آفتاب

ر

ر

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

راپه . [ پ َ] (اِخ ) (۱) یکی از جزایر نوبوآی که تابع فرانسه است عرض جنوبی آن 27 درجه و 35 دقیقه و چهل و شش ثانیه است و طول غربی 146 درجه و 37 دقیقه و 35 ثانیه است مساحت سطحیه ٔ آن 42 هزار گز مربع است زمینش کوهستانی است . (قاموس الاعلام ترکی ).



راپورت . [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) رجوع به راپرت شود.



راپونتیک . [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) گیاهی از تیره پلیگوناسه قسمت قابل مصرف ریزوم و ریشه . ماده ٔ مؤثره راپونتی سین اسیدگریز وفانیک . (کارآموزی داروسازی ص 180).



راپید. (اِخ ) (۱) یا کانال ِ راپید نام نهری است در آمریکای شمالی در قطعه ٔ دومینیون . (قاموس الاعلام ترکی ).



رات . (ع اِ) کاه یمنیه . ج ، رَوّات . (منتهی الارب ). به لغت مردم یمن کاه و تبْن . (ناظم الاطباء). در یک نسخه ٔ قاموس التین [ انجیر ]. (منتهی الارب ).



رات . (اِخ ) (۱) راط. قصبه ای است در ایالت اﷲآباد هندوستان که در جنوب غربی هامبرپورک به فاصله ٔ 72 هزارگز قرار دارد. سکنه آن 14480 تن است که 4 هزار تن آن مسلمان میباشند. (قاموس الاعلام ترکی ).



رأت . [ رَءْت ْ ] (ع اِ) بلغت مردم یمن ،کاه و تبن . (ناظم الاطباء) (۱). ج ، رِوات یا رُوات . (از المنجد) (ناظم الاطباء).



راتا. (اِ) (۱) رادی . دهش . (فرهنگ ایران باستان از اهنودکات یسنا 33 بند 104).



راتا. (اِخ )فرشته ای است . (فرهنگ ایران باستان ص 96). || یکی از ایزدان است . (فرهنگ ایران باستان ص 100).



راتاجی . (اِخ ) رجوع به راتازی شود.



راتازی . (اِخ ) (۱) مرد سیاسی ایتالیا که بخدمات دولتی اشتغال داشت . به سال 1808م . در آلکساندری ولادت یافت و بسال 1873 م . در فروزینون (۲) درگذشت . ابتدا معلم حقوق بود بعد وکیل عدلیه شد سپس مستشار حقوقی شد از این پس از خطبای زبردست فرانسه شد و در 1848 بنمایندگی پارلمان انتخاب شد. رجوع به لاروس فرانسه و قاموس الاعلام ترکی بکلمه ٔ راتاچی شو...



راتانیا. (فرانسوی ، اِ) (۱) گیاهی از تیره ٔ لگومینوز از دسته ٔ سزالپینه (۲) قسمت قابل مصرف : ریشه . ماده ٔ مؤثره تانن . موارد استعمال : تنتور و عصاره ٔ راتانیا (کارآموزی داروسازی ص 182).



راتب . [ ت ِ ] (ع ص ، اِ) ثابت و برجای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || روزمره : عیش راتب ؛ دائم ثابت و الراتب عند المحدثین : ما یقدم مکافاهٔ لمن هو فی منصب او خدمهٔ؛ یعنی راتب در نزد محدثین آن چیزی است که بکسی که دارای منصبی است یا خدمتی انجام میدهد تقدیم شود. ج ، رواتب . (از المنجد) :
رهاورد موری فرستد به پیل
دهد پشه را راتب جبرئیل .

نظامی .
گر نروی در جگرت خون نهند
راتبت از صومعه...



راتب افندی . [ ت ِ اَ ف َ ] (اِخ ) از متأخران شعرای عثمانی معاصر سلطان سلیم خان سوم از 1209 تا 1211 هَ . ق . رئیس الکتاب بود و به سال 1214 نفی بلد شده و در ردس اعدام شد وی از اهل طوسیه بود. (از قاموس الاعلام ترکی ).



راتب پاشا. [ ت ِ ] (اِخ ) یکی از وزرا و شعرای عثمانی بود پسر صدر اسبق طوپال عثمان پاشا تولد او در شهر فناریکی بوده است . پس از وفات پدر به رتبه ٔ وزارت رسید و به سال 1156 بسمت کاپیتان دریائی منصوب شد وپس از آن والی «موره » گردید و در همانجا بسال 1175 درگذشت . دیوان کوچکی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).



راتب خوار. [ ت ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) وظیفه خوار. (آنندراج ) :
هر که راتب خوار خورشید است خالی چون شود
باولی نعمت مقابل دولتش گردد تمام .

جمال الدین سلمان .



راتبهٔ. [ ت ِ ب َ ] (ع ص ، اِ) بمعنی ثابت و به یک جا استاده و قرار گرفته مشتق از رتوب بضمتین بمعنی ثابت و ساکن شدن . (آنندراج ) (غیاث ): ان العدل اذا اصر علی ترک السنن الراتبهٔ کان ذلک قادحاً فی عدالته . (معالم القربهٔ)؛ یعنی همانا که شخص دادگر هرگاه در ترک وظیفه و مقرری پافشاری کند به عدالت او زیان میرساند. || سرماهی . وراستاد. راستاد. مواجب . وظیفه . نفقه :
من خود از خوان عنایت نخوهم برد ولیک
سی شبانگاه...



راتبه خوار. [ ت ِ ب َ / ب ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) وظیفه خوار. (آنندراج ). رجوع به راتب خوار شود.



راتج . [ ت ِ ] (اِخ ) یکی از قلعه های یهود در مدینهٔ است و آن ناحیه بدین اسم نامیده میشود. در احادیث و جنگنامه ها نام آن آمده است . (معجم البلدان ).



راتج . [ ت ِ ] (ع اِ) عجین رقیق . || گل رقیق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).



راتری . (اِخ ) (۱) ادم ژاک بنوا (۲) ادیب فرانسه . در پاریس تولد یافت و در همانجا مرد (1875 - 1807). در سال 1830 م . در پاریس وکیل دادگستری شد. او در آغاز در صنف وکلا وارد شد سپس در سال 1844 کارمند کتابخانه لوور شد.بعد به معاونت رسید. پس از آن در سال 1862 نائب رئیس کتابخانه ٔ ملی پاریس...



راتسک . (اِخ ) کسی است که قسمت اول کتاب روضهٔ الصفا تألیف میرخواند را به انگلیسی ترجمه کرده و زیر نظر انجمن سلطنتی آسیائی بطبع رسیده . (تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 ص 484).



راتع. [ ت ِ ] (ع ص ) شتر چرنده . ج ، رِتاع ، رُتَّع، رُتُع، و رتوع . (آنندراج ) (شرح نصاب و منتخب ) (غیاث ) (منتهی الارب ).



راتق . [ ت ِ ] (ع ص ) بمعنی بسته کننده . اسم فاعل از رتق که بمعنی بستن است . (غیاث ) (آنندراج ).



راتق و فاتق . [ ت ِ ق ُ ت ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) تمشیت دهنده و کارگزار و مصلحت گزار. (ناظم الاطباء). || درّا و دوزا. درنده و دوزنده . همه کاره .



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله