یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود بعد از عصر یخبندان و سیل بزرگ در روزگازهای قدیم که نسل انسان‌ها زیاد نبود، در منطقهٔ کوهستانی هربرزیتی، کنار رودخانه پر آب سرزمین رگا، کلبهٔ محقر و کوچکی بود و در آن کلبه سه برادر از نسل مادای، به نام‌های دادیار، اردلان و باریان زندگی می‌کردند که در کودکی پدر و مادرشان را از دست داده بودند و از آن وقتی که کوچک بودند و یادشان می‌آید عموی پیرشان که فرزندی نداشت و کشاورز فقیری بود به تنهائی از آنها نگهداری و سرپرستی می‌کرد. یک روز که پیرمرد به مزرعه رفته بود تا محصولش را آبیاری کند زمین خورد و کمرش شکست، پسرها که حالا برای خودشان مزدی شده بودند عموی مهربانشان را به خانه آوردند و هر چه قدر از او پرستاری کردند پیرمرد بهتر که نشد هیچ... .

فایل(های) الحاقی

افسانه‌های زیر گنبد کبود (جلد اول ـ به‌دنبال سرنوشت) zire gonbade kabod 1.pdf 365 KB application/pdf
افسانه‌های زیر گنبد کبود (جلد دوم ـ نبرد با شیابلو و اهریمنان) zire gonbad kabood 2.pdf 936 KB application/pdf