سه‌تی بلند شو باید بیدار شوی پسرم!<br /> صدای آرام و با محبت مادر، بالای سر پسربچه‌ای که خوابیده است، می‌پیچد، دست نرم مادر شانهٔ گندمگون او را نوازش می‌دهد.<br /> ـ پاشو پسرم، وقت مدرسه‌است!<br /> سه‌تی کم‌کم چشم‌های سیاهش را نیم‌باز کرد و بلافاصله آنها را دوباره بست. آه، بلند شدن چه سخت است! نه خواب سیری کرده بود و نه می‌خواست به مدرسه برود. ولی دست مادر همچنان روی بازوی او بود.<br /> ـ بلند شو دیگه، بلند شو پسرک تنبل! ببین دیر می‌کنی و از معلمت شلاق می‌خوری!<br /> این تهدید اثر کرد. سه‌تی از جا پرید و چشم‌های خود را کاملاً باز کرد.<br /> وضعیت عادی خانهٔ پدری، او را در بر گرفت اتاق خواب باریک با دیوارهائی کاملاً سفید. تقریباً در زیر سقف، پنجره و طارمی کوچک ساخته شده است که از راه آن نور به درون می‌تابد و بوی خوش نان جو به مشام می‌رسد. طرف مقابل نزدیک دیوار... .

فایل(های) الحاقی

یک روز زندگی پسرک قبطی yek-roz-zendegi.pdf 1,889 KB application/pdf