شکایت از روزگار<br /> مردی خدمت حضرت صادق آمد و شکایت از روزگار کرد که چنین و چنانم و درمانده‌ام و قرض دارم. حضرت مقداری پول به او دادند، او گفت: نه من مقصودم این نبود که بخواهم چیزی بگیرم، خواستم شرح حالم را بگویم که دعایی بفرمائید. <br /> فرمودند: ”نه من هم نگفتم مقصود تو این است ولی این را بگیر و به مصرف خودت برسان. چیزی هم که می‌گویم این‌است: و لا تحدث الناس بکل ما انت فیه فتهون علیهم هر گفتاری که داری جلو مردم بازگو مکن جلو ایشان خوار می‌شوی. این یعنی اینکه در زندگی شکست خورده‌ام و جمله و رضی بالذل من کشف ضره یعنی آنکه درد و رنج و ناراحتی خود را جلو مردم باز می‌کند به ذلت تن داده است.

فایل(های) الحاقی

داستان‌های استاد dastahaie ostad.zip 118 KB application/x-zip-compressed