در این کتاب، نووارگی، نوگرایی و نوپردازی از دیدگاه فلسفی و نظری بحث و بررسی میشود. در کتاب آمده است: 'گروهی بر این گماناند که به هنگام ورود مدرنیته (نووارگی) به ایران در دورهی قاجار، جامعهی ایرانی در وضعیتی کاملا ایستا قرار داشته و بدین سبب که این ورود نا به هنگام، هم باعث فروپاشی رفتارها و هنجارهای اجتماعی شده و هم این که به قلب مفهوم نووارگی انجامیده است.... باز گروهی را سخن بر این است که ورود نوگرایی (مدرنیسم) به ایران در سالهای 1300 به بعد که همراه با دورهی پهلوی در ایران میشود، و نا به هنگام رخ داده و هم از این رو، آن چه در ایران رخ داده، نه مدرنیسم که شبیه مدرنیسم است و بنابراین، هر آن چه رخ داده، آکنده از تقلید و ناهمزمانی است و عملا به قلب نوگرایی انجامیده است.... در هر دو مقطع تاریخی ورود نووارگی (مدرنیته) و نوگرایی (مدرنیسم) به ایران، ما با جامعهای مواجهایم که میل به نوپردازی (مدرنیزاسیون) دارد. گرچه به نظر میرسد که این کار از بالا صورت میگیرد، خواستها و مطالبات از پایین نباید از یاد برده شود. آن چه در این میان فراموش میشود، نقش 'فاوستی' یا 'فاوست گونهای' است که دولتها بر عهده دارند، دولتها چون فاوست بر آناند که هر آن چه را که متعلق به دوران گذشته است، بر هم زنند و جهانی دیگر و نو برپا دارند...'.