آفتاب

ظ

ظ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

ظبی . [ ظُ بی ی ] (ع اِ) ج ِ ظَبی .



ظبی . [ ظَب ْی ْ ] (اِخ ) کنیزکی ازآن ِ سعید فارسی که بر عصابه ٔ وی به زر نوشته بود:
العین ُ قارئهٌٔلِما کتبت
فی وَجْنتی ّ اَنامِل ُ الشجن .

(عقدالفرید ج 8 ص 137).



ظبی . [ ظُ ب َی ی ] (اِخ ) آبی است در خاک حجاز که دور از جاده ٔ حاج ّعراق واقع و میان آن تا النقرهٔ یک روز فاصله است .



ظبی . [ ظُب ْ با ] (اِخ ) ناحیه ای است از سواد عراق نزدیک مداین .



ظبیات . [ ظَ ب َ ] (ع اِ) ج ِ ظَبی و ظَبیهٔ.



ظبیان . [ ظَ ب َ ] (اِخ ) (رأس ...) کوهی است در یمن .



ظبیان . [ ظَب ْ ] (اِخ ) پدر عالیه است که به قولی از ازواج رسول بود و پیامبر او را طلاق گفت .



ظبیانی . [ ظَب ْ ] (اِخ ) ابوعبیداﷲ. تابعی است .



ظبیب . [ ظَ ] (ع اِ) ظُبهٔ.دَم شمشیر یا طرف تیزی آن یا دم سنان و مانند آن .



ظبیهٔ. [ ظَب ْ ی َ ] (ع اِ) تأنیث ظبی . آهوی ماده . ام الخشف . ام شادن . ام الطلا. || گوسفند ماده . || شَرم زن . || شرم ناقه (اصمعی گویدآن هر صاحب حافری راست و فراء گوید تنها در سگ ماده مستعمل است ). || انبان یا انبان خُرد. انبانک سیم . کیسه ٔ چرمین . خریطه . || خم ِ وادی . || زهدان . || (اِخ ) چاه زمزم . || نام سه اسب . || نام دو وادی . || نام زنی . || نام دو موضع:یکی بین ینبع و غیقه به ساحل دریا و ذوظَبْیهٔ منسوب بدین مکا...



ظبیهٔ. [ ظَب ْ ی َ ] (اِخ )مادر ابوقتاده ٔ انصاری و او از صحابیان است . حدیث عدم وجوب جهاد و نماز جمعه بر زنان از پیغمبر اکرم (ص ) بدو خطاب شده و از وی مروی ّ است . (قاموس الاعلام ).



ظبیهٔ. [ ظَب ْ ی َ ] (اِخ ) مادر ابوموسی اشعری . و به روایتی نام وی طفیه است . (قاموس الاعلام ).



ظبیهٔ. [ ظَب ْ ی َ ] (اِخ ) بنت وزیر الباهلیهٔ. یکی از زنان ادیبه است و در اغانی نام وی آمده است .



ظبیهٔ. [ ظُ ب َی ْ ی َ ] (اِخ ) نام جایگاهی و ظاهراً نام بلاد قوم حاجزالازدی است . (معجم البلدان ).



ظبیهٔالوادی . [ ظَب ْ ی َ تُل ْ ] (اِخ ) نام یکی از مشاهیر مغنّیان است .



ظج . [ ظَج ج ] (ع مص ) بانگ و فریادخواهی کردن در جنگ ، و در غیر جنگ بیشتر به ضاد معجمه (ضَج ّ) گویند.



ظر. [ ظِرر ] (ع اِ) اُظرور. سنگ یا سنگ گرد تیزاطراف . ج ، ظِرار، ظِرّار.



ظر. [ ظَرر / ظُرر ] (اِخ ) نام آبی است .



ظرء. [ ظَرْءْ ] (ع اِ) آب منجمد. || و خاک خشک بژاله و برد (کذا فی النسخ ). (منتهی الارب ).



ظراء. [ ظَ ] (اِخ ) کوهی است در بلاد هذیل . تأبطشرا ظاهراً در بیت ذیل از ظرءهمین ظراء را اراده کرده آنجا که گوید :
اء بَعْدَ النفاثیین ازجرُ طائرا
و آسی علی شی ٔ اذا هو ادبرا
اءُنهنه رحلی عنهم و اخالهم
من الذّل بعراً بالتلاعهٔ اعفرا
ولو نالت الکفار اصحاب نوفل
بمهمههٔ مابین ظَرء و عرعرا.

(معجم البلدان ).



ظرائف . [ ظَ ءِ ] (ع ص ، اِ) ظَرایف . ج ِ ظریفهٔ.



ظراب . [ ظِ ] (ع اِ) ج ِ ظَرِب .



ظرابی . [ ظَ بی ی ] (ع اِ) ج ِ ظَربان و ظِرباء.





ظراهٔ. [ ظَ ] (اِخ ) نام جایگاهی است .



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله