یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود. یک پینه دوزی سه تا پسر داشت: حسن قوزی و حسینی کچل و احمدک. پسر بزرگش حسنی دعانویس و معرکه‌گیر بود، پسر دومی حسینی همه کاره و هیچکاره بود، گاهی آب حوض می کشید یا برف پارو می‌کرد و اغلب ول می‌گشت. احمدک از همه کوچکتر، سر براه و پایی براه بود و عزیز دردانه باباش بود، توی دکان عطاری شاگردی می‌کرد و سر ماه مزدش را می‌آورد به بابا ش می‌داد. پسر بزرگها که کار پا بجایی نداشتند و دستشان پیش پدرشان دراز بود، چشم نداشتند که احمدک را ببینند. دست بر قضا ... .

فایل(های) الحاقی

آب زندگی abe_zendegi.pdf 131 KB application/pdf