آفتاب

ق

ق

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

قابل فرجام . [ ب ِ ل ِ ف َ ] (ص مرکب ) (اصطلاح حقوق ) حکم یا قراری که به موجب قانون قابل رجوع به دیوان تمیز باشد، هر حکم استینافی که از دادگاه شهرستان یا استان صادر شده باشد در مدت معین قابل رسیدگی فرجامی است . رجوع به قانون آئین دادرسی مدنی شود.



قابل فرض . [ ب ِل ِ ف َ ] (ص مرکب ) فرض کردنی . تصورکردنی . قابل تصور.



قابل فسخ . [ ب ِ ل ِ ف َ ] (ص مرکب ) عقد... برگشت پذیر.



قابل قبول . [ ب ِ ل ِ ق َ ] (ص مرکب ) پذیرفتنی . باورکردنی .



قابل قسمت . [ ب ِ ل ِ ق ِ م َ ] (ص مرکب ) بخش پذیر.



قابل قیاس . [ ب ِ ل ِ ] (ص مرکب ) قیاس کردنی . قیاس پذیر.



قابل وصول . [ ب ِ ل ِ وُ ] (ص مرکب ) وصول شدنی . دریافت شدنی . آنچه بتوان وصول کرد از طلب و مانند آن .



قابلهٔ. [ ب ِ ل َ ] (ع ص ) قابله . نعت فاعلی مؤنث از قبول . پذیرنده . || زن شایسته . رجوع به قابل شود. || ماما. پیشدار. (زمخشری ). مام ناف . (منتهی الارب ). ماماچه . زنی که بچه زایاند. واردن . واردین . (ناظم الاطباء) :
همه را زاد به یکدفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی .

منوچهری .
پرده ٔ فقرم مشیمه دست نطقم قابله
خاک شروان مولد و دارالادب منشای من .



قابلهٔ. [ ب ِ ل َ ] (اِخ )از نواحی صنعاء شرقی است در یمن . (معجم البلدان ).



قابلگی . [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (حامص ) مامائی . ماماگی . مامنافی . (ناظم الاطباء). عمل ماما. فن قابله . شغل قابله .



قابلمه . [ ل َ م َ/ م ِ ] (ترکی ، اِ) (۱) قسمی ظرف بزرگ فلزّی (مسین و غیره ). ظرف فلزّی بزرگ با درو سرپوش هم از فلز که بر وی استوار شود برای نگاه داشتن پلو و دیگر چیزها. دیگ فلزی سربسته برای طبخ .
ترکیب ها:
- قابلمه پز . قابلمه پزی . قابلمه کاری کردن .



قابلمه ای . [ ل َ م َ/ م ِ ] (ص نسبی ) به شکل قابلمه . به مانند قابلمه .
- تکمه ٔ قابلمه ای ؛ تکمه ای که از قماش جامه سازند. منگنه ای از پارچه ٔ لباس .



قابلمه پز. [ ل َ م َ / م ِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه خوراک ها را در قابلمه پزد. آبگوشت پز. || (ن مف مرکب ) غذائی که در قابلمه پخته شود.



قابلمه پزی . [ ل َ م َ / م ِ پ َ ] (حامص مرکب ) شغل کسی که در قابلمه غذا میپزد. قابلمه پختن .



قابلمه کاری کردن . [ ل َ م َ/ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح زرگرها، ورقه ٔ نازک از فلز روی چیزی کشیدن . روکش کردن . آب طلا یا نقره دادن . مطلا کردن . مفضض کردن (۱). || و مجازا به معنی سعی کردن و کوشش .



قابلی . [ ب ِ ] (اِخ ) شاعر شیرازی (و یا ترشیزی ). که دارای طبع خوب بوده و خود را به صورت مردم سپاهی می آراسته و در آخر کار از این سپاهیگری متقاعد گشته و به گوشه ٔ بی توشه ٔتوکل نشسته در اوائل حال هجو مردم بسیار میکرده در آخر از این کار نیز توبه کرده و این مطلع از اوست :
عجب نبود ز لطف ار زانکه بنوازی (۱) غریبان را
نوازش زآنکه رسم و عادت خوبی است (۲) خوبان را.
و اتفاقاً در این شعر هجو خود کرده که با وجودی که مزه ندارد قاف...



قابلیت . [ ب ِ لی ی َ] (ع مص جعلی ، اِمص ) شایستگی . سزاواری . برازندگی . استحقاق . استعداد. لیاقت . (ناظم الاطباء) :
داد حق را قابلیت شرط نیست .

مولوی .
|| پذیرائی . شایستگی پذیرفتن . || (اصطلاح فلسفه ) استعداد قبول . انفعال . منفعل شدن . در برابر فاعلیت . || امکان . احتمال . || قوت . قدرت . || هنر. || معرفت . || کفایت . || مجال . || رغبت . آرزو. خواهش . (ناظم الاطباء).
ترکیب ها:
-



قابلیت احتراق . [ ب ِ لی ی َت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) استعداد محترق شدن . درخور احتراق بودن . رجوع به قابل احتراق شود.



قابلیت ارتجاع . [ ب ِلی ی َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) استعدادبازگشت داشتن . خاصیتی است که به واسطه ٔ آن بعضی اجسام پس از رفع قوه ای که باعث تغییر شکل آنها شده است به حالت اولیه برمیگردند. رجوع به قابل ارتجاع شود.



قابلیت امتداد. [ ب ِ لی ی َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) (۱) کشش پذیری . قوه ٔ قبض و بسط و کشش داشتن . (اصطلاح هندسی ).



قابلیت انبساط. [ ب ِ لی ی َ ت ِ اِم ْ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) اتساع پذیری (اصطلاح فیزیک ). رجوع به قابل انبساط شود.



قابلیت انحلال . [ ب ِ لی ی َ ت ِ اِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) (۱) انحلال پذیری . رجوع به قابل انحلال شود.



قابلیت انعطاف . [ ب ِ لی ی َ ت ِ اِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) (۱) انعطاف پذیری . قابلیت انحناء. قابلیت خمیدگی پذیرفتن (اصطلاح فیزیک ).



قابلیت انعکاس . [ ب ِ لی ی َت ِ اِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) (۱) آنچه درخور باشد منعکس شدن چیزی را. انعکاس پذیری (اصطلاح فیزیک ). رجوع به قابل انعکاس شود.



قابلیت انقباض . [ ب ِ لی ی َ ت ِ اِ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) انقباض پذیری . قابلیت قبض (اصطلاح فیزیک ). در مقابل قابلیت بسط.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله