استامبول، قطار، روز.<br /> ” گزل“ از قطار پیاده می‏شود. شاخه گلی به دست دارد. از ایستگاه خارج می‏شود.<br /> پارک، ادامه.<br /> پیرمرد وارد پارک می‏‏شود. قفس خالی‏اش را در جایی می‏گذارد و در لای درختان به دنبال پرنده‏ای می‏گردد که آواز دلنشینش فضای درختان پارک را پر کرده است. برای لحظه‏ای سمعکش را از گوشش درمی‏آورد. صدا از تصویر می‏رود. سیم و دوشاخه‏ای را که متصل به سمعک اوست، به ضبط صوتش وصل می‏کند و صدای پرنده‏ای را از ضبطش می‏شنود. بعد صدای ضبط را در فضا پخش می‏کند. پس از لحظه‏ای سکوت، پرنده به صدا پاسخ می‏دهد. پیرمرد شنگول است. قفس را روی نیمکتی می‏گذارد و مقداری دانه را در خط سیری که نهایت آن به داخل قفس می‏رسد می‏ریزد. بعد با دستش ادای پرنده‏ای را درمی‏آورد که در پی دانه، خود را داخل قفس می‏کند. در قفس بسته می‏شود و دستش گیر می‏افتد. به توفیق نقشهٔ خود مطمئن است...

فایل(های) الحاقی

نوبت عاشقی nobate asheghi.doc 138 KB application/msword