این داستان مصور و رنگی درباره دخترکی به نام 'هایدی 'است که عمهاش 'دت' از او نگهداری میکند .روزی عمه دت کاری در فرانکفورت مییابد از همین رو, هایدی را به کوهستان نزد پدربزرگ میبرد تا از او مراقبت کند .پدربزرگ که مردی اخمو و بداخلاق است پس از مدتی, متاثر از رفتار هایدی, رفتارش دگرگون میشود ;به طوری که حتی با مردم دهکده رابطهای خوب برقرار میسازد . هایدی پس از چندی که در کوهستان است به درخواست عمه دت برای همبازی بودن با دخترک ثروتمندی به نام 'کلارا 'به شهر میرود تا با او که معلول است همدم و همبازی شود .سرانجام نیز با بهبودی نسبی کلارا هایدی به نزد پدربزرگش باز میگردد .