در داستان مصور حاضر، مردی با نام 'کانا' ـ که از نظر مردم، فردی دیوانه است ـ در خرابهای در یکی از شهرهای جنوب فرانسه زندگی میکند. او عادت به جمعآوری آشغالهای شهر در این خرابه دارد. اخیرا بچههای محله، متوجه میشوند که 'کانا'، بطریهای شیشه را جمع میکند و شروع به شکستن بطریها میکند، اما روزی متوجه میشود که او با این بطریها، میخواهد برج شیشهای بنا کند. بعدها بچهها پی میبرند که 'کانا' فردی مهربان، صادق و خلاق است و در ساختن این برج به او کمک میکنند. چند روز پس از افتتاح برج، 'کانا' بر اثر بیماری قبلی جان میسپارد و پس از مرگ او، خرابه را پاکسازی کرده و مردم از نقاط مختلف به دیدار این محل میآیند.