((آتشپاره)) شرح سرگردانیهای قهرمان نوجوانی به همین نام است که طی آن نویسنده خاطرات دوران کودکی خود نیز زندگی مردم کوچه و بازار و افسانههای محلی ازبکی و تاجیکی را در قالب طنز باز میگوید .((آتشپاره)) در کودکی پدر خود را از دست میدهد و با رنج فراوان در چهار راه زندگی سعادت ناچیز خود را جست و جو میکند .او همیشه با ناکامی روبهرو میشود ولی شکست نمیخورد و سلامت روحی و پایداری درونی او را به طرف آینده سازندهتری سوق میدهد .((آتشپاره)) در گذار زندگی از باغ سیب((خان بولیس)) سر درآورد .او پس از مدتی کار کردن در آن جا خسارتهایی به بار میآورد که سبب عصبانیت خان میشود .((آتشپاره)) در تسلی دادن به خان میگوید :((آی ارباب, خدا عمر و ثروتتونو زیاد کنه !حتی اگه پسرتون هم مرد, خانهتون سوخت, اسباتان سقط شد ....خان بابا من برای شما خبر خوش هم آوردهام که همه غماتون رو تسکین میده....دختر وسطیتون((عدال باجی)) یک پسر کاکل زری زاییده که از هر ثروتی بیشتره!, اما .((...