این داستان مصور درباره کلارا و کلاوس بچههای آلبرت شیشهگر و همسر سوفیا است. کلارا و کلاوس در پی یک رشته حوادث مبهم و تلخ, به قصری در سرزمین آرزوها برده میشوند. ارباب قصر و همسرش رفتار عجیبی دارند آنها ابتدا وقتشان را با بچهها میگذرانند؛ اما به تدریج آنها را فراموش میکنند. در این میان سوفیا از جادوگر به نام فلاک برای یافتن فرزندانش کمک میخواهد. فلاک به اتفاق کلاغش که باهوش نام دارد به سرزمین آرزوها میرود و پس از تلاش بسیار موفق میشود بچهها را نزد خانوادهشان بازگرداند.