ژاژومک
ژاژومک . [ م َ ] (اِ) لوبیا را گویند و آن تخمی است که بعربی لیاء (۱) خوانند. (برهان ). رجوع به لوبیا شود.
ژاژومک . [ م َ ] (اِ) لوبیا را گویند و آن تخمی است که بعربی لیاء (۱) خوانند. (برهان ). رجوع به لوبیا شود.
ژاژیدن . [ دَ ] (مص ) ژاژ خائیدن . هرزه گفتن . (کذا فی تحفهٔ السعادهٔ) :
خواری از او بس بود آن کت کند
رنجه به ژاژیدن بسیار خویش .
ژاسمن .[ م َ ] (اِخ ) (۱) ژاک بوئه . نام شاعری از مردم گاسکنی ، متولد و متوفی در آژان (۲) (1798 - 1864 م .). وی پسر خیاطی بود و چندی در مدرسه ٔ علوم روحانی و مذهبی (۳) گذرانید و سپس دکه ٔ حلاّقی و مزینی باز کرد و مشغول کار شد، از این جهت او را «پروکیه » (۴) گویند. وی پس از بیست وچهار سال اولین منظومه ٔ خود را به لهجه ٔ گاسکنی بنام «مرا باید مرد» (۵) انتشارداد و بسال
ژاسی . (اِخ ) (۱) رجوع به یاشی (۲) شود.
ژاشت . (اِخ ) ناحیتی است از حدود ماوراءالنهر اندر کوهها و شکستگی ها و اندر میان بتمان و ختلان نهاده ، با روستاها و کشت و برز بسیار و مهتران این ناحیت را دهقان ژاشت خوانند. (حدود العالم چ طهران ص 72). از اقلیم پنجم است . (التفهیم ص 199).
ژاعو. (اِ) ژاغو. صاحب ذخیره گوید: چون علت رجا که زنان را پدید آید و آن گوشت پاره ای باشد بی روح که اندر جسم تولید کند و چون ژاعو که اندر فرغانه و بعض نواحی خوارزم همی باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی نسخه ٔ خطّی مؤلف ورق 43 صفحه ٔ دست چپ سطر ده ). و ظاهراً این همان چیزی است که مثل بادنجان بزرگ از گلو آویزد. (۱)
ژاغر. [ غ َ ] (اِ) چینه دان . به تازی آن را حوصله خوانند. کژار. چینه دان مرغ :
خورنداز آنچه بماند ز من ملوک زمین (۱)
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.
ژافا. (اِخ ) (۱) در تداول مردم اروپا یافا را گویند. رجوع به یافا شود.
ژافا.(اِخ ) نام پرده ای بزرگ در موزه ٔ لوور (۱) که مبتلاشدگان به مرض طاعون را در شهر یافا در حالی که بناپارت با ژنرال های خود در بیمارستانی به عیادت ایشان رفته است نشان میدهد (1804 م .).
ژافنا. (اِخ ) (۱) نام شهر و بندر سیلان (۲) و آن دارای 45000 سکنه است .
ژافه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) نوعی گیاه بدبو. || خارپشت . (آنندراج ). رجوع به زافه شود.
ژافه . [ ف ِ ] (اِخ ) (۱) پسر سوم نوح . یافث . رجوع به یافث شود.
ژاک . (اِخ ) (۱) شارل امیل . نقاش و گراورساز فرانسوی ، متولد و متوفی به پاریس (1813 - 1894 م .). وی را بهترین نقاشی های آب ورنگی هست و موضوع آنها غالباً زندگانی روستائی است .
ژاک . (اِخ ) (۱) (قدیس ) او را ژاک لوماژور (۲) نیز گویند. از حواریون مسیح ، پسر زبده (۳) و برادر یوحنای انجیلی (۴) متولد به بیت سعید (جلیله ) مقارن سال 12 ق .م . او در سال 44 م . در شهر اورشلیم به شهادت رسید. ذکران و یادکرد او در بیست وپنجم ژوئیه است .
ژاک . (اِخ ) ملقب به شهید، معاصر بهرام پنجم ساسانی . وی از عیسویانی است که از انکار دیانت خود امتناع کردند و بفرمان شاهنشاه ساسانی به مجازات «نُه مرگ » محکوم شدند زیرادر مقابل محکمه ٔ شاهی جسورانه تذکر داده بودند که یزدگرد اول نیز چون از رفتار نیک خود نسبت به عیسویان دست کشید در حالی مرد که همه از او کناره کرده بودند و بعد از مرگ نیز جسد او را در مدفن قرار ندادند. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشیدیاسمی ص
ژاک . (اِخ ) (قدیس ) نام اسقف نصیبین از علمای عالیقدر کلیسای سریانی (270 - 350 م .).
ژاک . (اِخ ) یا جیم اول . پادشاه میورقه (۱) (1243 - 1311 م .). وی پسر ژاک اول پادشاه آراگون بود.
ژاک . (اِخ ) یا جیم دوم . پادشاه میورقه ، پسر کوچک ژاک جیم اول (1315 - 1349 م .).
ژاک . (اِخ ) یا جیم سوم . پادشاه اسمی میورقه (1336 - 1375 م .).
ژاک اول . [ ک ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) (۱) استوارت . متولد بسال 1406 م . پادشاه اکُس (۲) از 1423 تا 1437 م .
ژاک اول . [ ک ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) متولد بسال 1208 م . او را جیم (۱) اول و فاتح (۲) نیز نامند. وی پادشاه آراگون (۳) بود (از 1231 تا 1276 م .).
ژاک پنجم . [ ک ِ پ َ ج ُ ] (اِخ ) پادشاه اِکُس از 1513 تا 1542 م . متولد بسال 1512 و متوفی بسال 1542. وی اتحاد با فرانسه را اعلام کرد. و اوپدر ماری استوارت (۱) است .
ژاک چهارم . [ ک ِ چ َ رُ ] (اِخ ) پادشاه اِکُس از 1488 تا 1513 م . متولد بسال 1473 و متوفی بسال 1513.
ژاک دولپه . [ دُ ل ِ پ ِ ] (اِخ ) (۱) رجوع به سنت ژاک دولپه (۲) شود.