یک مونولوگ نمایشی برای بازی در بازی <br /> توضیح : <br /> - آغاز نمایش (... دورتر از آنچه باید ... تا بادبانهایم را می فرمایم ...) و پایان نمایش ( بسیاری بس زود می میرند...تا ... آنگاه چه بسا زندگی کردن می آموخت و عشق ورزیدن و خندیدن ... ) از کتاب “چنین گفت زرتشت“ ( فریدریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری) است .<br /> - شعر &quot; از این مرتع آهوانه بگریز ...&quot; از نادر ابراهیمی است .<br /> صحنه : پرده ای سیاه در پشت صحنه آویزان است . بر روی پرده تعداد زیادی ستاره ی نقره ای . در جلوی این پرده ، یک پرده ی سفید . دو قفس یک بعدی در دو سوی صحنه ، یکی به رنگ سیاه و دیگری زرد رنگ . در هر قفْس ، سه شمع روشن است . یک نقاب در پایین قفس سیاه . سه صندلی سفید در وسط صحنه . یک سه تار بر روی آنها قرار دارد . در قسمت راست صحنه یک توپ پارچه قرمز (٢٠ متر) قرار دارد . یک ظرف آب، وسایل گریم ، دو سنج و دو تلویزیون در جلوی صحنه .<br /> زنی پشت به تماشاگران ایستاده است . دستها و دامنش با چسب به پرده ی سفید آویخته شده است .در طول ادای جملات دستانش را آزاد می کند و به سوی تماشاگران می چرخد . صورتش کاملا سفید است . چشمانش کاملا سیاه و لبانش سرخ . با گامهای بسیار آرام به سوی تماشاگران می آید.<br /> دورتر از آنچه باید پرواز کردم : هراسی مرا فرا گرفت . <br /> و چون پیرامونم را نگریستم ، تنها زمان همزمانم بود . <br /> آنگاه با شتابی فزاینده ، به واپس ، به سوی خانه پرواز کردم ، آنگاه بسوی شما آمدم ، <br /> برای نخستین بار بهر دیدن شما با خود چشمی آوردم و خواستهای خوب : براستی با دل مشتاق آمدم .<br /> شما با پنجاه لکه رنگ ، مالیده بر سیما و ساق و ساعد آنجا در برابر حیرتم نشسته بودید <br /> و پنجاه آینه پیرامونتان ، بازگردان و ستایشگر رنگ بازی شما ...<br /> براستی شما بهتر از صورت خویش کجا می توانستید صورتکی بر چهره زنید ،<br /> شما مردم کنونی ! چه کس می توانست شما را بشناسد <br /> شما نشانه های گذشته را بر سراپای خویش نگاشته اید <br /> و بر آن نشانه ها ، نشانه هایی تازه نقش کرده اید و اینگونه خود را از نشانه شناسان نهان داشته اید !<br /> واگر کسی گرده آزما باشد ، کجا باور خواهد داشت که شما را گرده ای هست ! گویی شما را از پاره کاغذ ساخته اند و به رنگها پرداخته!<br /> همه ی زمانه ها و مردمان از درون پرده های شما با رنگهای گوناگون برون می نگرند . <br /> همه ی سنتها و باورها با رنگهای گوناگون از درون حرکات شما زبان به سخن می گشایند .<br /> هر که شما را از چادرها و روپوشها و رنگها و حرکاتتان عریان کند ، چیزی باز می گذارد بسنده برای رماندن پرندگان ، <br /> براستی من خود آن پرنده ی رمیده ام که یکبار شما را عریان و بی رنگ دید .

فایل(های) الحاقی

سرزمین هیچکس sarzamine hich kas(ok).htm 250 KB text/plain