این داستان مصور و رنگی درباره 'سپید رود 'و 'آبشوران', نام دو رودی است که در میان یک دشت به هم میرسند .سپید رود صاف و گواراست و آبشوران تیره و بونیاک . سپید رود از برخورد با آبشوران متنفر و خشمناک است و آبشوران از بوی ناخوشایند خویش اندوهناک و پریشان .روزی آبشوران از سپید رود میخواهد تا سرگذشت خود را بازگوید .سپید رود میگوید از دامان ابر سفید و در قله پر برف کوهستان زاده شد, از میان باغهای پر کل و دشتهای سرسبز گذر کرده است .آبشوران نیز پس از شنیدن سرگذشت سپید رود میگوید من نیز از ابر و برف زادهشدهام اما گذارم از کنار شهر بود و فاضلاب و گنداب به درون من میریخت از همین روست که من تیره و بویناکم .سپید رود با شنیدن داستان زندگی آبشوران برای رهایی از تلاش میکند و هر دو امیدوار میشوند که روزی آبشوران نیز پاک و درخشان شود تا در کنارش گلهای رنگارنگ برویند .