روز اول. خانه‏ای کنار آب. صبح.<br /> [دو رختخواب در ایوانی مُشرف به آب پهن است. دستی به فُرمی موزون بر در خانه می‏کوبد. مادر خورشید از خواب برمی‏خیزد.<br /> دوباره ضربه‏های موزون بر در. این بار خورشید ـ که پسربچه‏ای است نه ساله و نابینا ـ از خواب برمی‏خیزد. اما چشم نمی‏گشاید. و با گوشش مادر را تا درِ خانه دنبال می‏کند. درِ خانه باز می‏شود ولی خورشید هر چه می‏کند صدایی جز صدای یک زنبور نمی‏شنود. دستش را دراز می‏کند و شیشه‏ای را که زنبوری در آن است برمی‏دارد. در شیشه را باز می‏کند و زنبور را پرواز می‏دهد و رو به آسمان دست به دعا برمی‎دارد.]<br /> خداجان، الهکم! تا زنبور به خانه‏اش برگرده، راهش سَفید باشه، ره گم نزنه. <br /> مادر: [در خانه را می‏بندد و برمی‏گردد.] خورشیدجان!...

فایل(های) الحاقی

فیلمنامه سکوت sokot.doc 101 KB application/msword