آفتاب

ح

ح

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

حاج . (اِخ ) (ایل ....) نام یکی از ایلهای کرمانشاهان است و حسین خان زنگنه ٔ حاج از این ایل بود و پس از قتل نادر که هر کس ، در هر گوشه ای سر بطغیان بر میداشت حسین خان هم از ایل حاج ، جوانان کاری انتخاب کرد و سر بشورش برداشت .ابوالحسن بن محمد امین گلستانه در مجمل التواریخ آردکه : «و در کرمانشاهان حسین خان زنگنه ٔ حاج که در ایام نادرشاه چاوش باشی ملتزم رکاب بود و حضرت نادری بسبب اسناد خیانتی که بدو داده بودند هر دو چشم او رااز حدقه...



حاج . (اِ) صاحب تحفه گوید حاج را بفارسی اشترخار و بترکی دَوَه تیکانی (۱) نامند گیاهی است که ترنجبین (۲) بر او منعقد می گردد. گرم و بسیار خشک و رادع و جالی و مفتح و تریاق سموم . و شرب و بخور او و ضماد او رافع بواسیر و طلای عصاره و سوخته ٔ او جهت قروح ساعیهٔ بی عدیل و مضر گُرده و مصلحش کتیراو بدلش حندقوقا و روغن او که از آب تازه ٔ او ترتیب دهند جهت مفاصل و جمیع علل بارده بغایت مؤثر و اکتحال عصیر او جهت بیاض خفیف چشم و قطور سه قطره ٔ...



حاج . [ حا ج ج ] (ع ص ) نعت فاعلی از حج ّ. حج کرده . حج گذار. حج گذاشته . حج کننده . حاجی . ج ، حجاج . حجیج . حُج ّ. حاج ّ. و یهود ایران بتازگی زائرین بیت المقدس را حاجی نامند.



حاج . [ حا ج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . آهنگ طواف کعبه کردن بنیت عبادت معروف . حج کردن . (اقرب الموارد).



حاج . [ حا ج ج ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاج : خلیفه آل بویه را فرمان داد از دار خلافت تا راه حاج آبادان کردند و مانعی نمانده است تا از حضرت مسعودی سالاری محتشم نامزد شود و حاج خراسان و ماوراءالنهر بیایند مثالها رفت بخراسان بتعجیل ساخته شدن مردمانی که آرزومند خانه ٔ خدای عزوجل بودند و خواجه علی میکائیل را نامزد کردند بر سالاری حاج ... (تاریخ بیهقی ).



حاج آقا. (اِخ ) محلّی در مشرق بستان آباد.



حاج بابا. (اِخ ) ابن حاج ابراهیم بن عبدالکریم . او راست : خلاصهٔ الاعراب .



حاج بابای طوسی . (اِخ ) او راست : شرح عوامل (عوامل المائهٔ، شیخ عبدالقاهر جرجانی عوامل متوفی بسال 471 هَ . ق .) و اعراب کافیه ٔ ابن الحاجب (متوفی در سال 646 هَ . ق .).



حاج پاشا. (اِخ ) ابن خواجه علی بن مرادبن خواجه علی بن حسام الدین قونوی . او راست : مجمع الانوار فی جمیع الاسرار،و آن تفسیری است بزرگ در چند مجلد. (کشف الظنون ).



حاج پاشا. (اِخ ) خضربن علی ، ملقب به جلال الدین . معروف به حاج پاشا. او راست : کناسهٔالجلال ، و آن کتابی مختصر است در طب . (کشف الظنون ).



حاج پاشا. (اِخ ) رجوع به علی بن خطاب شود.



حاج جعفرخان . [ ج َف َ ] (اِخ ) رجوع به مجمل التواریخ ص 239 (؟) شود.



حاج جمال فومنی . [ ج َ ل ِ م َ / م ِ ] . (اِخ ) از بزرگان گیلان است ، در نیمه ٔ دوم سده ٔ دوازدهم ، و آنگاه که محمد حسن خان قاجار به این ولایت لشکر کشید، حاج جمال بمقاومت بر وی بر خاست و سپس بقید اطاعت او در آمد. در حواشی و توضیحات مجمل التواریخ (۱) آمده است :«در سال 1165 از مازندران با لشکر بسیار از راه ساحل بگیلان رفت (۲) حاج جمال فومنی که از اعاظم گیلان پیه پس و در آ...



حاج حسین یزدی . [ ح ُ س َ ی َ ] (اِخ ) (مولی ....) از دانشمندان دوره ٔ صفویه (قرن یازدهم ) است و صاحب روضات گوید اواستاد خلیل بن الغازی (1001 - 1089 هَ . ق .) و شارح خلاصهٔ الحساب است . رجوع شود به روضات الجنات ص 267.



حاج خراب . [ ] (اِخ ) (امیر...). از امراء دوران آل مظفر است «و چون امیر شیخ را در منزلی که جههٔ شوکت و استکبار ساخته بود در غایت تزلزل و انکسار دید روی بدو آورده پرسید که امیرحاج خراب را تو کشته ای جواب داد که بلی بموجب فرموده ٔ ما او را بقتل آوردند و جناب مبارزی حکم قصاص کرده آن پادشاه عالیجاه را به اولاد امیرحاج خراب سپردند و پسر امیرحاج خود در همان ساعت نایره ٔ زندگانی او را بضرب شمشیر آبدار منطفی گردانید...». رجوع به حبط (۱) ج...



حاج خواجه لو. [ خا ج َ ] (اِخ ) یکی از طوائف اطراف مشکین آذربایجان . مرکب از 1000 خانوار ییلاق این طائفه سنبلان (؟) و قشلاق مغان میباشد. و این طائفه زارع باشند.



حاج علیرضا. [ ع َ رِ ] (اِخ ) (قنات ....)از قنوات وقفی شهر تهران ، در سمت شمال ، مقدار آب آن 3 سنگ ، مسافت مادرچاه تا شهر سه چهارم فرسنگ است .



حاج محمد تقی . [ م ُ ح َم ْ م َت َ ] (اِ مرکب ) تفنگ حاج محمد تقی . قسمی از تفنگ .



حاج محمد علی . [ م ُ ح َم ْ م َ ع َ ] (اِخ ) (قنات ....) از قنوات وقفی شهر تهران ، در سمت شمال ، مسافت مادرچاه تا شهر سه ربع فرسنگ است .



حاج محمد قلیخان . [ م ُ ح َم ْ م َ ق ُ ] (اِخ ) حاکم مراغه . رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 341 شود.



حاج هراس . (اِخ ) محمدبن محمدبن ابراهیم . رجوع به محمدبن محمد.... شود.



حاج آباد. (اِخ ) نام محلی کنار راه لاهیجان به رشت میان لاهیجان و سرخاب ، در 555400 گزی تهران .



حاج احمد خلیفه . [ اَ م َ خ َ ف َ ] (اِخ ) او راست : روضهٔالتوحید، منظومه ٔ ترکی . رجوع به کشف الظنون ج 1 ص 583 شود.



حاجات . (ع اِ) ج حاجت .
- قاضی الحاجات ؛ برآورنده ٔ نیازها. یکی از اسماء صفات باری عزاسمه « : گفت [ دمنه ] بر درگاه ملک مقیم شده ام و آن را قبله ٔ حاجات و مقصد امید ساخته ».



حاجب . [ ج ِ ] (ع اِ) اَبرو. برو. استخوان ابرو مع گوشت و موی . موی ابرو. و هما حاجبان . ج ، حواجب . قوس حاجب ؛ خم ابرو، کمان ابرو. (منتهی الارب ). || و قوس حاجب بن زرارهٔ که بدان مثل زنند. رجوع به حاجب بن زراره شود. || بازدارنده . حاجز. مانع. پوشنده ٔ چیزی . || پرده دار. آنکه مردمان را باز دارد از درآمدن . چوبدار. خرم باش . دربان . حداد. سادن . بواب . قاپوچی . آذن (۱) . ج ، حَجَبه . حُجّاب :
مر حاجب شاه و شاه را نیکو...



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله