این داستان مصور و رنگی درباره مرد گوژپشت و زشتی است که در کلیسای 'نتردام' شهر پاریس زندگی میکند و به 'کزیمودو' معروف است. او طی حوادثی یک دختر کولی به نام 'اسمرالدا' را از مرگ نجات میدهد؛ اما 'فرولو' کشیش کلیسای نتردام که محو زیبایی اسمرالدا شده, در پی آن است تا او را به چنگ بیاورد. از همین رو, اسمرالدا را دزدیده با خود به ساحل میبرد و تقاضای خود را به او میگوید. ولی اسمرالدا از فرولو متنفر است. فرولو که نا امید شده, نقشهای طرح میکند و این بار 'کزیمودو' نمیتواند او را نجات دهد. در نتیجه خود را به درون سیاهچالی میافکند که جسد اسمرالدا در آن جای گرفته است و همان جای میمیرد.