سیّاحی از جنگلی می‌گذشت، چشمش به گنجشکی افتاد که بر روی درختی نشسته و با وضعی که اضطراب و وحشت از آن آشکار بود صداهای پی‌درپی می‌داد. آشفتگی گنجشک توجّه سیاح را به‌خود جلب نمود و دقت کرده دید در هر چند ثانیه آن حیوان حرکت می‌نماید و بر گرد درخت دیگری می‌پرد. در این هنگام مشاهده کرد مار سیاهی از همان درخت در حال بالا رفتن است و در آن درخت لانه گنجشک است فهمید این مار قصد آشیانه و بچه های گنجشک را کرده در این بین دید گنجشک یک نوع برگ مخصوص با عجله تمام می‌چیند و بر گرد لانه خود قرار می‌دهد.<br /> همین‌که اطراف آشیانه را پر از برگ نمود آنگاه بر روی شاخه‌ای نشسته منتظر نتیجه بود. مار بالا آمد و به‌سوی آشیانه رسید وقتی که بوی برگها به‌مشامش خورد با شتاب زیاد بازگشت نموده از درخت به زیر آمد. سیّاح دانست که آن برگها برای مار سم کشنده‌ای بوده و خداوند عزیز گنجشک را برای حفظ از دشمن به آنها راهنمائی کرده و مکتبی از مافوق طبیعت متکفل آموزش و پرورش این جاندارن است.

فایل(های) الحاقی

داستان‌ها و پندها dastanha va pandha.zip 85 KB application/x-zip-compressed