آفتاب

س

س

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (... برلاس ) از امرای تیموریان است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 562 شود.



سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (ملاعلی ففی ...) (۱) از شاعران ایران و اصل او از مازندران است . در دوره ٔ اورنگ زیب عالمگیر(1068 - 1119 هَ . ق .) از پادشاهان تیموری دهلی به هند رفت و در سلک ملازمان آن پادشاه درآمد. یک مثنوی شامل غزوات اورنگ زیب بنظم در آورده است . او راست :
دیده هر سو فکنم از تونشان می بینم
نیست بیهوده درین بادیه حیرانی ما.
ما ز بیداد تو هر دست که بر سر زد...



سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) مؤلف قاموس الاعلام از تذکره ٔ «تراجم احوال شرقیون » ویلیام بیل نقل میکند: میرزا یوسف بیک متخلص به سابق شاعری درویش سیرت بود و بسال 1098 هَ . ق . درگذشت ، برادر او از صاحب منصبان در بار اورنگ زیب عالمگیر بود. (قاموس الاعلام ترکی ).



سابق کرم . [ ب ِ ق ِ ک َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دارنده ٔ سابقه ٔ کرم . پیشی گیرنده در کرم :
هزاز تندی و سختی بکن که سهل بود
جفای مثل تو بر دل ، که سابق کرمی .

سعدی (طیبات ).



سابق محله . [ ب ِ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هزار جریب بخش چهار دانگه ٔ شهرستان ساری واقع در 84 هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی و سردسیر و آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و ارزن است . و 175 تن سکنه دارد که مردان آن بزراعت و صنایع دستی و زنان آن به شال و کرباس بافی اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج سابق الانعام . [ ب ِ قُل ْ اِ ] (ع ص مرکب ) منعم قدیم . ولینعمت دیرین . آنکه از پیش انعام می کرده است :
چه جرم دید خداوند سابق الانعام
که بنده در نظر خویش خوار میدارد.

سعدی (گلستان ).



سابق الایام . [ ب ِ قُل ْ اَی ْ یا ] (ع اِ مرکب ) روزگار گذشته . گذشته . پیش . پیشی . در سابق : ثبات بر عهد و میثاقی که با سلطان داشت در سابق الایام فرامی نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 تهران ص 331).



سابق البیان . [ ب ِ قُل ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) در پیش گفته شده . سابق الذکر. مذکور. مزبور.



سابق الحاج . [ ب ِ قُل ْ حاج ج / حاج ] (ع اِ مرکب ) پیشرو حجاج ، پیشاهنگ قافله ٔ حجاج . آنکه پیشاپیش کاروان حجاج بشهر آید و خبر فرارسیدن آنان باز دهد : چون سابق الحاج دررسید و خبر داد که قافله آمد من تا به فرات استقبال کردم . (اسرار التوحید ص 299).



سابق الحاج . [ ب ِقُل ْ حاج ج / حاج ] (اِخ ) سعیدبن بیان همدانی مکنی با بو حنیفه و ملقب به سابق الحاج یا سائق الحاج از ثقات محدثان امامیه و از روات حضرت صادق (ع ) بوده است . رجوع به ریحانهٔ الادب ج 2 ص 147 و ج 5 ص 48 شود.



سابق الدوله . [ ب ِ قُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) (امیر... رستم ) حاکم گوشواره (یا گلپایگان ) در اوائل قرن هفتم بود. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 195 بخش انگلیسی شود.



سابق الدین . [ ب ِ قُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) وزیر الوند میرزا از امرای آق قویونلو در آذربایجان بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 445 شود.



سابق الدین . [ ب ِقُدْ دی ] (اِخ ) در روزگار علاءالدین کیقباد بن فرامرز بن کیکاوس از سلجوقیان روم کوتوال قلعه ٔ لولوه ازشهرهای آسیای صغیر بود. وقتی عصیان کرد مجیر الدین امیر شاه از نواب معتبر خود یکی را با پسر طفل خویش بدان قلعه (لولوه ) فرستاد تا بعوض سابق الدین آنجا موقوف دارند و سابق الدین بدان سبب اعتماد کند و بیاید. سابق الدین مطاوعت نمود و بخدمت آمد و استمالت یافت و چون عودت نمود آن نائب را با آن پسر طفل به اعزاز با تحف بزرگان...



سابق الدین . [ ب ِ قُدْ دی ] (اِخ ) (امیر... رشید) از امرای سلطان ابوالفتح غیاث الدین مسعودبن محمد (527 - 547) ازسلجوقیان عراق بوده و در عصیان پر نقش بازدار بیاری آن سلطان شتافت . (اخبار الدولهٔ السلجوقیه ص 107).



سابق الدین . [ ب ِ قُدْ دی ] (اِخ ) (... زواره ای ) از رجال دولت سلجوقیان کرمان بود که بسال 568 در بردسیر بر دست ترکان بقتل رسید. رجوع به بدایع الازمان ص 86 شود.



سابق الدین . [ ب ِ قُدْ دی ] (اِخ ) (۱) (امیر سپهسالار ... علی سهل ) از ارکان دولت سلجوقیان کرمان (آل قارود) و در اواخر قرن ششم کوتوال قلعه ٔ بم و مردی داهی و شجاع و کاردان و مدبر و از برکشیدگان بهرام شاه بن طغرل شاه (565 - 570 هَ . ق .) بود. بعد از مرگ بهرام شاه در فتور کار آل قارود و رقابت بین ارسلان شاه ثانی و توران شاه پسران طغرل و محمد شاه ثانی پسر بهرام شاه و دست...



سابق الذکر. [ ب ِ قُذْ ذِ ] (ع ص مرکب ) پیش گفته . در بالا گفته شده . مذکور. مزبور.نامبرده . مسطور. مشارالیه . سالف الذکر. مارالذکر.



سابق العلهٔ. [ ب ِ قُل ْ ع ِل ْ ل َ ] (ع اِ مرکب ) (۱) تقدمهٔ المعرفهٔ. (بحر الجواهر). رجوع به سابق العلم و تقدمهٔ المعرفه شود.



سابق العلم . [ ب ِ قُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح طب پیش بینی و تشخیصی است که طبیب با ملاحظه ٔ احوال بیمار درباره ٔ بهبود یا وخامت حال او در آینده میکند. (بحر الجواهر). و رجوع به تقدمهٔ المعرفهٔ شود.



سابقاً. [ ب ِ قَن ْ ] (ع ق ) از پیش . از این پیش . پیش از این . در ایام پیش . در زمان پیش . پیش از آن . پیش از وقت . در پیش . پیشتر. در سابق . در زمان سابق . سابق بر این . سابق بر آن . قبلاً. قبل از این . قبل از آن .قدیماً. در قدیم . فی ماتقدم . در گذشته . در زمان گذشته . سالفاً فی مامضی . فی ماسبق . رجوع به سابق شود.



سابقات . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سابقهٔ. رجوع به سابقه شود. || فرشتگانی که پیشی بردند بر دیوان در سماعت وحی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قوله تعالی : و السابقات سبقاً (قرآن 4/79).یعنی فرشتگانند که پیشی میگیرند پریان را بگوش داشتن به وحی . (شرح قاموس ) (ترجمه ٔ قاموس ). فرشتگان که پیشی گرفتند بر شیاطین در وحی به پیغمبران . (تاج العروس ). فرشتگان که پیشی گرفتند بر پریان در استماع وحی...



سابقهٔ. [ ب ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث سابق . ج ، سوابق و سابقات . رجوع به سابق شود. || (اِمص ) پیشدستی . (دهار). پیشی . گویند: له سابقهٔ فی هذا الامر اذا سبق الناس الیه . یعنی او را سبقت و پیشی است بر مردم در آن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (ترجمه ٔ صحاح ) (اقرب الموارد). قدم . (مهذب الاسماء). تقدم ، عمل کردن در کاری مقدم بر دیگران . (ترجمه ٔ قاموس ). قدمت .پیشینه . او را در این کار سابقه است . پیش از همه کس است در این کار. ||...



سابقه ٔ خدمت . [ ب ِ ق َ / ق ِ ی ِ خ ِ م َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مدت خدمت گذشته ٔ خدمتگزاران و مأموران دولت : فلان ده سال سابقه ٔ خدمت دارد.



سابقه دار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) دارای پیشینه . دارای سابقه ٔ نیک یابد. با سابقه . آنکه بواسطه ٔ ممارست بسیار در شغلی یا کاری در کار خود مهارتی یافته است .



سابقه داری . [ ب ِ ق َ / ق ِ ](حامص مرکب ) عمل سابقه دار. رجوع به سابقه دار شود.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله