نویسنده با هدف آشنایی خوانندگان با 'موریس بلانشو' ـ نویسنده و نظریهپرداز فرانسوی قرن بیستم ـ خاطرنشان میسازد. 'او شاید بیشتر از هرکسی دیگری به ادبیات به عنوان یک مقولهی جدی فلسفی نگاه کرده است. مادر آثار و متون تحلیلاش به هیچ اظهار نظر مشکوکی دربارهی ارزش آثار ادبی به این معنا برنمیخوریم که آیا این رمان بهتر از آن یکی است، یا این که این رماننویس در مقام بالاتری نسبت به دیگری قرار دارد یا نه؛ نوشتههای بلانشو همواره پیرامون مسالهی امکان ادبیات و خواست خاص ادبیات از اندیشهی انسانی دور میزند. به خاطر این تامل مصرانه بر امکان ادبیات است که نسلی از نظریهپردازان معاصر فرانسه نظیر 'ژاک دریدا'، 'پل دودمان' و 'میشل فوکو' را تحت تاثیر خود قرار داده است. آنچه به عنوان پساساختارگرایی شناخته شده و تاثیر سرنوشتسازی بر نظریهی انتقادی انگلیسی ـ آمریکایی گذاشته، بدون بلانشو غیر قابل تصور است. نوشتههای بلانشو را میتوان به چهارگروه تقسیم کرد: روزنامهنگاریهای سیاسی، نقدهای ادبی، رماننویسی و در نهایت، سبکی چندرگه که به نظر میرسد از هر تعریف ژانری بیرون باشد چون آمیزهای است از محتوایی هم فلسفی و هم ادبی که با سبکی بسیار معماگونه و موجز بیان شده است'.