آفتاب

ق

ق

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

قائم انداز. [ ءِ اَ ] (نف مرکب ) شطرنج بازکامل و بی نظیر را گویند. (برهان قاطع) :
ملک را قائم الهی بود
قائم انداز پادشاهی بود.
نظامی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).



قائم مقام . [ ءِ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نائب . جانشین . (ناظم الاطباء). خلیفه . نائب مناب : چون طاهر وفات یافت ابوعلی در مدینه قائم مقام او شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272ص 402). چون خلف با آن لشکر با سیستان آمد طاهر وفات یافته بود و حسین پسر او در مخالفت خلف قائم مقام پدر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص قائم مقام . [ ءِ م َ ] (اِخ ) میرزا عیسی پدر میرزا ابوالقاسم قائم مقام مشهوربه میرزا بزرگ و از وزرای فتحعلی شاه قاجار است . ادیبی بارع و منشیی فاضل بوده و از اوست : 1- اثبات النبوهٔ الخاصهٔ به زبان فارسی . 2- احکام الجهاد و اسباب الرشاد که رساله ای است فارسی پیرامون جهاد که آن را جهادیه ٔ کبری نیز گویند. 3- الجهادیهٔ الصغری و دیباچه ٔ این دو کتاب...



قائمهٔ. [ ءِ م َ ] (ع اِ) یک پای اسب . یکی از پاهای اسب . یکی از دست و پای اسب . یکی از چهار دست و پای ستوران . (منتهی الارب ). || چراغپایه . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (مهذب الاسماء). || پائین پای تختخواب . || قبضه . شمشیر. دسته ٔ شمشیر. (ناظم الاطباء) :
شاها قوام عالم از دست و تیغ تست
بر دست گیر قائمه ٔ تیغ جانگزای .

سوزنی .
میان فریقین حربی عظیم قائم شد و جز قائمه ٔ شمشیر دستگیر نبود....



قائمهٔ. [ ءِ م َ ] (اِخ ) شهری است در یمن از خان بنی سهل . (معجم البلدان ).



قائمه ٔ خنجر. [ ءِ م َ / م ِ ی ِ خ َ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبضه ٔ خنجر. دسته ٔ خنجر.



قائمه زدن . [ ءِ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شمع زدن . رجوع به قائمه شود.



قائمه ٔ شمشیر. [ ءِ م َ / م ِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دسته ٔ شمشیر. قبضه ٔ شمشیر.



قائمیه . [ ءِ می ی َ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان انار شهرستان رفسنجان در 82هزارگزی شمال باختری رفسنجان و 5هزارگزی خاور شوسه ٔ رفسنجان به یزد و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).



قائمیه . [ ءِ می ی َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل در 18هزارگزی شمال باختری بنجار و 24هزارگزی راه فرعی بند زهک به زابل در جلگه واقع است و هوای آن گرم معتدل میباشد. 82 تن سکنه دارد. زبانشان فارسی بلوچی است آب آن از رودخانه ٔ هیرمند است . و محصولات آن غلات و صیفی و شغل مردم آن زراعت و کرباس بافی است . و راه آن مالرو است ....



قائمیه . [ ءِ می ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ خاوری شهرستان رفسنجان که در شش هزارگزی شمال خاوری رفسنجان و هشت هزارگزی شمال شوسه رفسنجان به کرمان واقع است . جلگه است و هوای آن سرد است و 50 تن سکنه دارد مذهب آنان شیعه و زبانشان فارسی است . آب آن از قنات و محصولات آن غلات و پسته و پنبه و شغل مردم آن زراعت است راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8...



قاآن . (مغولی ، اِ) پادشاه ذی شأن عظیم عادل و سخی . (رشیدی ) (غیاث اللغهٔ) (آنندراج ). || لقب پادشاهان ترکستان و چین باشد. (نفایس الفنون ) (رشیدی ) (غیاث اللغه ). خاقان چین . پادشاه چین هرکه باشد. (برهان ). کلمه ٔ مغولی است به معنی شاهنشاه . (جغتائی ص 389). لقب پادشاهان مغولستان مانند منگوقاآن و اوکتای قاآن و اختصاصاً به پادشاه اخیر اوگتای قاآن اطلاق میشود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :...



قاآن . (اِخ ) (اوگتای ) پسر سوم چنگیزخان است که به کفایت و رأی و تدبیر و ثبات و وقار معروف و مشهور بوده ولی میل فراوان به همنشینی زنان و شرابخوری داشته و به همین جهت بارها مورد ملامت و مؤاخذه ٔ پدرش چنگیز قرار گرفته است . چون چنگیز به سال 624 هَ . ق . درگذشت ، قریب دو سال کسی بر تخت سلطنت جلوس نکرد و هیأتی مرکب از شاهزادگان و امیران کارهای مملکتی را اداره می کردند، سپس به موجب وصیت چنگیزخان اوک...



قائن . [ ءِ ](ترکی ، اِ) برادر شوهر و برادر زن . (غیاث اللغهٔ).



قائن . [ ءِ ] (اِخ ) قاین . رجوع به قاین شود.



قاآنی . (اِخ ) میرزا حبیب اﷲ متخلص به قاآنی . در حدود 1222 هَ . ق . یعنی در زمان سلطنت فتحعلیشاه در شیراز متولد گردید. پدر او میرزا محمدعلی شاعر بودو گلشن تخلص داشت . اصل ایشان از ایل زنگنه بود که در عراق و فارس سکونت نمودند. وی در عهد جوانی سفر خراسان کرد و در آنجا تحصیل علوم و ادبیات نمود و شعر سرودن آغازید و آنگاه تخلص حبیب میکرد و به تدریج شهرتی یافت و در نزد حسنعلی میرزا شجاع السلطنه که حکومت آن ساما...



قائوقو. (اِخ ) تلفظ ترکی از کائوکیو. رجوع به کائوکیو شود.



قائید طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برده سَرِه بخش اشترنیا و در کنار راه مالرو مل میان به اشترنیان و در جلگه واقع است .هوای آن معتدل است 671 نفر سکنه دارد شیعه هستند و به لری و به فارسی تکلم میکنند. آب آن از رودخانه و قنات و محصولات آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).



قاب . (ترکی ، اِ) خوان طعام و در مصطلحات نوشته که قاب لفظ ترکی است . (بهار عجم ). به معنی آوند و ظرف و چون طبق ظرف طعام است آن را قاب نیز گویند. (آنندراج ). ظرف بزرگ بی دیواره از مس یا چینی و غیره برای پلو و مانند آن . در ترکی به معنی مطلق ظرف و در فارسی دوری بزرگ کوچکتر ازلنگری . شاید از ترکی به معنی ظرف و شاید از عربی قعب آمده باشد به معنی دوریهای چینی بزرگ :
گنبد زرین بود در صحن کاشی کاریش
همچو...



قاب . (ع اِ) اندازه . مقدار. (مهذب الاسماء) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مابین قبضه ٔ کمان و خانه ٔ کمان . (غیاث ). میان قبضه و گوشه ٔ کمان . (منتهی الارب ). خانه ٔ کمان . (دهار).
- قاب قوسین .



قاب . [ قاب ب ] (ع اِ) سیم (سوّم ) سال . (مهذب الاسماء). دو سال بعداز سال جاری . || سال آینده . (آنندراج ).



قاب . (اِخ ) واحه ای است واقع در میان صحرا در نوبه ٔ آفریقا در جانب غربی «دنقله » و در چهل وپنج هزارگزی ساحل نیل ، طول آن از شمال به جنوب یکصدوهفتادهزارگز است و چون ارتفاع سطح آن کمتر از نیل است با احداث جداولی از نیل آن را معمور و مسکون ساخته اند. عمران و آبادی آن سابقاً بیش از این بوده است . در دویست وچهل هزارگزی مغرب آن واحه های دیگری به نام قاب الکبیر قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).



قاب . (اِخ ) قریه ای است در خاک مصر در طرف چپ رود نیل به فاصله ٔ بیست ونه هزارگزی جنوب شرقی «اسنه » و در نزدیکی خرابه های شهر قدیمی که به زبان قبطی «نخب » و به زبان یونانی «التیه » نامیده میشود قرار دارد. دارای آثار عتیقه و بعضی قبور قدیمه حاوی سردابه هائی است . (از قاموس الاعلام ترکی ).



قأب . [ ق َ ءَ ] (ع مص ) خوردن طعام را یا آب را. (منتهی الارب ). || یا خوردن تمامه ٔ آن را. گویند: قَاءَب َ الطعام قأباً؛ خورد طعام را یا خورد تمامه ٔ آن را. و نیز قأب الماء؛ آشامید آب را یا آشامید تمامه ٔ آن را. (منتهی الارب ).



قاب آینه . [ ب ِ ی ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چارچوب که آینه در آن گیرد.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله