آفتاب

ه

ه

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

هاپلوئید. [ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) (اصطلاح جانورشناسی و گیاه شناسی ) مؤلف کتاب جانورشناسی آرد: انواع مختلف جانوران و گیاهان بواسطه ٔ تعداد ثابت کروموزمشان (۲) متمایز میباشند که به حرف n تعبیر میشود و فرمول کروموزمی نام دارد. ولی در طی نمو فردی ممکن است عده کروموزومها بر حسب تصاعد 1 و 2 و 3 و هاپلوستمون . [ ل ُ ت ِ مُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) (اصطلاح گیاه شناسی ) ثابتی آرد: چون پرچمهای گل در روی یک پیرامن قرار گیرند هاپلوستمون نامیده میشوند. به عبارت دیگرگلهایی را که دارای یک پیرامن نافه اند هاپلوستمون (۲) نامند. (از گیاه شناسی ، تشریح عمومی نباتات تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 413 و 433).



هاپلومیتوز. [ ل ُ تُزْ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) (اصطلاح جانورشناسی ) مؤلف کتاب جانورشناسی آرد: نوعی از تقسیم عرضی کروموزم ها را هاپلومیتوز نامند که برای شرح آن تقسیم پارامسیوم کوداتم (۲) را انتخاب میکنیم . ابتدا علائم تقسیم در میکرونو کلئوس دیده میشود. در پروفاز حجم هسته زیاد گردیده و دانه های کروماتین ظهور می نماید. در متافاز دانه ها پهلوی هم قرار گرفته و کروموزمها را تشکیل میدهد که شکل آنها با کروزموزمهای متازوئرها متفاوت است . و موازی محور...



هاپور. (اِخ ) نام شهری است نزدیک دهلی . (آنندراج ).



هاپی . (اِخ ) (۱) گاو نر مقدس . مصریان قدیم این حیوان را مانند کاملترین مظهر الوهیت پرستش میکردند و این فکر در آن واحد از پرستش ازیریس (۲) و فتاه (۳) ناشی شده است . این گاو باید دارای لکه ها و نشانه های مخصوصی باشد، از جمله : روی پیشانی لکه ٔ سفید بشکل هلال و به پشت صورت کرکس یا عقابی داشته باشد. و درزیر زبانش تصویر سوسکی باشد. در پایان مدتی معین (هنگامی که سن حیوان از بیست وپنج سال میگذشت )، کاهنان آن را در آفتاب در چشمه ٔ مخصوص...



هات . (هندی ، اِ) نام هندی استخوان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).



هات . [ ت ِ ](ع اِ فعل ) به معنی به من بده : هات یا رجل ؛ بده ای مرد. هاتی یا امراءهٔ؛ بده ای زن . هاتیا یا رجلان و یا امرأتان و هاتوا یا رجال و هاتین یا نساء، مثل عاطین . و گویند: هاِت نه هاتیت و هات ان کانت بک مهاتاهٔ و ما اهاتیک کما تقول ما اعاطیک و لاتقول منه هاتیت ولاینهی بها. اصل هات ِ «آت » امر از آتی بوده است بعد همزه به ها بدل شده است ، مانند: هیا و هراق ... (از اقرب الموارد). || ببخش . بده . (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (غ...



هاتا. (ع ضمیر، اِ) یعنی آن . (ناظم الاطباء).



هاتاک . [ ک َ ] (ع ضمیر، اِ) به معنی این . (ناظم الاطباء).



هاتان . [ ن ِ ] (ع ضمیر، اِ) به معنی این ، ولی درمؤنث استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). این دو زن .



هاتر. [ ت ِ ] (ع ص ) کسی که پرده ٔ ناموس دیگری بدرد. (از اقرب الموارد). || آنکه از پیری بی خرد گردد. (از منتهی الارب ). ج ، هاترون ، و هَتَره . || هتر هاتر، مبالغه است . اوس بن حجر راست : «یراجع هِتراً من تماضر هاترا»؛ ای یعود الی ان یهذی بذکرها. (از اقرب الموارد).



هاترا. (اِخ ) (۱) هتره . نام یونانی الحضر است (۲) . این شهر به مسافت سه روز راه از موصل کنونی واقع بود و قلعه ٔ محکمی داشت . نویسندگان قرون اسلامی از عظمت این شهر چیزها نوشته اند. خرابه های آن اکنون در جنوب غربی موصل واقع شده است (۳) . (ایران باستان ج 3 ص 2482). و رجوع به فهرست ایران گیرشمن ترجمه ٔ معین شود.



هاتف . [ ت ِ ] (ع ص ) آوازدهنده . خواننده . (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). آوازکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آوازدهنده ای که خود او را نبینی . بانگ دهنده :
یکی هاتف از خانه آواز داد
چو رامش بری ، نزد رامشگری .

منوچهری .
مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب
کز این رواق طنینی که می رود دریاب .

خاقانی .
عارفان نظری را فدا اینجا خواهند
هاتفان سحری را ند...



هاتف . [ ت ِ ] (اِخ ) سیداحمد اصفهانی که هاتف تخلص یافت نسباً از سادات حسینی است . اصل خاندان او چنانکه از تذکره ها برمی آید از قصبه ٔ اردوباد آذربایجان بوده که در زمان پادشاهان صفوی از آن سامان به اصفهان آمده و در این شهر مسکن گزیده اند. هاتف در نیمه ٔ اول قرن دوازدهم در اصفهان متولد شده . در جوانی به تحصیل ریاضی و حکمت و طب پرداخته است و در این فنون گویا از محضر میرزا محمدنصیر اصفهانی استفاده کرده است . و در شعر مشتاق را به راهنما...



هاتف غیب . [ ت ِ ف ِ غ َ / غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی فرشته ای است که از عالم غیب آواز دهد و این اسم فاعل است از هتف که به معنی آواز دادن است . ازکشف و منتخب و لطایف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فرشته ای که از عالم غیب آواز دهد. (ناظم الاطباء). فرشته ای که آواز دهد یا چیزی بگوید که اهل زمین بشنوند. (فرهنگ نظام ). سروش . سروش غیب . ملهم غیب :
ز بارگاه محمد ندای هاتف...



هاتف غیبی . [ ت ِ ف ِ غ َ/ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هاتف غیب : و هاتف غیبی بالقاء فحوای بشارت مؤدای : اًن اﷲ یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کأنَّهم بنیان مرصوص (۱) ... (حبیب السیر ج 3 ص 475).



هاتفی . [ ت ِ ] (اِخ ) ملا عبداﷲ هاتفی خبوشانی جامی خواهرزاده ٔ عبدالرحمن جامی شاعر و عارف ایرانی قرن نهم (متوفی 927 هَ . ق .) بوده است . چهار کتاب لیلی و مجنون ، شیرین و خسرو، هفت منظر، تمرنامه (ظفرنامه ) را به تقلید خمسه ٔ نظامی به نظم کشیده ، ولی از کتاب پنجم وی نامی در جایی و اثری در کتابی نیست . شاید توفیق به مبادرت جواب مخزن الاسرار نیافته باشد. سام میرزا در تحفه ٔ سامی گوید: «به سال هاتفی . (اِخ ) 1- از اهالی اَدِرنه 2- از اهالی انگوریه (آنقره ) 3- از اهالی نیکده . 4- از اهالی بروسه . هر چهار تن از شعرای قرن ده و دوازده هجری عثمانی میباشند. (از قاموس الاعلام ترکی ).



هاتک . [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از هَتْک . پرده در: نخواست که خارق آن حشمت و هاتک آن پرده او باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی تهران ص 203).



هاتک استار. [ ت ِ ک ِ اَ ](ترکیب اضافی ، ص مرکب ) پرده در. رجوع به هاتک شود.



هاتک عرشه . [ ت ِ ک ُ ع َ ش ِ ] (اِخ ) لقب ملکی از ملوک حمیر است . (منتهی الارب ).



هاتل . [ ت ِ ] (ع ص ) ابر پیوسته بارنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابر بسیار بارنده . (از منتخب و لطائف ) (غیاث اللغات ). ابر بسیاربارنده . ج ، هُتَّل . (ناظم الاطباء). هاطِل . رجوع به هاطل شود.



هاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).



هاتن . [ ت ِ ] (ع ص ) ابری که گاه ببارد و گاه نبارد. ج ، هتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).



هاتو. (ع فعل امر) فعل امر است مشتق از مهاتاهٔ. ببخشید شما. بیاورید شما. (منتهی الارب ) (آنندراج ).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله