داستان حاضر از زبان یک تبعیدی کمونیست بازگو میشود که محکومیتش را در یکی از روستاهای ایتالیا به نام 'گالیانو' سپری میکند. او سعی دارد تا در این زمان به روح مردم این روستا نفوذ کرده, آنها را به نوعی کشف نماید و از آن جا که یک پزشک است همه اهالی برای او احترام ویژهای قایلاند. حتی پزشک پیر دهکده نیز سعی میکند تا با او رابطهای خوب و صمیمانه برقرار کند. این تبعیدی همچنین میکوشد تا آداب و رسوم, نیز خرافاتی را که اهالی بدان معتقدند به نحوی بازگوید. او به تدریج با مردم روستا دوست میشود تا بدان حد که در زمان بازگشتش اهالی روستا از او میخواهند برای همیشه با آنها بماند. با این همه او با پایان یافتن دوره تبعید خود, گالیانو را ترک میگوید.