آفتاب

خ

خ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

خاتم سازی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل خاتم ساز. نشاندن پاره های استخوان با نقش و نگار در چوب . رجوع به خاتم بندی شود.



خاتم کار. [ ت َ] (ص مرکب ) آنکه خاتم کاری کند. خاتم ساز. کسی که کاراو خاتم کاری است . رجوع به خاتم بند و خاتم ساز شود.



خاتم کاری .[ ت َ ] (حامص مرکب ) نشاندن استخوان در چوب با نقش ونگار. خاتم سازی . رجوع به خاتم بندی و خاتم سازی شود : آسوریها در صنایع دیگر مانند صنعت زرگری وخاتم کاری ... ماهر بودند. (ایران باستان ج 1 ص 128).



خاتماندو. (اِخ )(۱) کاتماندو. شهری است در شمال هند مرکز حکومت نپال بر بالای ویشنوماتی در کنار شعبه ٔ رود گنگ دارای 50 هزار سکنه و ساختمانهای آجری و کوچه های تنگ و پیچاپیچ که خارجیان را در آنجا راه نیست . قصر بزرگ مهاراجه که از نظر معماری دارای ارزش بسیاری است و نمای خارجی آن بسیار زیباست در آن محل واقع است . دارای معابد و بتکده های فراوان میباشد. حکومت نپال بوسیله ٔ قوای نظامی انگلیسی نظارت میشود.مؤل...



خاتمت . [ ت ِ م َ ] (ع اِ) عاقبت . پایان . سرانجام . منتهی . نتیجه . آخر : در نهان سوی ما پیغام فرستاد که امروز البته روی گفتار نیست ... و ما آن نصیحت قبول کردیم و خاتمت آن بر این جمله است که ظاهر است . (تاریخ بیهقی ). اگر در کاری خوض کند که عاقبتی وخیم و خاتمتی مکروه دارد... از وخامت آن او را بیاگاهانم . (کلیله و دمنه ). و خاتمت بهلاکت و ندامت انجامد. (کلیله و دمنه ). و طاهر بمناسبت او بیرون رفت وحربی سخت میان...



خاتمهٔ. [ ت ِ م َ ] (ع اِ) خاتمه . آخر هر چیزی و پایان آن . نتیجه . سرانجام . پایان . ج ، خواتم ، خواتیم . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).



خاتمت بین . [ ت ِ م َ ] (نف مرکب ) آنکه پایان کار را بیند. نگرنده ٔ عاقبت . عاقبت بین .



خاتمت بینی . [ ت ِ م َ ] (حامص مرکب ) پایان کار را دیدن . رجوع به خاتمت بین شود.



خاتمت پذیر. [ ت ِ م َ پ َ ] (نف مرکب ) پایان پذیرنده . خاتمت پذیرنده .



خاتمر. [ م َ ] (اِ) خواهر است و بکسر میم هم درست است . و بجای رای قرشت نون هم بنظر آمده است که خاتمن باشد (۱) . (برهان ).



خاتمه .[ ت ِ م َ / م ِ ] (ع اِ) خاتمهٔ. رجوع به خاتمهٔ شود.
آن خاتمه ٔ کار مرا خاتم دولت
آن فاتحه ٔ طبع مرا فاتح ابواب .

خاقانی .
به بسطام رفت و منتظر خاتمه ٔ کار و مآل حال بنشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 370).
- خاتمه پذیر ؛ آنچه پایان پذیرد.
- خاتمه پذیرفتن ؛ پایان یافتن .
- ...



خاتمی . [ ت َ ] (اِخ ) گویندکاتب خوشنویس بوده و این شعر از او دیده شده است :
بقربانت شوم شبهای هجران در دلم مگذر
که این دریای آتش ، دوست از دشمن نمیداند.

(آتشکده ٔ آذر).



خاتمی . [ ت َ ] (ص نسبی ) انگشترساز یا مهرساز. (ناظم الاطباء).



خاتمی .[ ت َ ] (اِ) یک نوع گلدوزی است که سابقاً در ایران معمول بوده عبارت است از مقداری قطعات و پارچه های مختلف اللون و مختلف الشکل که با استادی و مهارت نزدیک یکدیگر دوخته میشد و شباهت کاملی بشالهای کشمیر پیدا میکرد و ضمناً بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانیده اند و یک قطعه ٔ پنج ذرعی آن را بقیمت گزافی میفروختند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 285).



خاتمی تبریزی . [ ت َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) شاعری است وبه کتاب فروشی اوقات میگذرانید. این مطلع از اوست :
من که حیران رخت با چشم گریان مانده ام
چشم چون بردارم از روی تو حیران مانده ام .

(تحفه ٔ سامی ص 147).



خاتمیت . [ ت َ / ت ِ می ی َ ] (ع مص جعلی ) در مرتبه و صفت آخرین قرار گرفتن . رجوع به خاتَم شود.



خاتمیت . [ ت َ می ی َ ] (ع مص جعلی ) مانند خاتم بودن و کنایهًٔ بمعنی زینت .



خاتن . [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از خَتَن َ، ختنه کننده . (از منتهی الارب ).



خاتنهٔ. [ ت ِ ن َ ] (ع ص ) تأنیث خاتن . آسیه . آلت ختنه کردن . رجوع به خاتن و آسیه شود.



خاتوره . [ رَ / رِ ] (اِ) خاتوله . رجوع به خاتوله شود.



خاتوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) دونی و دغائی و حیله باشد. (صحاح الفرس ). || دوبینی و دودلی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
گرنه خاتوله خواهی آوردن
آن چه حیله ست و تنبل و دستان ؟

دقیقی .
اکنون که همینت باز دارد
خاتوله کنی و چند گون شر.

؟



خاتومه . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیبد، بخش حومه ٔ جویمند شهرستان گناباد و واقع در 26 هزارگزی جنوب باختری گناباد و 11 هزارگزی خاور شوسه ٔعمومی بجستان بفردوس . محلی است کوهستانی و گرم سیر وسکنه ٔ آن 20 تن و مذهب آنان شیعه و فارسی زبان اند محصولات آن عبارت از غلات ، تریاک ، ابریشم و زعفران می باشد راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران...



خاتون . (ترکی ، اِ) خانم و بانو. این لفظ برای احترام بنام زن متصل میشود مثل زینب خاتون و سکینه خاتون . سابقاً عمومی بوده لیکن اکنون مخصوص بعضی از ایلات و دیه هاست و دیگران جای آن خانم استعمال میکنند و برای مقدسات دینیه در وعظ و کتب همان خاتون گویند. لفظ خاتون در قدیمترین کتاب فارسی ترجمه ٔ تاریخ طبری (قرن چهارم هجری ) هم مکرر آمده پس باید فارسی باشد اگر چه فرهنگهای ترکی آن را ترکی ضبط کرده اند.در سنسکریت بانوی خانه را کتم بین...



خاتون . (اِخ ) مادر طغشاده و زن بیدون بخاراخداهٔ بود. چون پسر شیرخواره ٔ او پادشاه شد با عبیداﷲ زیاد که در سال 53 هَ . ق . از جانب معاویه بحکومت خراسان منصوب شده بود جنگید و شکست خورد، سپس باتقدیم هدایائی به او با وی صلح کرد. (از عیون الاخبار ج 1 ص 132) (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ج 1 ص خاتون . (اِخ ) دختر قطب الدین شاه بود که در 690 هَ . ق . برادر خود را که فرمانروا بود کشت و بر سریر حکومت بنشست . این رباعی از اوست :
بس غصه که از چشمه ٔ نوش تو رسید
تا دست من امروز بدوش تو رسید
در گوش تو دانه های در می بینم
آب چشمم مگر بگوش تو رسید.

(صبح گلشن ).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله