تمام عیار جاهلی به شمار آید و از این حیث به شعر یزید شبیه میگردد: ارزش یزید در نظر گویندهٔ شعر در آن بوده که وی میهمانان را سخت عزیز میداشته و دیگهایش برای آنان بر سر آتش بوده (بیت 4)، از مظلومان و افراد قبیله حمایت میکرده (بیتهای 5 و 9)، صاحب شرف و شجاعت بوده (بیتهای 7 و 8) و با اعضای قبیلهاش هرگز جفا روا نمیداشته است (بیت 10). آنچه از شعر یزید بن طثریه میشناسیم، همه در مناسبتهایی که پیش از این آوردهایم، یا در احوال دیگری سروده شده است. این مجموعه، در واقع آینهٔ زندگانی بدویان جاهلی، یا تا حدودی بازتاب تخیلاتی است که راویان سدههای اول و دوم ق از شاعران صحرا در عصر جاهلی داشتهاند. بدیهی است که ما در صحت انتساب همهٔ این اشعار به یزید تردید نمیکنیم. اما گمان میکنیم که جعل و تحریف در آنها بسیار است. کثرت ابیاتی که از او به دیگران و از دیگران به او نسبت دادهاند، خود دلیلی بر این مدعی است. کهنگی شعر و ویژگیهای بیابانی آن نظر همهٔ نویسندگانی را که به شواهد شعری نیاز داشتهاند، جلب کرده است. از این رو ابیات منسوب به او را هم در کتب ادب مییابیم (مثلاً ابن معصوم، 4/68، 370، 5/246)، هم در کتب لغت (مثلاً فارابی، 3/267؛ ابن فارس، 140؛ ابن منظور، ذیل جزز)، هم در کتب علوم قرآنی (ابن قتیبه، 291؛ طبری، 11/103) و هم در معاجم جغرافیایی (بکری، 2/664، 3/745؛ یاقوت، 1/855، 2/464) و نیز در کتابهای دیگر. ابن خلکان (6/368-369) اشاره میکند که ابوالفرج اصفهانی و نیز ابوالحسن علی بن عبدالله طوسی اشعار یزید را در دیوانی گرد آورده بودهاند. وی حتی از مجموعهٔ طوسی عباراتی هم نقل میکند، اما امروزه آنچه از آثار وی در دست است، از 100 بیت که بیشتر آنها در الاغانی آمده، در نمیگذرد. کحاله (ص 841) به نقل از اخبار التراث العربی از دیوانی که توسط حاتم صالح ضامن فراهم شده، نام برده است.