آفتاب

ادبیات سایر زبانهای ژرمنی

ادبیات سایر زبانهای ژرمنی

نمایش ۱ تا 25 از ۲۱۴ مقاله


این مجموعه مشتمل است بر 6 داستان کوتاه با این عناوین: آدم‌برفی، ملکه‌ی برفی، دخترک کبریت‌‌فروش، جوال دوز، فندک جادویی و خوک‌چران. برای مثال، در داستان سوم، دختری فقیر در شب کریسمس در هوای سرد به فروختن کبریت مشغول است. او برای گرم‌کردن خود مجبور است کبریت‌ها را یکی‌یکی روشن کند. با افروخته شدن هر کبریت، او رویایی را مشاهده می‌کند: درخت کریسمس، غاز شکم‌پر و ب...





در این کتابچه، دو نمایش‌نامه‌ی نروژی فراهم آمده است که یکی از آن‌ها 'صورت‌های مرگ' نام دارد. در این نمایش که با کارگردانی 'بریه مرلی' به روی صحنه رفته، با گفت‌وگوی زن و مرد پیری آغاز می‌شود. زن پیر پس از ناپدید شدن دخترش در شبی تاریک مدام بی‌قراری می‌کند و در این حال همسرش از او می‌خواهد که از خانه برود چون طاقت دیدن چهره‌ی زن را ندارد. در پایان نمایش، جنازه...





شمارگان سوم از مجموعه‌ی حاضر، حاوی شش داستان کوتاه با این عناوین است: 'قوهای وحشی'، 'کلاوس کوچیکه و کلاوس بزرگه'، 'بندانگشتی'، 'بلبل'، 'سرباز حلبی با اراده' و 'لباس جدید امپراتور'. برای نمونه در قصه‌ی پایانی، حکایت امپراتوری بازگو می‌شود که عاشق لباس‌های جدید و نو بود و تمام سرمایه‌اش را دراین راه خرج می‌کرد. او علاقه‌ای به سربازانش، یا رفتن به تئاتر و یا قد...



داستان حاضر، مجموعه ماجراهايي است كه براي دختر هفت ساله‌اي به نام ليزا رخ مي‌دهد. عناوين داستان‌ها بدين قرار است: همه‌ي بچه‌هاي دهكده‌هاي بولربين، بردارها مشكل‌سازند، جالب‌ترين روز تولد من، وقتي مدرسه تموم شد، چطور اوله صاحب يه سگ شد، خوابيدن توي انبار علف، يه اتاق بازي مي‌سازيم، ما دوباره به مدرسه مي‌ريم، و به زودي كريسمس از راه مي‌رسه. براي مثال در جالب‌تر...



در اين كتاب مصور و رنگي كه براي گروه سني ب تدوين شده، حكايت پسري به نام آلفونس بازگو مي‌شود. او با خودش مي‌گويد: چيزي به اسم شبح وجود ندارد. اما، زماني كه او تنهاست چيزي خش خش مي‌كند. وي تصور مي‌كند شايد شبح باشد يا يك هيولاي وحشتناك. پدر آلفونس، براي فراري دادن شبح، به او يك شعر ياد مي‌دهد. اما با خواندن آن شعر هم، شبح نمي‌رود؛ چون... <br>



در اين مجلد از مجموعه‌ي حاضر، يك هيولا زير تخت آلفونس ابري است! اين هيولا، آه مي‌كشد، تكان مي‌خورد و پنجه‌هايش را ليس مي‌زند و با اين كارها نمي‌گذارد آلفونس بخوابد. آلفونس به روز خيلي بدي كه پشت‌سر گذاشته، فكر مي‌كند. او توپ نو خود را گم كرده و موقع بازي فوتبال، به يك پسربچه مشت زده است. شايد واقعا صدمه‌اي به او زده باشد! نمي‌داند؛ چون پسر بچه غيبش زده، اما...



































نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۱۴ مقاله