'میلان کوندرا 'در این رمان مفهوم 'ندانستن 'را معادل 'دلتنگ شدن 'مطرح میسازد و به همین منظور, پس زمینه ماجراهای دو شخصیت اصلی رمان ')ایرنا ' و 'یوزف ('نوعی نوستالژی درد و جهل به شمار میآید ;نیز آگاهی بر این که دور از آنها خبری هست که از آن بیخبرند .در خلال یک ملاقات عاشقانه میان 'ایرنا 'و 'یوزف 'روشن میشود که حتی خودشان هم کاملا به یاد نمیآورند که بودهاند و حتی شاید نایده میگیرند که چه کسانی هستند .بر این اساس, بازگشت آنها به سرزمین گم شدهشان ـ که مدتها پیش از آن مهاجرت کردهاند ـ راهی متفاوت در پیش میگیرد .عشق در یک زمان آغاز میشود و همزمان پایان میگیرد . بدین ترتیب, این ملاقات تکرار ناپذیر میشود, اما همین عشق زودگذر است که به بازگشت آنها معنایی خاص میبخشد .