داستان, حکایت مردی تنهاست که سالهای زندگی خود را در مهاجرت سپری کرده و اینک در هتلی در ساحل کالیفرنیا رحل اقامت افکنده و خاطرات زندگی پر فراز و نشیب خود را مرور میکند .وی در بخش آغازین کتاب, زندگی خود را چنین شرح میدهد :((سالهای زیادی از عمرم را در سفر گذراندهام .مقصود از هر سفر, آن است که انسان برای مقصد معینی به راه افتد, جایی که با حدود معینی روی نقشه جغرافیا مشخص شده است .باری این جا به جاییهای من بر سطح کره خاکی بیهدف بودهاند .اگر نتیجه آنها را بخواهیم, از هر معنایی به دور بودهاند, زیرا از این سفرها چیری به دست نیاوردهام...هنوز هم به گریختن ادامه میدهم, در حالی که اندیشههایم همه جا با من همراه است, اندیشهای که با آن مبارزه میکنم ...