در این داستان 'اسماعیل 'پسر 19ساله الجزایری است که در مدرسه آموخته است انسانها آزاد و برابر به دنیا میآیند و باید حقوق یک دیگر را محترم بشمارند .او آموخته که مرگ در راه وطن از هر چیز زیباتر و شایستهتر است, اما میان آن چه او فرا گرفته و جو حاکم بر سرزمینش تفاوت بسیاری وجود دارد .اسماعیل, اعلامیههایی را که از کارگران الجزایری دعوت کردهاند تا برای یک موسسه آلمانی در فرانسه کار کنند پاره میکند' .آلمارو 'شخصی است که این اعلامیهها را پخش میکند و مردان را برای بیگاری به فرانسه میبرد .تا این که روزی افراد آلمارو, اسماعیل را هنگام پاره کردن اعلامیهها دستگیر میکنند و با ضرب و شتم از او میخواهند دست از این کار بکشد ;اما از آن زمان به بعد اسماعیل تصمیم میگیرد آلمارو را به قتل برساند و ....