محسن مخملباف
استامبول، قطار، روز.<br /> ” گزل“ از قطار پیاده میشود. شاخه گلی به دست دارد. از ایستگاه خارج میشود.<br /> پارک، ادامه.<br /> پیرمرد وارد پارک میشود. قفس خالیاش را در جایی میگذارد و در لای درختان به دنبال پرندهای میگردد که آواز دلنشینش فضای درختان پارک را پر کرده است. برای لحظهای سمعکش را از گوشش درمیآورد. صدا از تصویر میرود. سیم و دوشاخهای را که متصل به سمعک اوست، به ضبط صوتش وصل میکند و صدای پرندهای را از ضبطش میشنود. بعد صدای ضبط را در فضا پخش میکند. پس از لحظهای سکوت، پرنده به صدا پاسخ میدهد. پیرمرد شنگول است. قفس را روی نیمکتی میگذارد و مقداری دانه را در خط سیری که نهایت آن به داخل قفس میرسد میریزد. بعد با دستش ادای پرندهای را درمیآورد که در پی دانه، خود را داخل قفس میکند. در قفس بسته میشود و دستش گیر میافتد. به توفیق نقشهٔ خود مطمئن است...
فایل(های) الحاقی
نوبت عاشقی | nobate asheghi.doc | 138 KB | application/msword |