شمارگان سوم از مجموعهی حاضر، حاوی شش داستان کوتاه با این عناوین است: 'قوهای وحشی'، 'کلاوس کوچیکه و کلاوس بزرگه'، 'بندانگشتی'، 'بلبل'، 'سرباز حلبی با اراده' و 'لباس جدید امپراتور'. برای نمونه در قصهی پایانی، حکایت امپراتوری بازگو میشود که عاشق لباسهای جدید و نو بود و تمام سرمایهاش را دراین راه خرج میکرد. او علاقهای به سربازانش، یا رفتن به تئاتر و یا قدم زدن در پارک از خود نشان نمیداد مگر این که میخواست لباس جدیدی را به مردم نشان دهد. او برای هر ساعت روز لباس مخصوصی داشت. در شهری که قصر امپراتور در آن قرار داشت، هرروز جهانگرد جدیدی به آن شهر میآمد. تا این که، روزی، دو آدم شیاد به شهر آمدند که خود را بافندهی زیباترین لباسها معرفی کردند و ادعا کردند قادر به دوخت لباسی هستند که دو مزیت دارد: یکی این که طرح و رنگ لباس فوقالعاده زیباست و دیگر این که آدمهای احمق نمیتوانند آن را ببینند، نیز آدمهایی که شغل و سمتشان برای آنها زیاد است. پادشاه با شنیدن این خبر دستور داد، این لباس را برای ببافند. اما....