این رمان شرح زندگی زن جوانی است به نام 'شارلوت لامارش 'که به دلیل مسافرت شوهرش به مدت 4سال با دو دختر خود, تنها نزدیک یک کارخانه تولید گچ زندگی میکند .عشق و محبت به همسر و زندگی در وجود 'شارلوت 'به خوبی نمایان است . تهوع و سرگیجه شارلوت که علت آن مونوکسید کربن حاصل از کارخانه است, سبب میشود تا مردم او را 'می پرست 'خطاب کنند .همچنین مرگ فرزند سوم او که حاصل تجاوز به وی بوده است سبب میشود تا مردم بیش از پیش او را بیازارند تا جایی که قتل دکتر روستا را هم به گردن وی میاندازند و در این میان هیچ کس به جز 'ژان 'همبازی دوران کودکیاش که همواره به او عشق میورزد, بیگناهی او را نمیپذیرد و عاقبت حکم اعدام او صادر میشود .