نویسنده: علی اکبر کرمانینژاد
هوا آنقدر تاریک بود که فکر میکردم سقف آسمان آمده پایین. فکر میکردم اگر دستم را دراز کنم، دستم توی سیاهی آسمان گم میشود. همه چیز عوض شده بود. بوتههای لبه جو پر از فشفش مار بود و جو مثل اژدها غرش میزد و جلو میرفت. آنقدر ترسیده بودم که دندانهایم درکدرک ور هم میخورد. جنازهی خرگوشم تو بغلم بود. گردنش شل شده بود و ... .
فایل(های) الحاقی
شما چیزی گم نکردین؟ | shoma chizi gom nakardin.pdf | 640 KB | application/pdf |