آفتاب

ر

ر

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

ر. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه (۱) و مسروری و منفصله یا خواتیم و آنیه و مهمله (غیر منقوطه ) و نورانیه یا حروف حق و متشابهه یامتزاوجه (۲) و لثوی و از حروف یرملون میباشد و در علم نجوم و احکام نشانه ٔ قمر ورمز است از ربیعالاَّخر و ارجع الی ... و در فارسی با کاف (رک ) علامت «رجوع کنید...» و در علم جفر جزء هفت حرف خاکی...



ر. [ رُ ] (یونانی ، اِ) (۱) نام حرف هفدهم است از حروف یونانی و نماینده ٔ ستاره های قدر هفدهم و صورت آن این است : رُ.r



رآء. [ رِ ] (ع مص ) مراآهٔ. کاری برای دیدار کسی کردن . (تاج المصادر زوزنی ).



رئاء. [رِ ] (ع اِ) ریا. رجوع به ریا در همه ٔ معانی شود.



رئاب . [ رِ ] (ع اِ) (۱) ج ِ رأب . (از ناظم الاطباء). (منتهی الارب ). رجوع ب-ه رأب شود. رؤبهٔ. کفشیر و چوب پاره که بدان پیوند کنند بر خنور شکسته . (از آنندراج ). رجوع به رأب شود. || ج ِ رُؤْبهٔ. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). رجوع به رؤبهٔ شود. || مصلح : هو رِئاب بنی فلان ؛ ای مصلحهم . (اقرب الموارد).
[ رِ ] (اِخ ) (۲) ابن حنیف بن رئاب بن حارث بن امیهٔبن زید الانصاری . صحابی بدری است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). او در جنگ...



رئاب . [ رِ ] (اِخ ) (۱) رئاب بن عبداﷲ. محدث و جد عبداﷲ صحابی و جد زینب بنت جحش بود که از ازواج مطهرات بشمار می رفت . (از منتهی الارب )(از تاج العروس ). و رجوع به اصابهٔ ج 2 قسم 4 شود.



رئات . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رئهٔ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). (آنندراج ). و رجوع به رئهٔ و ریه شود.



رئاس . [ رِ ] (ع اِ) (از رأس )دسته ٔ شمشیر یا حلقه ٔ نقره یا آهن که بر قبضه ٔ شمشیر باشد. (از متن اللغهٔ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بند شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اول کار: انت علی رئاس امرک ؛ تو بر سر کار خویشی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).



رئال . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رأل . ستارگان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). کواکب . (اقرب الموارد) (از متن اللغهٔ). || ج ِ رأل ، بچه ٔ شترمرغ یا بچه ٔ یکساله ٔ آن . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از متن اللغهٔ).



رئالهٔ. [ رِل َ ] (ع اِ) ج ِ رأل ، بچه ٔ شترمرغ یا بچه ٔ یکساله ٔ آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از متن اللغهٔ) (آنندراج ). رئال . رجوع به رئال و رأل و رئالهٔ شود.



رئالیست . [ رِ ] (فرانسوی ، ص ) (۱) رآلیست . حقیقت گرای . واقعبین . واقعگرای . حقیقت بین . طرفدار و پیرو مکتب رآلیسم .آنکه پیرو مکتب رآلیسم است . رجوع به رئالیسم شود.



رئالیسم . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) رآلیسم . حقیقت گرایی . واقعیت گرایی . واقعبینی . حقیقت پرستی . واقعگرایی . عمل رآلیست . || کشش و میل باطنی تعدادی از نویسندگان و هنرمندان به نشان دادن طبیعت است همانگونه که هست (= من حیث هی هی ) بی آنکه خصوصیات نفسانی هنرمند در آن دخالت داشته باشد. رئالیسم عبارتست از مشاهده ٔ دقیق واقعیت های زندگی ، تشخیص درست علل و عوامل آنها و بیان و تشریح و تجسم آنها. (مکتبهای ادبی ص رئام . [ رِ ] (اِخ ) شهری است مر حِمْیَر را. (منتهی الارب ) (از متن اللغهٔ).



رئام . [ رِ ] (اِخ ) خانه ای عبادتی بوده است عرب را برصنعاء. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به بت شود.



رآب . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رؤبهٔ. کفشیرها. (منتهی الارب ). رجوع به رؤبهٔ شود.



رآب . [ رِ ] (ع اِ) کاسه بند. (منتهی الارب ). || مرد مصلح و شکسته بند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).



رآبیل . [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رئبال و ریبال . رجوع به رئبال شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).



رئهٔ. [ رِ ءَ ] (ع اِ) شش ، و هاء بدل از یاء است . ج ، رآت ، رئون . (آنندراج ). و رجوع به ریه شود.



رئد. [ رِءْدْ ] (ع اِ) همزاد، و شاید همزه نگیرد.(از متن اللغهٔ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از المنجد). || نزدیک به همسن . (از متن اللغهٔ). || ضیق و تنگ از هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج )(از المنجد). || گردن یا عنق . || شاخه ای که بسیار تر و سبک باشد. (از متن اللغهٔ). شاخه ٔ نورسته . شاخ نرم و نازک . || درخت آماده برای برآوردن خوشه . (از اقرب الموارد). ج ، اَرْآد. (اقرب الموارد)، رِئْدان . (از متن اللغهٔ). درخت آماده برای برآوردن خوشه یا ش...



رئدان .[ رِءْ ] (ع اِ) ج ِ رئد. همزادان . (از اقرب الموارد) (از متن اللغهٔ). رجوع به رئد شود. || شاخه های نرم و نازک . (از متن اللغهٔ). رجوع به رئد شود.



رئف . [ رَ ءِ ] (ع ص ) مهربان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغهٔ) (از اقرب الموارد).



رئلان . [رِءْ ] (ع اِ) ج ِ رأل . بچه های شترمرغ یا بچه های یکساله ٔ آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغهٔ) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به رأل و رئال شود.



رئم . [ رِءْم ْ ] (ع اِ) آهوی سپید خالص . ج ، اَرْآم ، و آرام . (از متن اللغهٔ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). آهو. (از معجم البلدان ).



رئم . [ رُ ءِ ] (ع اِ) حلقه ٔ دبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغهٔ).



رئم . [ رِءْم ْ ] (اِخ ) نام وادیی است در نزدیکی مدینه که رود ورقان هم به آن ضمیمه میشود. (از معجم البلدان ).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله