نویسنده در این رمان، مبارزهی پیرزنی را به خاطر نجات کودکش 'حسن' ـ که به بیماری وبا دچار است ـ با رئالیسمی تاثربرانگیز بیان میکند. در 'ششمین روز یا بیمار میمیرد یا این که از نو به زندگی جدید، دست مییابد...'. اما در ورای رئالیسم صحنهها و در ورای اضطرابی که شخصیتهای داستان تلقین میکنند، در آن سوی چهار دیواری که خاورمیانه را تشکیل میدهد، داستان نیز چهرهای اسطورهای مییابد و نحوستی است در زیر هولناکترین چشمانداز. 'حسن'، کودک بیمار، بیگناهترین و در عین حال آسیبپذیرترین انسان را به تماشا مینهد و مادربزرگ (ننه حسن)، تجسم پیمان و میثاق در زندگی و امید در سلامت و رهایی است. نویسنده ضمن بیان دوگانهی مردم در برخورد با بیماری، تظاهرات بیماری را در موارد گوناگون، به دقت شرح میدهد و در کنار آن، جامعهای را به تصویر میکشد که دستخوش فقر و بیماری است.