آفتاب

پ

پ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

پائیزه . [ زَ/ زِ ] (ص نسبی ) پائیزی . مقابل بهاره : کشت پائیز.



پائیزه . [ زَ / زِ ] (مغولی ، اِ) پایزه . فرمانی بود که پادشاهان به کسی میدادند تا به هر جای که رود همه فرمانبردار وی باشند. برای شواهد رجوع به کلمه ٔ پایزه شود. و در کتب ، پائیزه به این معنی دیده نشد و بمتابعت فرهنگ نویسان ضبط کردیم .



پائیزه کاری . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) کشت و زرع در پائیز. مقابل بهاره کاری .



پائیزی . (ص نسبی ) خریفی . خزانی .



پائیزی نسوی . [ زی ِ ن َ س َ ] (اِخ ) مجدالدین محمد الپائیزی النسوی . از شعرای عصر سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه (596 - 617 هَ . ق .) است . محمد عوفی درلباب الالباب آورده است که : در شهور سنه ٔ ست مائه او را در نسا دیدم و شاهنشاهنامه ای می ساخت و وقایع سلطان خوارزمشاه را نظم میکرد. او را قصائد و مقطعات کمتراست اما رباعیات ایهام و ذوالوجهین بسیار است و همه مطبوع و بیتی چند ایراد کرد...



پائیژ. (اِ) پائیز. خزان . خریف .



پائین . (ص نسبی ، ق ) تحت . تحتانی . زیر. زیرین . سِفل . پست . دون . فرود. فرودین . مقابل بالا و بالائین :
فرستاده گر کشتن آئین بدی
سرت را کنون جای پائین بدی .

اسدی .
به تبعیت فرهنگ نویسان این شاهد نوشته شد و بی شبهه مصراع دوم ، «سرت را کنون خاک بالین بدی »، بوده است . صف ّ نعال .
|| ذیل . دامنه . پای :
بپائین کُه شاه خفته بناز
شده یک زمان از شب دیرباز...



پائین بازار رودبار. [ رِ رو ] (اِخ ) نام محلی میان گَزَن و لوا در کنار راه جاده ٔ قزوین و رشت در 267000گزی تهران .



پائین دسته . [ ن ِ دَ ت َ / ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ثلث اخیر رودجامگان (ذوات الاوتار) بالای نیم کاسه یا کاسه .



پائین گنج افروز. [ گ َ اَ ] (اِخ ) مرکز بلوک مشهد گنج افروز در ناحیه ٔ بابل (بارفروش ).



پائین پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) مطیع. بنده . خدمتکار :
نداری شرم ازین خورشید نوشاد
کنی پائین پرستی چند را یاد.

امیرخسرو دهلوی .



پائین پرستی . [ پ َ رَ] (حامص مرکب ) اطاعت . بندگی . خدمتکاری :
بدرگاه خسرو خرامش کنم
بپائین پرستیش رامش کنم .

نظامی .
روا باشد که با این سحر و نیرنگ
به بی سنگی زنم قاروره بر سنگ
کنم آنگاه با صد زیردستی
کنیزان ترا پائین پرستی .

امیرخسرو دهلوی .



پائین تر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ) اسفل . پست تر. زیرتر. || دورتر.



پائین تنه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مقابل بالاتنه . قسمت زیرین جامه چون به دو بخش مساوی کنی . || قسمت زیرین بدن از کمر بپائین . || شرم مرد یا زن .



پائین جام . (اِخ ) بلوکی از ولایت جام خراسان دارای 76 قریه .



پائین خواف . [ خوا / خا ] (اِخ ) بلوکی از ولایت باخرز و خواف خراسان . قرای آن 36 و مساحت 120 فرسنگ مربع تقریبی است . مرکز آن قصبه ٔرود است . حدّ شمالی آن میان ولایت باخرز و شرقی مرز افغانستان و جنوبی جلگه ٔ خواف و غربی بالاخواف است .



پائین خیابان . (اِخ ) بلوکی از ناحیه ٔ آمل در مازندران که قرای آن 33 و مساحت 2 فرسنگ مربع و سکنه 2559 تن است . حد شمالی اهلمرستاق و شرقی شهر آمل و جنوبی بالاخیابان و غربی مانزور سفلی است .



پائین دروازه . [ دَرْ زَ ] (اِخ ) نام محلتی است به مشرق شهر اصفهان .





پائین رخ . [ رُ ] (اِخ ) بلوکی ازولایت تربت حیدریه ٔ خراسان . قراء آن 62 و مساحت پانزده فرسنگ مربع و مرکز آن قصبه ٔ بُرس است . این ناحیه از شمال به نیشابور و از مشرق به سرجام و از جنوب به بالاولایت و از مغرب به ربع شامات سبزوار محدود است .



پائین شهر. [ ش َ ] (اِخ ) قریه ای است به سه فرسنگ ونیمی شمال و مغرب میناب .



پائین کوه . (اِخ ) ناحیتی است به شمال اردلان .



پائین ولایت . [ وَ ی َ ] (اِخ ) بلوکی از ولایت اسفراین خراسان دارای 27 قریه .



پائین ولایت . [ وَ ی َ ] (اِخ ) بلوکی از تربت حیدریه ٔ خراسان . قراء آن 38 و مساحت به 4 فرسنگ مربع بالغ است . مرکز آن شهر تربت است و حدّ شمالی تربت حیدریه و شرقی رشخوار و جنوبی محولات و غربی آزغند.



پائین ولایت . [ وَ ی َ ] (اِخ ) بلوکی است از ولایت مشهد خراسان . قرای آن 84، مساحتش 24 فرسنگ مربع و مرکز آن قریه ٔ آب مال است . از شمال به بلوک کلات و از مشرق به زوردآباد و از جنوب به بیرجام و از مغرب به تبارکان محدود است .



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله